استاد راهنما مقالم رو خوند. به جز غلط های تایپی ایراد دیگه ای نداشتم. اونارو اصلاح کنم میفرستم برای چاپ :)

فکر نمیکردم بدون غلط باشه و حدس میزدم باید تغییراتی توش ایجاد کنم. خوشحالم که اینطور نبوده....


همین الان توی همین لحظه که چای با شکلات تلخ خوردم، و بوی کولر میاد خیلی حس خوب و رهایی دارم...از اینکه بالاخره داره تموم میشه...



........................................................................


دیروز توی یکی از پیج هایی که عکس خونه هاشون رو میفرستن عکسی رو دیدم که حس کردم عه چقدر شبیه به منه سلیقش...بعد دیدم ایده ای برای ساعتش پیاده کرده که دقیقا چیزی بود که من بدون اینکه جایی دیده باشمش توی فکرم بود و حتی مقدماتش رو هم فراهم کرده بودم...از اینکه میدیدم یکی اینقدر سلیقه اش مشابه منه و حتی ایده ی عین من داشته متعجب و هیجان زده شده بودم! اینکه چطور ممکنه دوتا آدم غریبه اینقدر نزدیک به هم فکر کنن و چیزی رو خلق؟!!


برای ساعت خونمون قرار بود که (فک کنم قبلا نوشته بودمش یادم نیس) به جای عدد از عکس های خودمون استفاده کنم. قاب های عکس کوچیک تهیه کردم و به مارس هم گفتم برای یکی دو هفته ی اخیر آماده باشه برای عکس گرفتن...واسه عقربه هاش هم یه فکری داشتم که هنوز تصویب نشده...


...............................................................................


امروز از صبح بی حوصله بودم. خواب های مزخرفم هم به بی حوصلگیم دامن میزد. صبح نرفتم پیاده روی و باشگاه. عصر قبل از کلاسم میرم. یه چندتا از این برچسب های رنگی به لپ تاپم زدم با اینکه کار قدیمی ای شده ولی رنگ رفته ی قسمت تاچش اعصابمو میریخت بهم. اینجوری کاورش کردم. یکمی شلوغ شد ولی خب به نظرم رنگی بودن بهتر از بی رنگ بودنه!


دلم میخواد تا شب یه کار خوب بکنم. یه کاری که کمی سرحالم بیاره...که خوابمو فراموش کنم...

هرچندوقت یه بار خواب میبینم مارس بهم خیانت کرده! از همون روزای اول دوستیمون تا الان این موضوع خواب های هفتگی منه و من واقعا خسته شدم از این خواب تکراری...من بهش بارها گفتم که انتظار ندارم برای تمام عمرت با من باشی. اینکه بعد از چندساااال ازم خسته بشی یه چیز طبیعیه ولی بهم درخفا خیانت نکن...بهم بگو که منو نمیخوای و بعد برو پی زندگیت...میدونم الان کلی فکر و حرف میاد توی ذهنتون و منو دعوا خواهید کرد که این فکرا چیه و ال بل...ولی موضوعیه که من توی مغزم دارمش. منی که خدای مثبت اندیشی و دور ریختن افکار مسخره  ام این موضوع رو نمیتونم بذارم کنار و همیشه ته مغزم بهش فکر میکنم!

نمیدونم این  طبیعیه یعنی؟؟

نظرات 17 + ارسال نظر
پیانیست چهارشنبه 29 اردیبهشت 1395 ساعت 11:47

قربونت برم عزیزم چقدر خوب که حرفام فایده داشت
همیشه حرفای تو حال مارو خوب کرد حالا یبارم ما:*

ممنونم باز :**

ژوانا سه‌شنبه 28 اردیبهشت 1395 ساعت 16:38 http://candydays.blogsky.com

من تو رابطه ی قبلیم هزار جور ترس داشتم. میدونی اینا همش خاصیت عشقه ، ولی الان هیچ خبری از این فکرا نیست. شاید دیگه اونقدرا عاشق نیستم یا هرچیز دیگه ای نمیدونم!!!
ترس از دست دادن واسه من بی معنی شده و فکر میکنم هیچوقتم واسه این یکی رابطم اتفاق نمیفته. اون هزار برابر بیشتر از من عاشقمه و من هزار بار بیشتر از اون بیخیال همه چیم :(

برعکس که من توی رابطه ی قبلیم اینطوری بی خیال بودم! میتونم بفهمم که چی میگی...
ولی خب این حس الانه تو فک کنم بخاطر این باشه که خیالت از آدمت راحته و ربطی به دوست نداشتن نداره، به نظرم عاشقش هستی منتها چون ازش خیلی مطمئنی اینطوریه حست.. منم البته از مارس مطمئنم ولی خب نمیدونم چرا این ترس توم هست...

پیانیست سه‌شنبه 28 اردیبهشت 1395 ساعت 12:52

میلو جانم
من دعوات نمیکنم چرا این فکرو میکنی.چون با کامنت یکی از بچه ها موافقم که نوشته هرکس توی رابطه ش یه فوبیا داره! منم دارم! ترس از ازدست دادن! فوق العاده زیاد این ترسو دارم!
ولی چیزی که میخوام بهت بگم اینه خواهشا گفتن این جملات به مارس رو تمومش کن.خیلی جدی!
تاثیر این حرفایی که بهش میزنی فوق العاده زیاد و بده!
من درکت میکنم که چرا بهش میگی،خودمم همینکارو با شوهرم میکردم توی دوران دوستی.هی بهش ازین حرفا میزدم.آخرش یروز عصبانی شد بهم گفت میشه انقدر به من تلقین نکنی? وقتی مدام این حرفو میزنی حس خیلی بدی به طرف مقابل میده یجورایی انگار داری بهش تلقین میکنی که اینکارو انحام بده!
اینو یه مرد وفادار و پاک به من گفت.منطقی که فکر کنی میبینی درست میگه.
یکی مدام توی گوشت بگه تو از من چند سال دیگه خسته میشی ناخوداگاه طرف ذهنش میره این سمت !!!
میلو من اصلا قبول ندارم خسته شدن و عادی شدن همسر رو!
تا حالا ندیدی زن و شوهرایی رو که هیچوقت شبا دور از هم نمیخوابن? وقتی از هم دورن دلتنگی لاغر و افسردشون میکنه? وقتی هررربار شوهره از سر کار میاد و همدیگه رو میبینن کلی ذوق میکنن و عشق از نگاهاشون به هم میباره?
میلو من اعتقاد دارم همسر چیزی نیست که مثل اشیا بهش نگاه کنیم یا حتتتتی مثل دوست دختر یا دوست پسرمون.
من راستش وقتی از اخو ندا میشنیدم خطبه عقد باعث میشه مهر و محبت توی دل زن و شوهر بیفته و پیوند اسمانی و فلان،میگفتم چه ربطی داره من اصن به این حرفا اعتقاد ندارم! ما از قبل عاشق هم بودیم دیگه یه خطبه و چهارتا جمله چه تاثیری میتونه داشته باشه?
ولی با وجود تمام بی اعتقادیم بعد از عقد یهو هم من هم شوهرم فوق العاده نسبت به هم علاقمون عمیقتر و پر از ارامش بیشتر شد! برام عجیب بود! یجور عشق که دلت میخواد جونتم واسه طرفت بدی! یجور عشق که به اعضای خونوادت داری منتها از جنس دیگه و مخصوص همسر...
مگه پدر و مادر تکراری و خسته کننده میشن واسه ادم? مگه هربار مامانتو میبینی توی دلت احساس عشق نمیکنی که چقد من این ادم رو دوست دارم? مگه دوس نداری همیشه داشته باشیش? همسر هم همینه! تکراری نمیشه میلو! همه ی زندگی ادمه اون شخص!
فکر میکنم فرق مهم همسر با پدر و مادر در زمینه تکراری نشدن اینه که بایذ خیلی زیاد مدیریت کرد چون جنس رابطه زن و شوهر با جنس رابطه پدر و مادر و فرزند فرق داره،
اونایی که اوایل ازدواج باهم خوبن و کلی عاشق ولی چند ماه بعذ همش دعوا و قهر و شوهر از خونه فراریه ،مطمین باش بلد نبودن رابطشون رو چجوری مدیریت کنن! بلد نبودن درست رفتار کنن!
تویی که بلدی چجوری عشق بدی و زنانگی کنی،به خونه و زندگیت برسی و هنرمند باشی،خوش اخلاق و مهربون و باگذشت باشی و توی موقعیتهایی که لازمه سکوت کنی اینکارپ انجام بدی و توی موقعیتهایی که لازمه حرف بزنی بزنی،بلدی احترام شوهرت و خونوادشو نگه داری و خیییییلی چیزای دیگه مطمین باش شامل همون نوع روابطی میشی که تا اخر عمر شوهرت وقتی میاذ خونه اروم میشه و خوشحال... کسی که خونه براش راحت ترین و لذت بخش ترین مکان دنیاس چون تو اونجایی...
من هنوزم میگم ترستو خیلی زیاد درک میکنم.ولی حداقل به مارس دیگه نگو...
همیشه ادم کار درستو انجام بذه و بقیه ش رو بسپاره دست خدا همه چی اوکی میشه

پیانیست چقدر کامنتت رو دوست داشتم... چقدر خوب بود و چقدر کمک کننده...یه لحظه بغضی شدم حتی... یک دنیا ممنونم ازت....شاید باید اینارو زودتر میشنیدم...
خیلی خیلی سپاسگزارم عزیزم :)

sahar سه‌شنبه 28 اردیبهشت 1395 ساعت 03:18 http://man-o-shahab.blogfa.com

بابا این خوابا که خوراک خانمهاست...حداقل نصف زنهای اطرافم از جمله خودم خیانت پنجاه درصد کابوساشون رو تشکیل میده

خیلی بده سحر...ولی کامنت پیانیست رو بخون...

باران سه‌شنبه 28 اردیبهشت 1395 ساعت 01:19

منم گهگاهی پیش اومده خواب دیدم که طرفم با یکی دیگه س ! نامزد داره و من نفر سوم رابطه م!!!!!! واااای کاااابوووسه :)))

آخ دقییییقا!!!

عاطی سه‌شنبه 28 اردیبهشت 1395 ساعت 01:13

میلو جان راجع به اینستاگرام هم فک کنم حرف نابجایی زدم که شما جوابمو ندادی
فقط از این نظر کنجکاو شدم که بچه ها درمورد اینستات حرف میزدن همین
ببخش که این چن روز کامنت گذاشتم

نه عزیزم حرف نابه جا برای چی. ایدیت عمومی بود مشکلی نداشتی کامنتو تایید میکردم؟؟ جای دیگه هم نبود جواب بدم...
بعد خب منو اگه بشناسی میدونی که با اینکه هیچ تحفه ای نیست واقعا عکسام ولی خیلی محتاطم و سختمه هرکسی رو که نمیشناسم قبول کنم. کاش وبلگی داشتی یا اینستای خودت بود. اینطوری راحتتر میشد ارتباط برقرار کرد...
لطف کردی که همراهمی. خوشحالم که هستی و جز خواننده هام اسمت هست :)

فرانک دوشنبه 27 اردیبهشت 1395 ساعت 21:47

عززیززززم چقد خوبه که پایان نامت رو به اتمامه واقعا خسته نباااشییی
من تازه از امروز استارتشو زدم اونم یهوییی نشستم تایپ کردم امیدوارم یه بخششو تا اخر این هفته تموم کنم
تازه استاد راهنمامم گف داره میره خارج تا اخر شهریور :( تقریبا وضعیت بین زمین و اسمون دارم ولی من کارمو انجام میدم هرچه بادا باد

توام داری روش کار میکنی واسه توتم زود تموم میشه فرانک :**
منم استاد راهنمام شیش ماه رفت کانادا کارم عقب افتاد...توام انجام بده، به امید اون نباش که ازشون خیلی هم کاری برنمیاد واسه آدم!

مهسآ دوشنبه 27 اردیبهشت 1395 ساعت 20:59

عزیزدلم میدونم چقدر خواب بد تکراری عذاب آوره:( منم دارم همچین خوابی رو...اما برو پیش یه مشاور خوب یکی دو جلسه فکره از ذهنت میپره بیرون..
خوابای گل گلی و بهاری و مارسی ببینی :)

مهسا من هیچ وقت مشاوره رفتنو دوست نداشتم. یعنی اول دوست دارم خودم حلش کنم موضوع رو. اگه واقعا بغرنج بود بعد برم...که خب همیشه یه راه حلی پیدا شده واسش قبل از اینکه کار به اون مرحله بکشه...

Ordi دوشنبه 27 اردیبهشت 1395 ساعت 20:52 http://tanhaeeeii.blogfa.com

برای پایان نامه هم تبریک میگم:******

مرسییی :***

لیدی رها دوشنبه 27 اردیبهشت 1395 ساعت 19:32 http://ladyraha.blogsky.com

اینجور ترسهارو منم به نوع دیگه ای دارم و واقعا حس بدی میده این روزها با خودم میگم همه چی سپردم به خدا خودش مواظب زندگیم هست

آخی... چه جمله ای :)

فرنوش دوشنبه 27 اردیبهشت 1395 ساعت 19:20

میلوی عزیز
فکر کنم یبار قبلتر هم نوشته بودی ک خواب بدی دیدی...
منم اون موقع یادم هست ک خوابی با همین موضوع دیده بودم و خیلی درگیرش بودم...کلن خیلی درگیر این موضوع ام با اینکه هیچوقت توی روابطم دختر حساسی نبودم و نیستم و اساسا به ازادی ادمها و انتخابشون و حتا تغییرش اعتقاد دارم. ولی انگار زندگی واقعی اجازه نمیده ادم همیشه طبق اصولش و اعتقاداتش فکر کنه و پیش بره..

من با اون خواب به این نتیجه رسیدم ک بله!این ترس من هست ک خواب داره بهم هشدار میده...باید باهاش روبرو بشم...
محیط کار همسر من پرررر از خانومه...و همسر من هد مجموعه اس..و خودم هم البته اونجام و از نزدیک تمام پالس هایی ک به سمتش فرستاده میشه رو شاهدم...و این به کررات اعصابمو میریزه بهم...
اماااا من سعی کردم بپذیرم ک این اتفاق برای هر کس ممکنه بیوفته.
سعی میکنم یه حد و حدودی رو بهش تذکر بدم خیلییی در لفافه و با مثال های دیگران و غیر مستقیم...
سعی میکنم اونقدر معتمد به نفس رفتار کنم ک اون هم این ترس از دست دادن من رو تجربه کنه گاهی و همین باعث بشه نگرانی های منو بهتر درک کنه و ...
از همه مهمتر میلو جان...استقلال فردی و شخصیتی ادم باید به جایی برسه که همیشه بتونه سخت ترین شرایط رو هندل کنه..ادمهای قوی کمتر میترسند..

قانون جذب هم به من مدد میرسونه...باید به عشق فکر کنم تا به خیانت...

ببخش ک کامنتم طولانی شد

یعنی واقعا با حضور شما باز هم براشون پالس میفرستن؟؟؟؟؟ چقدر نفرت انگیز....
فرنوش کامنتت چقدر پخته و کامل بود... خیلی بهش فکر کردم از دیشب که خوندمش...ممنون که باهام به اشتراک گذاشتیش... من دوست دارم این نوع کامنتارو...
بعد راستی شما همون فرنوشی که توی اینستای من هم هستی؟

Ordi دوشنبه 27 اردیبهشت 1395 ساعت 18:26 http://tanhaeeeii.blogfa.com

منم به الف همینو گفتم

اون چی گفت؟؟

املی دوشنبه 27 اردیبهشت 1395 ساعت 17:28

بزن قدشششش o leeee oleeeeee :))) خوشالی_فوتبالیه
چقد خووب شد که انجامش دادی دوباره میلو
چه ساعتی شه!!! اگه من باشم که هر ثانیه میخوام زل بزنم بهش :))
درسته من خودم دعوات میکنم..چه فکریه این دختر؟ یه جا بنویسش و خاکش کن برای همیشه

هاها :)))
حالا بعدا که درستش کردم بهت نشونش میدم :***
:((( دارم روش کار میکنم املی...

luna دوشنبه 27 اردیبهشت 1395 ساعت 16:21

چقدر خوب که مقالت میره برای چاپ :×

وای میلو منم فک کنم عکسای اون خونه رو دیدم که منظورته و خیلی خوب بود من از اون ساعت ها آمادش رو دیده بودم یه جا فکر کنم اونا هم آمادش رو خریدن ولی خب اینکه خودت درستش کنی خیلی خوبه :× عکسای رنگی رنگی و اسپورت عالی میشه هم قاب عکس هم ساعت

میلو این خواب دیدن ها خیلی رو اعصاب آدمه منم خیلی کابوس میبینم مخصوصا این یک سال گذشته از وقتی که با حال و روز مستــــــر توی بیمارستان مواجه شدم خیلی بیشتر شده کابوس ها و فقط خیانت نیست ! جدایی و مرگ و مریضی های مختلف رو خواب میبینم !
به شدت رو اعصابم تاثیر میذاره این جور خوابا !! ولی سعی میکنم نه با کسی ازش تعریف کنم نه مرورش کنم که یادم بره ! :(

آره لونا.... خوشحالم خیلی...
من ندیده بودم جایی... آره فهمیدم اونم از جایی خریده...!
من بیشتر میخوام که از فیس باشه بیشتر...
عزیزم.... میدونم چی میگی/...من همون روز تا خود آخرشب حالم خراب بود... من اینبار سعی کردم دربارش هم با شما حرف بزنم هم با خود مارس.. نتایج خوبی گرفتم...

مرمر دوشنبه 27 اردیبهشت 1395 ساعت 15:56

وااای میلوو پایان نامت داره تیک میخوره هاااااااا...هوووم :))
چقد من اون خونه هروو دووس داشتم اولین چیزیم که نظرموو جلب کرد ساعتش بوود:))زیرش همه نوشته بودن ساعتوو از کجا خریدی:)
........
خوومن اصن به این مسئله فک نمیکنم نمیدونم چراا..یعنی اصن یجورایی برام مهم نی!!(مستر خیلی خیلی دوسدارم)یابهتر بگم خیالم راحت ازاین بابت که سراغ کسی نمیره ...ولی میگم خوب ادمیزاد هرکاری ممکن انجام بده!
....

یعنی میشه تموم شه؟؟؟...
مریم بعدا فهمیدم از جایی خریدتش, خودش نساخته, پس یعنی فکر من شبیه اون مغازه داره بوده :))
از هیچکی هیچچچچچچی بعید نیس مرمر...

پریسا دوشنبه 27 اردیبهشت 1395 ساعت 15:40

عزیززم،من فکر میکنم هرکس تو رابطش یه فوبیا داره
ترس از خیانت،ترس از مرگ طرف مقابل،ترس از عوض شدن طرف مقابل،ترس از .......
من تو رابطه ی قبلیم خیانت دیدم،خیلی سخت و تلخ بود،واسه همین اون ته تهای ذهنم ازش ترس دارم،همش فکر میکنم تو رابطه ی فعلیم هم اگه اون اتفاق بیفته چی میشه.. حتی با اینکه سعی میکنم به چیزای مثبت فکر کنم و بد به دلم راه ندم اما خوب خیلی وقتا ناخودآگاه ذهنم میره سمتش..

خیلی تلخه....ولی فکر کردن بهش بدتره...کاش راهی بود که بهش فک نکنیم...

Hoda دوشنبه 27 اردیبهشت 1395 ساعت 15:35

چی بگم والا، منم فکر تورو دارم در مورد پاراگراف آخرت اما کلمه ها کافی نیستن برای توضیح دادنش
میشه بپرسم مارس در برابر این حرف تو چه جوابی میده؟
میدونی به نظر من بهترین جواب اینه که بگن اوکی مرسی، توام همینطور
شاید با این جواب کیفیت رابطه خیلی بهتر بشه تا اینکه بگن نهههه ما تا آخر عمر باهمیم!

مارس میخنده میگه چی میگی بابا... یا میگه من چیزی کم ندارم تو این رابطه.. جوابایی ازین دست میده...
وای نه هدا این جواب که میکشه منو :))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد