مارس جمعه گفته بود که منو به هوس انداختی باهات همراهی کنم توی دوییدن...

گفتم چی بهتر از این... هوا عااالیه، بلوی گل و رطوبت بارون بهاری همه جا پراکندس...همراهم شو...


صبح زود بیدار شده بودیم..لباسامون رو پوشیدیم و رفتیم یه پارک خوشگل و دوست داشتنی که هم بزرگ هست و هم پر از درختای زیبای بید مجنون...

با هم شروع کردیم ورزش و دوییدن... آدما که اکثرا سن بالا بودن نگامون میکردن و حتی یکی اومد گفت که چقدر شما به هم میایید و چقدر کار خوبی میکنین که با هم ورزش میکنین!! 

از این که کنارم بود و هوامو داشت، و به هم نرمش های مختلف میدادیم حسابی حالم خوش شده بود....



...........................................................................


ما بالاخره خونمون رو دیدیم... به تعمیرات اساسی نیاز داره ولی ما رویای نزدیکمون این بود که به زودی توی پنج سال اول زندگیمون بتونیم خونه بخریم و خودمون اونطور که دوستش داریم بسازیمش... حالا که رویامون اونقدر زود محقق شده خواب و خوراک نداریم و شبا موقع خواب از نقشه هامون میگیم... اون شب مارس اونقدر هیجان زده بود که تا دیروقت سایت های خارجی رو نگاه میکرد برای ایده های دکور... من میدونم که بودجه مون بی نهایت کمه و نمیتونیم اونقدرا که میخوایم مانور بدیم روی تعمیرات و مبلغ کمی توی دستمونه دیگه... با اینحال دلم نمیومد اینو بهش یادآوری کنم. اون بهتر از من حواسش هست به پولامون، لابد یه چند روز دیگه متوجه میشه و دنبال طرح های کم خرج تر و حتی ساده تر میگرده... منتها من نمیخوام رویاشو الان ازش بگیرم، از اینکه می بینم مردِ من داره واسه خونه ی دوتاییمون نقشه میکشه، سایت ها رو بالا پایین میکنه و عکس ها رو سیو، لذت میبرم :)


فکر میکردم که اون درخت کاج بلند به پنجره مون رسیده لابد، ولی خب وقتی از توی خونه نگاه کردیم دیدیم که یه متری از پنجره پایین تره! که خب اهمیتی نداره! من فوکس کردم روی یه موضوع دیگه که باعث خوشحالیم میشه گرچه تمام رویامو کاور نمیکنه ولی بخشیش همون شکلیه که دوست داشتم... رویاها آسته آسته به حقیقت میپوندن...عجله ای ندارم که همه چی توی این خونه محقق بشه...

................................................................................................




اون روزی همکارم گفت که یه سوال شخصی کنم؟ پرسید که آیا هزینه ای از ازدواج یا خونه و عروسیمون رو کسی جز خودمون دوتا ساپورت کرده؟؟ گفتم با وجود وضع مالی نسبتا اکی بابای خودم  و پدر مارس، ما حاضر نشدیم قرونی ازشون قبول کنیم و اونقدر دلمون رو پرواز دادیم و که هرچی خواستیم با بودجه ی ما درست از آب دراومد و در نوع خودش بهترین شد...گفت که روزی هزاربار شکر کن که کسی براتون کاری نکرده...حس کردم که ناراحته...خودش شروع کرد به حرف زدن و گفت که پدر همسرش وضع خوبی داره. بدون چمداشتی بهشون کمک کرده، عروسی خوبی قراره بگیره و بهشون خونه هم داده. گفتم خب پس مشکل چیه؟؟ گفت تو نمیدونی زیر بار دین بودن یعنی چی.. گفت که من نمیتونم اونقدری که تو میتونی به همسرم تکیه کنم... گفتم که این حرفو نزن، اونم بالاخره پسرش بوده و حقی داشته و پدرش هم لابد حق پدر فرزندی رو ادا کرده... گفت که هرچی ام بگی من قبول نمیکنم، تو آزادی و عزت نفسی داری توی این رابطه ات که من ندارم، همسر من برای شروع زندگیش با من، برای حتی یه جشن گرفتن واسه من نیاز به خانوادش داشته اینه که منو اذیت میکنه...

نتونستم مجابش کنم! اصراری هم نداشتم البته... چون هرچی ام میگفتم باز ته دل خودم میدونستم که چرا خودمون حاضر نشدیم از کسی کمکی بگیریم...دنیا به ما لطف داشت که چیزایی که میخواستیم رو بهمون داد وگرنه من به خیلی کمتر از اینا قانع شده بودم و میگفتم هرچی قراره داشته باشیم حتی از دسته پایین ترینش، بذار دست رنج خودمون باشه، ما دوتا آدم بالغیم که تصمیم گرفتیم ازدواج کنیم، دلیلی نداره از کسی توقعی داشته باشیم، دلیلی نداره حالا چون داریم ازدواج میکنیم بار خودمون رو بندازیم روی دوش بقیه، حالا حتی اگه پدرامون گنج قارون هم داشته باشن و حتی دلشون بخواد برامون کار یانجام بدن اصلا مزه نداره برای من، چون براش زحمتی نکشیدم...من نمیخواستم کسی صرفا بخاطر اینکه همه جا باب شده بخشی از خرج ازدواج  رو خانواده ها برعهده میگیرن به زحمت بیفته... گرچه زحمتی هم نبوده براشون (به قول خودشون) ولی من بهم این چیزا مزه نمیده....یعنی این که بگم این خونه رو من و مارس دوتایی خریدیم خیلی بهم بیشتر میچسبه تا بگم مثلا پدرشوهرم بهم هدیه داده. من بلد نیستم با داشته های دیگران خوشحال باشم.

کاش خودمون از عهده ی برآورده کردن خواسته هامون بربیاییم...حتی اگه قرار باشه ارزون ترین چیز رو داشته باشیم، به خودمون متکی باشیم، اینجوری زندگی برامون معنی بیشتری پیدا میکنه و تلاش هامون هدفمندتر میشه...بیاییم اگه اختلافی با همسرمون پیدا میکنیم بخاطر مسائل خودمون دوتا باشه، نه که بگیم چرا فلانی فلان چیز رو نگرفت برامون درحالیکه پولشم داشت؟؟ این چشم داشتنه اصلا قشنگ نیست...حتی اگه به قیمت لوکس و راحت زندگی کردن ما باشه..خودمون عهده دار تشکیل زندگیمون بشیم، اینطوری بالغ تریم و قوی تر  بار میاییم، اینجوری زندگمون "دونفره" تره و اطرافیان هم بیشتر میتونن رومون حساب کنن... 

نظرات 12 + ارسال نظر
نانا دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 ساعت 13:05

من و ببری هم از کس خاصی کمک نگرفتیم و همه چی رو خیلی خیلی ساده گرفتیم چون خودم دوس داشتم, بماند که بهم گفتن گرین کارد میصرفیده لابد! به نظر من خوب میکنید از کسی کمک نمیگیرید منتی هم سر آدم نیستش
راجع به پست قبل هم بگم من از 14 فروردین تا امروز 5.5 کیلو کم کردم فک کنم از استرس هم هست

در هر حالتی بازم حرفی وجود داره پس بهتر که کار خودتون رو کردین ;-)
وای عاااالیههههه...

betrayer دوشنبه 13 اردیبهشت 1395 ساعت 11:12

روزت مبارک عزیزم :-*

مررررسییییی

باران یکشنبه 12 اردیبهشت 1395 ساعت 21:56 http://thisismenow.blogsky.com

رویاها آسته آسته به حقیقت میپوندن

حالا که فکر میکنم مزه ی به حقیقت پیوستن خوشی ها همین آسته آسته بودنشونه...

-----------

آره, بعد من اصن قبول ندارم که میگن وقتی به چیزی میرسی دیر میرسی دیگه حسش نیس! به نظرم ناشکریه این, من اگه دیر برسه میگم لابد چیز بهتری تو راهه, اگه ام زود برسه بی نهایت سپاسگزاری میکنم...

املی یکشنبه 12 اردیبهشت 1395 ساعت 19:10

میلو من خودمو هی با تو مقایسه میکنم چون متولد یه سالیم ولی واقن چیزایی که میگی من یاد میگیرم تازه...همیشه ام چیزای فوق العاده رو یادآوری میکنی :) تو دنیای واقعی انقد گاهی ازت با عنوان_دوستم ... حرف میزنم که همه فک میکنن دوست_صمیمیمی :)) هستی ام :*

عزیزممممم... منم خیلی چیزا از شماها یاد میگیرم....
ای جان واقعااااااااا؟؟؟؟؟؟؟؟ باعث افتخارمه که تو یادت هستم!
ممنووون عزیزممممم :-*:-*

شالیزار یکشنبه 12 اردیبهشت 1395 ساعت 13:38

چقدر خوبی تو میلو:))) انشالا خدا هزار برابر این حس خوبی که میدی رو بهت برگردونه:)))
خیلی دوست دارم طرز فکرتو^___^
من مطمئنم بهترینا برای شما دوتا عشق پیش میاد چون استحقاقشو دارین:)
روزتم مبارک معلم دوست داشتنی و خلاق

عزیییزمممم:-)
منم برات آرزوی موفقیت میکنم عزیزم:-*
اوه ممنووووون ^_^

مریم یکشنبه 12 اردیبهشت 1395 ساعت 13:07 http://l-lope.blog.ir

میلوی عزیز روزت مبارک :-* با کامنت نانا واقعا موافقم و همه چیزی که میخاستم بگمو ایشون گفته بود

ولی مررررسیییی
لطف دارید شما , ممنونم

مرمر یکشنبه 12 اردیبهشت 1395 ساعت 12:21

واااای میلووو چقد خووب بود این پستت دقیق به جا بود:)
کلی کمکم کرد:)

خوش باشیییی :-*:-*

جیرجیرک یکشنبه 12 اردیبهشت 1395 ساعت 12:14

چقدر خوبه اینجوری واقعا و رویاییه . منم یکی از دوستای خودم همینجوری بود . البته اونا به خاطر اینکه رو پای خودشون باشن اصلا از خیر عروسی گرفتن گذشتن ، حالا نه اینکه خودش خیلی حالا عشق لباس عروس و فلان باشه نه ! با دل خوش اینکارو کردن . و من چقدر تو دلم ذوقشو کردم و بهش آفرین گفتم یا یکی دیگه بود از دوستام به خاطر اینکه میخواستن برن خارج از کشور عروسی نگرفتن و پولشو سیو کردن برای سفرشون . شما دو تا خیلی خوبین واقعا . یه رفاقت خوب و باحالی دارین ...
ولی یه سوال
شما هم رسمتون اینجوره که دختر جهیزیه میبره ؟ اگه هست یعنی شما به تنهایی قراره کل جهیزیه تون رو بخرید ؟
بعد اینکه خوب اینکه شما و همسرتون به تنهایی همه ی خرجا رو به عهده داشتین و بخشیش به عهده شما بوده یعنی شما زا دوران مجردی قسمتی از پولتون رو به خاطر عروسی و خونه سیو کرده بودید ؟

من چون عاشق عروسی ام مارس اول گفت چقد بودجه داره و منم بر اساس همون برنامه هامو چیدم...سفر و فلان رو ده سال دیگم میتونیم بریم,ولی اون موقع من به جوونی و سرحالی الانم نیستم...
اگه هزینه ی جهیزیه رو درنظر بگیریم یک سومش بر عهده ی دوماده که سه قلم جنس میخره,دو سوم رو خودم میخواستم تقبل کنم ولی پدرم گفت حالا که نمیذاری هیچکاری کنیم برات یک سومش رو بذار بدیم که یادگاری باشه, یک سوم دیگشم خودم میدم. با فرض بر اینکه همونم از بابام نگیرم چون معلوم نیس که چی میشه یهو میبینی خودشون پولشو لازم دارن,من رو اون مبلغ حسابی باز نکردم.
تیریبا میشه گفت اره, من البته به قصد ازدواج پس انداز نمیکردم,واسه ایندم که برنامه داشتم ازینجا برم پوبامو سیو میکردم. گرچه بخش زیادش مال همین چندماه اخیره که پرکار شده بودم

betrayer یکشنبه 12 اردیبهشت 1395 ساعت 11:16

میلوووووووووو چرا از خونه ات نعکسیدی ببینیمش؟؟؟



ریز به ریز و مرحله به مرحله عکس میخوایم

بزار یه چیزی بهت بگم ما هم که پارسال خونه خریدیم چون خونمون 3سال دست مستاجر بود از کف زمین تا سقفش خراب و پره اشغال و کثیفی بود
انقد دیواراش سیاه بود حالت بهم میخورد دست بزنی
همه پولمون رو هم داده بودیم برا خرید و دستمون خالی بود
ولی بلند پرواز بودیم
و خدا که عاشقشیم و هیچوقت تنهامون نزاشته ببین چه جوری برامون خواست:
مثلا رفتیم کاغذ دیواری بگیریم حراج زده بود رولی 280ت رو به ما داد 120ت!
یا برای اتاق خواب رولی 80بوده به ما داد 40ت!
فقط بخاطر اینکه ته مونده بارش بوده
یه کاغذ دیواری مورد علاقه و جنس عالی! با قیمت کاغذ دیواری ایرانی که افتضاحه! برامون افتاد!
یا مثلا میخواستیم درهای کابینت رو عوض کنیم و جای ساید در بیاریم و...
اما به سرمون زد باداباد کل کابینتارو عوض کردیم به سلیقه خودمون زدیم
شوهر خواهرم تو کار کابینته
فقط تقریبا پول جنس و کارگاه و... دادیم دست مزدشو خیلی کم ازمون گرفت
یعنی کابینت 15میلیونی برامون 6ت تموم شد! اونم با روکش های گلس آلمانی نه ترکیه ای یا ایرانی!
یا یه جا تو بازار پیدا کردیم باهاش رفیق شدیم شیرآلات جنس خوب با قیمت مناسب پیدا کردیم
یه نقاش اوردیم سقف و درهارو رنگ شد با کمترین هزینه
در کل بازسازی کامل انجام دادیم اما با قیمت خیلی مناسبتر از اون چیزی که بود!
حتی گاز و هود رو هم عوض کردیم
در صورتی که حتی یه قرون هم نداریم همش 2م قرض داریم و بس!
میخوام بگم که اگه خدا بخواد همه جوره ممکن میشه برات
تو که معجزه هاشو زیاد دیدی
پس بسپر دست خدا و قدرت همسرت
منم زیاد میگفتم پول نداریم و نکن و...
ولی مردها ذوق دارن و باور دارن که میتونن و واقعا هم میتونن!
میلو خوب بگرد همیشه یه جاهایی هست که معجزه خدا توش قایم شده!
مثل همون کاغذ دیواری و کابینت و....
خوب و سرفرصت و باحوصله بگرد و قیمتهارو بررسی کن
و جمله آخر:
دکور زیبا همش نیاز به پول زیبا نداره! بلکه سلیقه و هنر دست هم کارسازه!

مهدیه کامنتت عااااااااالی بود! واقعا نیاز داشتم به همچین چیزی... دقیقا همینطوره, من مطمعنم تو گوشه موشه ها یه عالمه شانسای خوب منتظر ما و خونمونن و ممنون که یادآوری.کردی...

بعدم اینکه من واقعا دنبال این نیستم که بهترینو داشته باشم چون هیچیه بهترینی وجود نداره,من دنبال حس خوب و آرامشم, یعنی اگه ببینم رنگ سفید بیشتر از کاغذ دیواری بهم آرامش میده ترجیح میدم همونو انجام بدم....
مرسی از بودنت عزیزممممم:-*

خانوم رنگین کمون یکشنبه 12 اردیبهشت 1395 ساعت 01:28

وای دوتایی ورزش کردن عالیهههههه
کاملا باهات موافقم عزیزم. من و همسری هم برای همین این همه عقد کرده موندیم. زندگی با دسترنج خودت، با چیزایی که خودتون دو تا به دست اوردید خیلی خیلی بیشتر مزه میده و ادم قدرش رو میدونه

فوق العاده ست :-)
من دوست دارم خودم زندگیمو بسازم, سهم داشته باشم توش, اینطوری یعنی که محکم بودم و آمادگی شروع زندگی دونفره رو داشتم,اینطوری میتونم به بقیه هم بگم که خودمون تونستیم و این زندگی ماست!

نانا یکشنبه 12 اردیبهشت 1395 ساعت 00:36

اومدم ازت تشکر کنم...تشکر کنم که زیبا اندیشیدن رو به من یاد دادی و یاداوری میکنی...انشالله خوشبخترین بشی...اونقدر وبلاگت ارامش داره که به منم تزریق میشه...روزت مبارک...نه به خاطر تیچر بودنت به خاطر این همه خوب بودن که هرروز داری یاد میدی...این نگاه زیبات رو همینجوری نگه دار...من فقط یه نفر رو شبیه شما میشناسم توی اینستاگرام یلدا تارا...بعضی مواقع شاید باور نکنی ولی نوشته هات جلوی قضاوت و پیش داوریم رو جلوی پارتنرم گرفته...ممنونم

عزیییییزمممممم وای من کللللی خجالت زده شدممممم... واقعا ممنووووون.... نمیدونم چی بگم.... امیدوارم زندگی فوق العاده و خوبی داشته باشی, حسی که بهم دادی الان پر از مهر بود, متشکرم :-)

عارفه... شنبه 11 اردیبهشت 1395 ساعت 23:49

سلام
فردا روز شماس ها ا ا
خیلی خیلی مبارک باشه خانوم معلم
خیلی خیلی خوشحالم که با یکی از خوبترینو عاشقترین معلما آشنا شدم
تو جزو معلمایی هستی که با دلو جون کارتو انجام میدیو عاشق کارتی
و این عشقو علاقه از تک تکه کلمه ها و جمله هاییکه راجبه کلاسا و شاگردات میگی کاملا پیداس
بازم تبریک میگم خانوم جان:-*

سلامممم
آخییییی... عارفههههه ممنوووووون....چقد خوبه که معلومه شغلمو دوست دارم! بهم حس خوبی میده این...
بی نهایت متشکرم :-*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد