همین الان که دارم می نویسم، از خرید برگشتیم. چراغ اتاقم خاموشه و مارس خوابیده!هر از گاهی دستمو میگیره و نوازش کوتاهی برقرار میشه!


لباسای مورد علاقمو خریدم! یکمیش مونده که ترجیح میدم صبح خرید کنم...


مارس از بیرون و شلوغی و خرید خوشش نمیاد! اینو البته نگفته ولی من فهمیدم. اون آدمی نیس که خوشش بیاد تو بیرون و بین مغازه ها وقت بگذرونیم...

من خودم هم همیشه دوست نداشتم که اینجور وقتا همراه خودم بکنمش.. یعنی اون قبل تر ها میرفتم خودم چیزایی که دوست داشتم رو انتخاب میکردم و مارس فقط نظر نهایی رو میداد. با خودم میگفتم لزومی نداره حالا چون پارتنرمه پایه ی همه چی باش ه با من... درسته که مردهای زیادی وجود دارن که همراه خانوماشون یا جی اف هاشون چندساعت هم بیرون برای خرید بچرخن براشون مهم نیس ولی من دوست نداشتم اینو.. و بعدها هم فهمیدم که مارس هم خودش اهلش نیست...


هربار که پیش میاد و ما اجالتا میریم خرید دوتایی... آخراش میبینم که کلافه شده.. کمتر حرف میزنه و جواب نمیده به سوالام... راستش اوایل خیلی ناراحت میشدم. بعد کم کم با خودم گفتم تو خودتم میدونستی که شاید مردا از این کار خوششون نیاد و مراعات میکردی حالا هم که میبینی واقعا خوشش نمیاد پس گیر نده بهش...

حالا هربار که بیرونیم وقتی از قیافش میفهمم خسته شده میگم برگردیم، حتی اگه وسط خرید کردن باشیم...با خودم میگم این آدم اصلا اهل خرید و بیرون نیس، همینم که میاد بخاطر من میاد و تحمل میکنه پس من بهتره این پارتش رو ببینم و یادم بمونه که میتونست کلا نیاد!
فکر میکنم حالا که اون بخاطرم داره کاری میکنه که دوست نداره منم باهاش راه بیام و توقع بیشتر از این نداشته باشم!