امروز واسه من یه روز پر از کادو و گل بود!

الان اتاقم پر از بوی گلِ... این چند روز کلی از اطرافیان تبریک دریافت کردم. 

هرسال توی جلسه ی قدردانی از اساتید توی آموزشگاه اصلی احساس راحتی بیشتری میکنم و بیشتر بهم خوش میگذره!

...........................................................



امسال دارم به بهترین شکل ممکن از اردیبهشتم لذت میبرم! هرسال دلم میخواست میرفتم پیاده روی صبحگاهی توی هوای اردیبهشت ولی تنبلی میکردم یا فرصت نمیشد، یادمه پارسال وقتی اردیبهشت تموم شد کلی حسرت خوردم و گفتم اگه تا سال بعد زنده باشم حتما جبران میکنم! حالا از همون روزای اولش هرروز پیاده روی صبح گاهی داشتم. 

خوابم داره بعد از دو هفته تنظیم میشه! یعنی صبح ها زود میخوابم و شبا هم زود خوابم میبره و کار به دو ساعت غلت زدن توی جا و تا دیر وقت بیدار بودن نمیکشه!

خیلی احساس بهتری دارم اینطوری.

حتی فکر میکنم پوستم هم سالم تر شده و شفاف تر شدم! 


.............................................................................


وزنم آسته آسته داره میاد پایین! فکر نمیکردم اینطوری بدنم باهام همکاری کنه و بتونم به این زودیا برسم به عدد دلخواهم. ولی حالا که اینطوریه خب چرا که نه! اصلا هم به خودم گرسنگی نمیدم. من دیگه اشتباه قبلم رو تکرار نمیکنم. شده با چندتا کشمش یا توت خشک خودمو سیر میکنم و نمیذارم دل ضعفه داشته باشم!


...............................................................................


امروز وقتی داشتم از کار برمیگشتم بوی طالبی توی هوا پراکنده شده بود! گرچه عاششششق میوه ام ولی تا حالا نشده بود هوسی میوه بخرم ( به جز میوه های نوبر) رفتم میوه فروشی و چندکیلویی برای خودم میوه خریدم. اومدم خونه و همشون رو میکس کردم و یه اسموتی خوشمزه دراوردم! بعدم نشستم با لذت قلپ قلپ سر کشیدم و خستگیم در رفت...


..............................................................................


رفت ماموریت باز... :( هربار میره با اینکه در حد یکی دو روزه ولی قلب منم کنده میشه.... دیشب دیروقت که کلاسم تموم شده بود رسیدم خونه، بهم گفت چرا نیومدی ببینیم همو؟ من فردا میرم...

گفتم مگه فردا آخر شب نمیری؟ گفت نه فردا عصر..

نمیتونستم عصر ببینمش..

بلند شدم سریع لباسا و وسایلم رو جمع کردم که برم پیشش. ماشینش دستم بود وگرنه خودش میومد پیشم... نگفتم بهش که دارم میام..

رفتم خونشون، توی اتاقش داشت شام میخورد، تا منو دید قاشق توی دستش روی هوا موند و بعد مدل سوپرایزی همیشه اش خندید!

قاشق رو انداخت پایین و رفتم توی بغلش...

انگاری که صد ساله همو ندیدیم. انگاری قراره بره اون سر دنیا...

تا صبح توی آغوشش جام گرم بود و صبح با یه دنیا دلتنگی و انرژی مثبت راهیش کردم رفت...

الان که دارم این پست رو می نویسم توی هواپیماست...نگاهم به ساعته و گوشیم... بیدار می مونم تا بشینه...

از اینکه رابطمون این شکلیه خوشحالم البته! میدونم اونقدری کارش شیک و خوب هست که مجبوره به این سفرا بره، میدونم که به بودنش نیاز دارن و برای داشتنش هر کاری میکنن...اینه که باعث میشه مهندس خوبم رو با یه دنیا عشق و انرژی راهی ماموریت هاش کنم....


................................................................................



عاشق یکی از دختربچه های کلاسمم...دخترک فوق العاده مودب و با فهم و شعوره. با اینکه فقط نه سالشه و خیلی ریزه میزه ست ولی از اوناست که درست تربیت شده، خوش تیپه و باهوش...

یه بار که همزمان با هم وارد کلاس شدیم دو دستی بهم اشاره کرد که یعنی شما اول بفرمایید.. انقدر از حرکت دستاش خوشم اومد که خد میدونه!

دوستش یکمی ضعیف تره... وقتی برگه های امتحانیشون رو میدادم  همین دوستش نمره  کمتری گرفته بود ولی این  ازش نپرسید چند شده! یکی دیگه از بچه ها هی داشت از اون میپرسید چند شدی؟ بعد این به اون دختره گفت مگه نمیبینی که ناراحته قیافش؟ لابد دوست نداره که جواب بده دیگه برای چی میپرسی؟؟

اوه من خشکم زد! یعنی از الان حرمت و حریم ها رو بلده...بعدها چندتا چیز دیگه هم ازش دیدم که فهمیدم روحیه ی رقابتی نداره، روحیه ی همکاری و تعاون داره، چیزی که بین ما و حتی نسل جدیدمون اصلا دیده نمیشه...چیزی که بهمون یاد ندادن و ما هم بلد نیستیم که یاد بدیم...

جلسه ی قبل مادرش اومده بود تا ازم وضعیتشو بپرسه! گفتم من باید ازتون تشکر کنم! متعجب پرسید چرا؟ گفتم بخاطر تربیت فوق العاده ی دخترتون.. گفتم بی نهاااایت مودب و عالیه... از اوناست که معلومه با ذهن سالم و روح آزاد تربیت شده... 

مادرش فکر نمیکرد همچین چیزایی رو بشنوه.. ولی دیدم که خوشحال شده بود...یکی باید ازش تشکر میکرد. یکی که فرق بچه اش رو به وضوح با بقیه ی بچه ها میبینه...


............................................................................



چیدمان کلاس من همیشه با کلاسای دیگه فرق داره. طفلک مستخدم آموزشگاه هربار بعد از تموم شدنه تک تک کلاسام باید بیاد صندلیا رو بذاره سرجاش. یعنی من خودم چندباری خواستم اینو بر عهده بگیرم ولی اولا خودش نمیذاره دوما تا بخوام اونارو درست کنم تایم استراحتم تموم میشه و باید برم کلاس بعدی. 

از در که میام تو تا جای شاگردامو درست نکنم و همه گرد و مشرف به هم دیگه و مشرف به من نشینن ول کن نیستم. معمولا هم جلسات اول مخصوصا توی کلاس آقایون یا پسرا، گارد میگیرن و حاضر نیستن جاشون رو عوض کنن حتی گاهی دیده شده رفتم از یقه ی لباساشون بلندشون کردم و جاشون رو عوض!!

دوست ندارم جای نشستنشون جوری باشه که حتی یه لحظه از دیدم دور باشن یا بتونن کاری کنن که از دیده من مخفی بمونه یا اگه یه لحظه حواسشون پرت شد توی دیدم نباشن. علاوه بر این، همیشه چک میکنم که آفتاب توی چشم یا کتاب کسی نیفته، سرما کسی رو اذیت نکنه، باد مستقیم کولر به کسی نخوره، اونی که چشمش ضعیف تره جلو بشینه، اونی که سمعک داره هم همینطور...

یکی دیگه از چیزایی که رعایت میکنم با خط درشت و خوانا نوشتن روی تخته ست. گاهی اونقدر درشت می نویسم که بعضیا میگن خانوم کاف مگه کوریم ما؟ :)) ولی این خیلی مهمه که کلمه ها از هم جدا و خوانا باشن، که بعدا هیچ عذر و بهانه ای وجود نداشته باشه. ضمن اینکه خط ریز یا بد ذهن شاگرد رو هم درهم بره میکنه! خود من که اینطوری ام، استادی که دست خطش بد باشه براحتی میتونه تمرکزمو برای یادگیری بهم بزنه!

این دوتا چیزایی بود که چندسال پیش یکی از اساتید مجرب تربیت معلم بهمون در کنار چیزای دیگه گفته بود. میگفت اگه میخواید یه مدرس خوب باشید باید تمام رفتاراتون حرفه ای باشه. من نمیتونم اونقدر خوب باشم ولی چیزایی که از دستم برمیاد رو انجام میدم. 

خواستم اینارو بگم که اگه کسی اینجا تازه کاره یادش بمونه که این  نکته ها مخصووووووصا چیدمان صندلی فوق العاده راندمان یادگیری رو میبره بالا...



.........................................................................................

یه قسمت جدید به آپ هام از این به بعد میخوام اضافه کنم تحت عنوان #جمله ی صحیح تر!

این البته فقط تجربه ی شخصیه من توی رابطه ی خودمه و اصلا قرار نیست برای همه یکسان باشه یا برای همه اینجوری جواب بده. درضمن خوشحال میشم شما هم نکته ای هربار یادتون میاد بهش اضافه کنین.


#جمله ی صحیح تر:

وقتی دیر میکنه به جای اینکه بگم چقدر دیر کردی میگم = فکر میکردم زودتر میای! 

حوصله ی بحث کردن ندارم = دوست دارم تایممون رو الان جور دیگه بگذرونیم.

لباس سبزه ات رو بپوش= اون لباس سبزه رو توی تنت بیشتر دوست دارم.

برو امتحانت رو بِده، حیفه= به نظرم با امتحان دادن چیزی رو از دست نمیدی، ضرر نداره. (جمله ی اول بار منفیش بیشتره)

اینا همین چندروز اخیر بوده که بیشتر یادمه، و دقیقا داشتم جمله های اول رو میگفتم که یهو صبر کردم و عوضش کردم. مارس به شدت آدم حساسیه و اگه حس کنه کمی لحنم تنده، دستوریه، گله منده سریع عقب نشینی میکنه و دیگه نمیشه باهاش اوضاع رو فیکس کرد. متقابلا خودش هم همینطوره و توی انتخاب کلمات و جمله هاش خیلی سنجیده ست، همینه که کار منو هم سخت میکنه... شاید بعضیاتون بگید ول کن بابا چه کاریه انقدر رابطه سخت باشه و اینهمه مبادی آداب بودن و اینهمه ملاحظه کاری و دقت دیگه صمصمیتی توش نیست... ولی ما معتقدیم مقدم بر صمیمیمت احترامه، وقتی میشه قشنگ تر حرف زد چرا این حقو از هم دریغ کنیم؟؟ ما مهمترین آدمای زندگی همیم، و مادامیکه ما بهم احترام میذاریم به بقیه هم اینو یاد میدیم که با ما چطور رفتار کنن، و ما هم با بقیه رفتارمون بهتر خواهد بود...


+ این احترام فقط برای کسایی که احترام رو میفهمن ضروریه، با بقیه که بی احترامی میکنن مثل خودشون باشین، کم هم نیارید :)) مارس با این قسمت موافق نیست ولی من موافقم ^_^

نظرات 15 + ارسال نظر
عاطی یکشنبه 19 اردیبهشت 1395 ساعت 00:18

سلام میلوی عزیزم خوبی؟
وااااااااااای نمیدونی چقد با خوندن مطالبت ذوق میکنم
تو پر از انرژی دختر
راستش تقریبا یه هفته ای میشه که مطالبتو دنبال میکنم ولی تنبلی میکنم تو نطر گذاشتن اما امشب بالاخره تنبلی رو گذاشتم کنار
برای تو و آقای مارس آرزو ی خوشبختی میکنم

سلام عزیزم
خیلی خوش اومدی. ممنونم که بهم لطف داری عزیزم :)
اشکالی نداره. حضورت دلگرمیه :)
متشکرم عزیزم

لاندا شنبه 18 اردیبهشت 1395 ساعت 22:21

عزیزم، چشمت روشن که برگشت از ماموریت.
میلو هوس کردم بیام سر کلاسات بشینم. به نظرم باید خیلی معلم خوبی باشی. تجربه ی این سال معلمیم، بهم نشون داد که خیلی کار سختیه اگر آدم بخواد همه چیز پرفکت باشه.
و در مورد انتخاب کلمات، من همیشه تو گفتارهام، سعی می کنم بهترین جمله رو انتخاب کنم. البته همیشه هم موفق نیستم، اما بهش فکر می کنم و در مورد چیزایی هم که بقیه بهم می گن، فکر می کنم کاش یه جور دیگه می گفتن یا نمی گفتن حتی! اما گاهی واقعا اینا نتیجه نمیده. یعنی ممکنه خودم بگم منظورت فلان بود دیگه؟! یا مثلا طرفم اینو بگه

مررررسی لاندا ...
عزیزمممم :) تشریف بیارید :)
آره لاندا واقعاااا کار سختیه. بعد ولی خب سیستم مدرسه با آموزشگاه فرق میکنه. معلمای مدرسه مثل تو خیلی بیشتر کارشون سخته
منم همیشه موفق نیستم! مخصوصا با غریبه تر ها!

luna جمعه 17 اردیبهشت 1395 ساعت 11:33

ای وای من بعد کلی وقت اومدم خوندم رفتم کامنت بدم واسه پست قبلیا نشد میلو :)) ولی پست قبلتو باید کامنت بدم

خب همینجا میگم حالا اگه خواستی تایید نکن دیگه شاید بی مزه باشه واسه این پستت ولی من باید بگم :دی

ورزش دونفره یکی از عالی ترین حس های دنیاست که من خیلی دوس دارم چون مستر ازوناس که بی نهایت عاشق ورزش کردنه و کلی تمرین و اینا بلده متنوع بعد اصن چون بدنشون قوی تره من چون میخوام کم نیارم دیرتر خسته میشم از ورزش و نق نمیزنم :))

درباره خونه هم جای غصه خوردن نداره !! یه جور عالیی ای درست میشه میلو من مطمئنم ینی یه حسی بهم میگه باید بشینی و ببینی میلو و مارس چیکار میکنن کارشون حرف نداره واسه خونشون
همینجوری که تا الان خیلی چیزا سخت بوده ولی یهویی راحت میشن مثه همین که یهو این خونه رو بابهترین شرایط خریدین قسمت تعمیراتشم راضیتون میکنه جفتتون به همه رویاهاتون میرسین من مطمئنم

به نظر منم تا دونفر خودشون زندگی رو نسازن و براش تلاش نکنن به هیجا نمیرسن زندگی که مامان باباها بخوان بسازنش و تامینش کنن مدام همونا میشن تکیه گاه چه فرقی داره انگار که هنوز مجردی و خونه اونا
فرقش فقط اینه که دردسراونا رو بیشتر کردی که بین دوتا خونه مشغله داشته باشن
زندگی مستقل و زناشویی ینی همه چیش دونفره حالا یا یه قصر یا یه خونه نقلی و کوچیک !
حمایت و پشتیبانی البته عالیه ولی نه اینکه لقمه رو حاضرو آماده بیارن برای عروس و داماد اونا مثه خونه عروسکی که از مغازه میخری همه چی حاضر و اماده برن با وسایل بازی کنن !!
سختی بکشن سخت هم از دست میدن !

خیلی هم خووووب و عالی بود کامنتت :**
دقیییقا منم موقع دوییدن میخواستم کم نیارم کلللللی دوییدم!!
منم امیدوارم با کمترین هزینه بهترینا رو بسازیم چون واقعا این روزا دستمون خالی شده با خریدن خونه...

آره موافقم. خیلی ها هم هستن که خب یه پولی رو به عنوان قرض میگیرن که اصلا اشکال نداره. من طرف صحبتم با کساییه که زا بقیه انتطار دارن یا با اشته های دیگران خوشحالن...

luna جمعه 17 اردیبهشت 1395 ساعت 11:26

وایییی میلو عزیزم روزت مبارک باشه معلم مهربون و دلسوز :×

چثدرخوبه این اردیبهشت من واقعا عاشق اونی ام که این اسمو براش انتخاب کرده واقعا بهشته :×

چقدر خوب که بدنت این جوری باهات راه میاد و مثه من بدنت لجباز نیست :)) به زور وزن اضافه کنی و سریع کم کنی!

وای اسموتی درست کردن تو این هوا خیلی خوبه مخصوصا وقتی هوا گرم گرم باشه و توش یخ خورد کنی :×

این ماموریت رفتنا خیلی بده ولی خب وقتی برمیگردن انگار هزار برابر عاشق میشی و حس خوبی داره
چقدر خوب که زود رفتی پیشش و قبل رفتنش حسابی ذخیره کردی انرژی رو :×

خیلی خوبه که این همه به فکر دانش آموزاتی میلو این عالیه که با وجدان کار میکنی :*

و اما عالیه این قسمت جدید به نظرم خیلیا هستن ندونسته بد حرف میزنن ولی نمیفهمن من ازون دسته آدمام که همیشه میخوام مثبت بحرفم و سریع ناراحت میشم از حرفای بد و منفی خیلی دلگیر میشم یکی یه جوری که یه حرفی رو بهم بزنه کاش همه یادبگیرن همین مثبت حرف زدنو

ممنووووونم :)
دقیقاهمینطوره لونا عاالیه...
ببین من هنوزم میگم خوش به حالت وزنت کمه :))
وای یخ با اسموتی طالبی....
دقیقا، وقتی برگشت هزاربار بیشتر دوستش داشتم...

دقیقا منم همیطورم. اگه اون آدم برام مهم باشه سعی میکنم باهاش حرف بزنم و بگم حرفاش منو ناراحت کرده. ولی اگه برام مهم نباشه منم مثل خودش بد حرف میزنم!

Ordi چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395 ساعت 23:16 http://tanhaeeeii.blogfa.com

من کارگاه هام مشا.ر.کتی هست در مورد مشارکت در امور شهری، آ.پار.تمان نشینی، خد.ما.ت محله، نو.سا.زی و تجم.یع و مسایلی ازین دست

جالب باید باشه :)

Hoda چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395 ساعت 22:06

سبوس برنج رو میریزم توی شیر و نسکافه صبح میخورم، یا توی سوپ و غذاهای آبکی و اوتمیل، خیلی احساس سیری میده، باعث جلوگیری از یبوست میشه و برای مو عالیه، الان بعد ۳ ماه دیگه ریزش ندارم تقریبا

مررررسی هدااا :*** امتحانش میکنم :** از عطاری میگیری نه؟

باران چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395 ساعت 21:03 http://thisismenow.blogsky.com

میوه های تابستونی معرکه ن! خدا این تابستون رنگارنگ و خوشمزه و دوست داشتنی رو ازمون نگیره! :))
---------------
حالتو میخرم:)) این مدلی دلتنگی ها رو تجربه کردم! خیلییی شیرینه!
-------------

مواافقم دقیقا :) من عاااشق تابستونم اگه منو بشناسی...

خیلی زیاد :)

پرسه چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395 ساعت 15:19

آخ من همیشه گیرم رو همین احترامه، شاید به نظر یه سریا سخت گیری باشه این رفتارم ولی رابطه ای که احترام حفظ نشه اصلا ارزش نداره. به موردای خیلی خوبی اشاره کردی :ایکس.
.
کلاسی که گرد نباشه صندلیاش اصلا کلاس نیست که :دی
.
بعد لطفا تجربه های تدریس خصوصی به ادالتی که تازه میخوان یاد بگیرن ُ شیر شو هر وقت حال کردی. مچکرم :ایکس

دقیقا همینطوره... واسم خیلی مهمه این موضوع...

اون بستگی به خیلی چیزا داره، سطحشون، هدفشون، تایمشون... من معمولا شاگردام فاکتورای مشابه داشتن که چشم، سر فرصت میگم

عسل چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395 ساعت 13:18

میلو من خودم بعد از خوندن پاراگرافای اخرت ب رفتار و کلام خودم دقت کردم دیدم من به طور معمول از همین جنله ها استفاده میکنم , همیشه حواسم هست لحنم دستوری یا بار منفی تداشته باشه خداروشکر تو این زمینه نیاز ب تمرین ندارم:)) اوه چقد از خودم تعریف کردم
یاد اون پستت افتادم ک گفته بودی همه از خودشون تعریف کنن:))))

عاقا لازم شد برگردی بری همون پست بنویسی این خوبیتو :) :**

پرین چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395 ساعت 12:01

نوشته هاتون به شدت به من انگیزه میده .یعنی یه حس خوبی تو نوشته هاتون هست که به من یه چیزهایی رو یادآوری میکنه .... خواستم تشکر کنم که مینویسید ....بسیار موفق باشید . و عشقتون هم که مستدداااااااااام .

پرین کاش آدرس وبلاگتو برام بذاری...
بعد ممنونم خب از لطفت :) خجالت زدم میکنی

Hoda چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395 ساعت 11:58

میدونی من چه چیزی از شخصیت تورو خیلی دوست دارم، اینکه از هیچ کس هیچ توقعی نداری و خودت رو موظف میدونی از پس همه چیز بر بیای و اینجوری آرامش خیلی زیادی رو برای خودت میخری
چند وقته که تصمیم گرفتم مثل تو باشم و میخوام ازت تشکر کنم که اینو بهم یاد دادی
و اینکه واقعا لذت میبرم این همه توی رابطه ظریف و دقیق میشی و اینا رو هم تو وبلاگت مینویسی
منم نظر تورو دارم در مورد آدم بی ادب و امیر نظر مارس رو داره، میگه هرکس بهت بدی کرد تو خوبی کن و هی حرص منو در میاره ؛
:))

راستی من یاد گرفتم هر روز چای سبز و دارچین میخورم و یه نوبت هم سبوس برنج، عالیه واسه رژیم و پوست و مو طولانی و سیر موندن
گفتم باهات شیر کنم :)

آره هدا این خیلی برام آرامش داره، بعد وقتی که یه کمک حتی خیلی کوچیک بهم میشه اونو معجزه میبینم، اونقدر برام ارزشمند میشه که بقیه میگن واا مگه چی بوده حالا!
منم از تو خیلی چیزا یاد گرفتم و میگیرم... :):**
سبوس برنج رو چطوری مصرف میکنی؟ میشه بگی بهم؟؟
ممنون عزیزممم

Ordi چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395 ساعت 09:22 http://tanhaeeeii.blogfa.com

چه شاگررررردی
منم اون چیدمان کلاس رو به کار میبرم.کارگاه برگزار کردن جز اون سخته
و حس بدی میده
چه خوب که حواست به همه هست

اون جمله ها هم خیلی خوب بود.منم گاهی با الف فکر میکنم چطور حرف بزنم وقتی فکررمیکنم جواب خوبی میگیرم اما شتابزده و احساساتی و هیجانی بود گند میزنه بهش

فوق العادس...
دوست دارم بدونم چیا یاد میدی...
واسه ادمایی ثل الف و مارس این جور چیزا خیلی مهم تره چون دقیق تر هم هستن و خودشونم خیلی چیزا رو رعایت میکنن...

sahar چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395 ساعت 02:43 http://man-o-shahab.blogfa.com

مرسی حتما از پیشنهادت راجع ب تدریس استفاده میکنم....راجع ب جمله ها هم حق داری واقعا واژه ها میتونند معجزه کنند

خواهش میکنم :)
آره همینطوره...

marjan چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395 ساعت 02:32 http://inja-man.blogsky.com

میلو من واقعا یکی از دغدغه های فکریم این روزا همین چگونگی واکنش هاست ، یا باید اون چهارچوب و ارزشی که تو ذهنت از رفتار و حرکتت هست رو بشکونی و یک جوابی بهش بدی که نتونه دهنشو وا کنه یا باید سکوت کنی یا با رفتارت نارضایتی تو بروز بدی و شاهد شادی و حس پیروزی دست دادن طرف مقابلت باشی...
واقعا کدوم درسته؟؟؟
من خودم آدمیم که زود از کوره در نمیرم و اول رفتارای طرف و تحت نظر میگیرم ؛ اما وای از وقتی که صبرم سر بیاد ، دگ هر ارتباط و رابطه ای سرد و حتی قطع میشه رسما!
+اما خب خیلیا هستن که همون اولش مثل خود طرف باهاش برخورد میکنن و بعدشم ارتباطشون ادامه داره که به ظاهر این بهترین و راحت ترین کاره ؛ از طرفی پس ارزش های خودمون چی میشه پس؟!!!

البته اینایی که گفتم بیشتر درمورد پارتنر هست. من با بقیه خیلی پیچیده نمیکنم، معمولا یا خیلی کم حرف میزنم یا دقیقا آینه ی رفتار خودشون میشم. قبلتر اگه کسی توهینی میکرد من سعی میکردم بگذرم و بی جواب بذارم تا همه ی پل ها خراب نشه، ولی جدیدا دیگه یانطوری نیستم، کسی اذیت کنه من بدتر میکنم!

Mohabat چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395 ساعت 00:00

من هم با مارس موافقم :دی مگررررر وقتی ک طرف مقابل خیلی خیلی کم شعورباشه و اونوخ راه حل من ایگنور کردنه فقط نه مثه خودش شدن

آی:| انقد از چیدمان عادی کلاسا بدم مباد من تاحالا بهت نگفتم اما از کلاس زبان متنفرم ، بخاطر جو بی نهایت مزخرفش:/ و نگاه ی بعدی تیچرا:/ کاش خیلی از معلما مثع تو فکرمیکردن حداقل تلاش میکردن یکم ، نه اینکه فقط جمله هارو‌پشت هم بگنو برن ، بدون وجدان کاری :/

من تازه اینگونه شدم :)) یعنی دیدم هیچی نگم بعدا هی خودم حرص میخورم :))

عزیزممم :))) جوش که خیلی فان و خوبه! معمولا خیلی توی کلاس زبان خوش میگذره و چیزای جالبی وجود داره.. شاید جای خوبی نرفتی هوم؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد