یه تابستون پر از کار و برنامه درپیش دارم...کلاس های آموزشگاه اصلی بخاطر اون پیشرفت مالی که خواهیم داشت یه سری برنامه ی فشرده هم گذاشته که خب توی حالت عادی خوبه، ولی برای منی که همزمان هم باید کارای خرید خونمون رو بکنم و هم عروسیم، سخت شده...


......................................................................................


فک کن بعد از دو ساعت نان استاپ ورزش کردن و خستگی و نای راه رفتن نداشتن رسیدم خونه، میبینم یه بشقاب آلبالوی خنک و نوبر روی میزه... #خوشبختی های ریز ریز...


.......................................................................................


سالگردها یکی یکی از راه میرسن...سالگرد اولین باری بود که مادر مارس و خواهر بزرگش اومده بودن خونمون...حس اون روز رو یادم نمیره...که مادرش خیلی کم و شاید فقط یکی دوبار منو نگاه کرد...بعدها بهم گفت که میخواسته معذب نشم...و خواهرش که در کمال صمیمیت و احترام باهام حرف زده بود...

به خواهربزرگه پی ام دادم گفتم که سالگرد همچین روزیه...اون روزا گذشتن و ما هم ازدواج کردیم...چیزی که مونده همین خاطرات و حس های خوبه...ممنون که اون روز بهم حس خوبی دادین...


.........................................................................................


امروز داشتم به یه موضوعی فکر میکردم!

بذارید اینجوری شروع کنم: let's play a game !!

داشتم به این فکر میکردم که اگه روزی من مثلا طوریم بشه و حافظم رو از دست بدم، بقیه چطوری بهم کمک میکنن که من خودمو یادم بیاد! ازم چیا بهم میگن؟؟ 

بعد گفتم بیام اینجا اینو به اشتراک بذارم و بازی کنیمش! بازی کمک به بازسازی ذهن یک فرد حافظه از دست داده که از وبلاگ میلو شروع شد.

شما به من چطوری کمک میکنین که یادم بیاد؟؟ از من/زندگیم/شخصیتم/داشته ها و نداشته هام چی یادتونه؟؟ چی رو بهم میگید تا کمک کنین بازسازی کنم خاطراتم رو و شخصیت ام رو؟؟ 


شما هم انجامش بدین ببینین چیا میشنوین؟؟

نظرات 17 + ارسال نظر
آژو شنبه 15 خرداد 1395 ساعت 10:51

بریتنی رو .اگه بریتنی یادت بیاد خاطره ها لود میشن:)
اگه جواب نداد سما رو .

آره بخش بزرگی از زندگیم مال همین دونفره....

شالیزار جمعه 14 خرداد 1395 ساعت 15:36

خب دیره یکم اما روزی که خوندم گفتم حتما مینویسم برات, خب من از منو یادت بمونه میخوندمت, همیشه فکر میکردم اسم واقعیت آرزوست:) بهت میگم یادته اونجا بهمون انگلیسی تحریری(اسمش این میشه؟cursive english) یاد دادی و برات عکس فرستادیم آخرش که ببینی چقدر یاد گرفتیم؟ من هنوزم اون پستاتو دارم, سیوشون کردم که هر وقت یادم رفت برم دوباره یادبگیرم یه دختر با چشمای خوشگل, آروم در ظاهر اما شیطون, قویییییی, با اقتدار, محکم, مستقل, آدم ساختن بهترینا حتی با کمترین امکانات, همیشه ورزش میکنه, شهرای دانشگاه کارشناسی و ارشدت, اون بطری آب شهر ارشدت که اینستا گذاشته بودی, مراسم عقدت با تمام دیتیلای خوبش, اوووه بیریت , مارس پنج شنبه های طلایی.... دخترک چشم سیاه.
نمیدونم این دقیقا جواب سوالت میشه یا نه, اما خب من اسم تو که میاد اینا یادم میاد.

آخیییییی عزیییییزمممممم... چقد زیاد یادتههههه,..اون بطری رو اصلا یادم نبود خودم :))))))
اسم اون خط سرهم نویسیه, داریش هنووووزز؟؟؟؟ بابا دمت گرم!!!
بعد خب مرسی کع انقد از من یادته خاطره هامو و ممنون که شرکت کردی :-*:-*

مهسآ جمعه 14 خرداد 1395 ساعت 14:53

میلو...حالا تو درباره ی من بگو. البته من که زیاد چیزی نگفتم الان درباره ی خودم

خب من اصلا تورو نمیشناسم مهسا! من فقط میدونم توی آزمایشگاه کار میکنی :))

Ordi پنج‌شنبه 13 خرداد 1395 ساعت 19:21 http://tanhaeeeii.blogfa.com

میلو ترسناک بود اونطور تصورت کنم
نمیخواستم اونطور تصورت کنم اما دیدم بقیه تلاش کردن
من چیزایی که از تو توی ذهنم پررنگ ه رو سعی میکنم یادت بیارم
شاید مشابه همون لباس عروسکی که واسه تولد مارس پوشیده بودی رو بهت نشون بدم
یا لباس هایی که کلی دنبالشون بودی برای مراسم تون
پنجشنبه های طلایی تون تو ذهن من خیلی پررنگ ه و دخترک چشم سیاه
بیریتنی
کتونی های ورزش ت و کلا ورزش، دو، پیاده روی و پیلاتس
رقص دونفره با مارس
فک میکنم آهنگ ها خیلی کمک کنن به بازسازی
شاید ماشین ت که بخشیدیش و صفحه ی اینستات هم خیلی کمک کرده باشن

عزیزم :)) :***
جدی میگی؟؟ پنج شنبه هامون پررزنگه توی ذهنت؟؟ :)
آره همینطوره.. مخصوصا اینستام که خیلی از لحظه هام بدون در نظر گرفتن رنگ و لعاب عکس پستشون میکنم خاطره انگیزن...
مرسی عزیزم :***

پاپیون پنج‌شنبه 13 خرداد 1395 ساعت 15:25

میلوووووو بقیه ی کامنت من کووووووووووو؟؟؟؟؟؟؟

بقیه داشت؟؟؟ چیزی ثبت نشده بود عزیزم متاسفانه جز همون که تایید کردم :(

لونا پنج‌شنبه 13 خرداد 1395 ساعت 12:44

وای میلو من اصن نمیتونم تصورشم کنم ینی فکرشم واسم زجرآوره که یه نفر که دوستش دارم جلوم باشه و چیزی یادش نیاد این حس رو داشتم تو روزای تلخ پارسال وقتی رو هوایی و باید انتظار هرچیزی رو داری و فراموشی یکیش میتونه باشه
راستش با کسی که فراموشی میگیره باید اتفاقات شوک آور رو تعریف کرد اول خوبا رو ! ینی اونموقع مشاور به ما گفت و مارو هی آماده میکرد
بعدش علایق رو

من برات از رنگ قرمزی که دوست داری میگم از روزای خوب با بریتنی
از مارس از دیت های عالی با هم دیگه
از ولنتاین اول که واسش مدال درست کردی
از ولنتاین امسال که با لباس عروسکی سورپرایزش کردی
از جشن نامزدیتون از سورپرایز مارس برای تولدت
از نقاشی هات از کلاس هات
از پدر و مادرو دخترک چشم سیاه :×
و وبلاگت رو

عزیزم.....خدا واقعا همچین چیزی رو برای کسی نخواد....
ای جان، مرسی از اشاره ات به بیریت :)
لباس عروسکی برای تولدش بود :دی
چقد چیز یادته لونا مرسی عزیزمممم :***

املی پنج‌شنبه 13 خرداد 1395 ساعت 01:47

تابستون روزاش انقدد کش میاد تا به همشون برسی :)
چه بازی_عجیبی میلو!... من اول میبرمت یه جایی که آفتاب همه جاش پهنه... کلی توی چشمات نگاه میکنم...بد میرم جعبه ی مداد رنگیا و یادگاریاتو میارم...از یادگاریات شورو میکنم و میگم خاطره ی تک تک اینارو نوشتی..از اینجا میگم برات..بد میگم همیشه نقاشیت خووب بود بیا نقاشی کنیم باهم...بد برات یه معلم_رنگی رنگی میکشم و با شادی تریف میکنم که چیکار میکردی و سر_ذوق میاوردی شاگرداتو همیشه با خلاقیت هات...
خیلی تصور کردم خودمو پیشت..کلی چیز برای تریف کردن داری..

عزییییزمممم.... خیلی خوب بود مرسی املی جانم :***

ارغوانی پنج‌شنبه 13 خرداد 1395 ساعت 01:02

میپرسم نظرت راجبه کلاس زبانِ قرمز رنگ چیه ؟

هاها :)) خب من طبیعتا چیزی نباید یادم بیاد! ممکنه گیج بزنم بگم چطور مگه؟؟ :دی

پاپیون پنج‌شنبه 13 خرداد 1395 ساعت 01:01

سالگرد همه ی اتفاقای خوبت مبارک

مرسی پاپیون جان :**

Kit Katt پنج‌شنبه 13 خرداد 1395 ساعت 00:19

این چیزارو یادت میاوردم: کسی که هیچ جوره تسلیم نمیشه،همیشه از راه صلح وارد میشه..قطعا" اولین چیز اون بافتی کِ مارس برات خریده بود و حرکت edward cullen گونه اشُ به یادت میاوردم،چیزایی کِ باعث اشک خوشالیت شده بود از طرف ــه مارس،و حتی پایان نامه اتُ :) و دستای مارسُ باید میگرفتی تمام مدتی که اینارو بت میگفتم،نمیدونم من حس میکنم دستای مردِ آدم شفاس xx
راستی میلو چن کیلومتر میدوئی هرروز؟ من 6 و نیم الی 7 کیلومتر میدوئم ، کــمه ؟

عزیزمممم...اون بافت.... من الان با یادآوریش کلی حالم خوب شد...مرسی کیت کت عزیزم :****
راستش من کیلومتری حساب نکردم تا حالا. من چهل دقیقه هر بار تایم میذارم واسه این کار. بعد بنا به انرژی اون روزم چند دقیقه میدوئم چند دقیقه پیاده میرم. مثلا اگه انرژیم زیاد باشه 15 مین میدوئم بقیه اش پیاده. اگه خسته باشم بیشتر راه میرم...بعد سرعت دوئیدنم هم آرومه. یکمی از راه رفتن تندتره فقط. چون اگه تند بدوام خسته میشم نمیتونم مستمر انجامش بدم...

مهسآ چهارشنبه 12 خرداد 1395 ساعت 22:44

بازی:
میلو جان تو یه دختر فوق العاده بودی و دخترای مثل تو خیلی کم هستن. تو هم دنیا رو برای خودت و هم برای اطرافیانت قشنگ تر میکردی. یه مقدار زیادی نگاه منو تغییر دادی و یادم دادی همیشه در هر شرایطی غر غرو نباشم و در لحظه، بهترین باشم. اهمیت ورزش رو توی ذهنم پررنگ تر کردی تشکر کردن از آدما رو یادم رفت بگم...
در ضمن شاید یادت نیاد ولی یه بیست ملیون به من بدهکاری که باید بپردازیش

عزیزم....کاش اخلاقای بدم رو هم میگفتی :) یا البته گفته بشه بدتره چون یادم میاد و ممکنه تکرارشون کنم مثلا :))
هاها :))))) خب شانس اوردم پس واقعا همچین حادثه ای واسم پیش نیومده :))

باران چهارشنبه 12 خرداد 1395 ساعت 22:14 http://thisismenow.blogsky.com

پنج شنبه های طلایی مارس(که نمیدونم چطوری بودن فقط میدونم همچین دیت هایی داشت)
سفر دونفره با بریتنی توکیش و قدم زدن تو مه
سفرچهرنفره یا مارس و بریتنی و پارتنرش
you are a girl with don't worry eyes (فک کنم همچین جمله ای بود تقریبا )

فعلا اینا رو یادمه...چیزای بهتری هم یادم اومدم میگم...

اوه باران.... تو چه چیزای خفنی یادت بودددد.... من کللللی خندیدم با اون جمله ی مارس :))))) خودم یادم رفته بودش :))) وای مرسی واقعاااا :))
بعد پنج شنبه های طلایی همون دیت های معمول بودن ولی چون در طول هفته فرصت کمی برای دیدن داشتیم و پنج شنبه ها تایممون بیشتر بود من بهشون میگفتم روزای طلایی. بعد من خوراکی های مختلف تدارک میدیدم، یا یه نوع غذای جدید یا نوشیدنی جدید درست میکردم. تیپای جدید میزدم و لاک های خوب و تمیز میزدم به ناخن هام! از اینجور کارا :)

عسل چهارشنبه 12 خرداد 1395 ساعت 21:47

سلام عزیزمم:) خواستم اعلام وجود کنم و بگم این روزا اصن حرفم نمیاد ولی همچنان پستاتو نوشته هاتو میخورم, نه که میخونم:))

سلام عسل جان :*** خیلی ممنون از حضورت :**

پونه بانوووووووووووووووو چهارشنبه 12 خرداد 1395 ساعت 21:44

سلام عزیزم چند تا از پستاتو خوندم چقدر خوب مینویسی آدم جذب نوشته هات میشه
امیدوارم با مارس خوشبخته خوشبخت بشی گلم
من الان دوست شما با شما آیاااااااااااااااا:دی

عزیزم :)
خوش اومدی شما... و ممنون
بله چرا که نه :)

شاپری چهارشنبه 12 خرداد 1395 ساعت 15:31

بهت میگفتم
یه دختری بود که همیشه شاد و شنگول بود با لااقل سعی میکرد که چیزای مزخرف روزاشو خراب نکنن.. عاشق کارهای دستی و خلاقیت بود ،نقاشی میکرد رنگ هارو دوست داشت ، آموزش دادن رو دوست داشت ،به بقیه کمک میکرد .. همیشه دوست داشت بهترینش باشه ،این اخلاقش قابل تحسین بود.. هم قوی بود هم احساساتی .. تو دلش یه عشق بزرگ داشت .. همیشه دلش میخواست خوشحالش کنه به قول خودش تنها دلخوشیش بود :)
ببین اون دختره عاااشق رنگ قرمز بود .. چیزی یادت نمیاد؟
عاشق تندی و فلفل بود :))
عاشق زبان انگلیسی بود ..
خیلی هم قرتی و شیک پوش بود .. در ضمن خوشگل و جذابم بود ;-)
تا جایی که میتونست ورزش میکرد رشته مورد علاقش پیلاتس بود ..
هات و خونگرم بود از اون مدلا که پایه ان .. میشه باهشون خوش گذروند :-D
خاطراتشو توی وبلاگش مینوشت ،دوستای خوبی داشت که خیلی دوسشون داشت و‌ بقیه هم همینطور ..
یه گروه خانومانه باحال هم تو تلگرام داشت که هر وقت بهش سر میزد فول انرژی میشد:-D

چیزی یادت اومد؟
میلو ،مارس،دخترک چشم سیاه،نور خورشید،دوو میدانی... کلمات کلیدی و به قولی سنگ آخر ‌:-D
اگه دیگه یادت نیاد میلو باید یه فکر دیگه به حالت میکردم اون موقع :))

حالا من چی؟ برای منم تو بنویس برام ^_^

عزیزم خدا نکنه طوریت بشه آخه این چه فکراییه تو‌میکنی:-* :-*

وای شاپری خیلیییی خوب بود مرسیییی :))) هم کلی خندیدم با اون قسمت سنگ اخر هم کلی بامزه تعریف کردی..مرسی واقعا عزیزم :) :**
گروه تلگرام :)))) واقعا هم همینطوره من هربار سرم خلوت میشه اول اونجارو چک میکنم :)) مخصوصا اگه فرانک چیزی گفته باشه :)))
منم نوشتم برات :)
بعد آهان، من رشته ی ورزشی مورد علاقم از ازل تا ابد شنا هست :)) ولی چون پیلاتس زودتر روی بدنم جواب میده انجامش میدم وگرنه خیلی ورزش بورینگیه :)))

فرانک چهارشنبه 12 خرداد 1395 ساعت 15:21

من اومدم بازی مختصر و مفید بگم
روحیه سرسخو و تلاشگری که داری بعدم اینکه من تورو کلا به رنگ قرمز میبینم همین تموم شد بازی
الان حافظت تقویت شد ؟ تو یه دختر قرمز هستی جنگجو و پر تلاش

خیلی هم خوووووب :)) بعد واسم چیکی رو هم بکش باز :))

لیدی رها چهارشنبه 12 خرداد 1395 ساعت 15:16 http://ladyraha.blogsky.com

به نظر من تا وسیله ای رو که دیدی و خوشت اومد بخر نذار تا حد امکان بمونه برا بعد هرقدر هم میخواد کوچیک باشه، لیست کردی ببینی چیا قرار بگیری؟
با برنامه‌ریزی ان شالله به همه چی میرسی...
من اولین چیزی که به ذهنم اومد این که قرتی بازی و در کنار اون شخصیت محکم و دقیقت بهت میگم از سورپرایز های باحالت برا مارس تعریف میکنمممم

آره رها، ولی باید اول چیزای ضروری تر رو بگیرم. چون نمیخوام همه ی وسیله هام رو بابام بگیره...
خیلیییی هم ممنون عزیزم :*****

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد