پدرش، با همه سخت گیری ها و اخلاقای خاصی که دارن، یه ویژگی بارز هم دارن اونم اینه که سختگیر نیست!!! اهل یه سری از آداب و سختگیری ها نیست...مخصوصا در رابطه با خودشون...مثلا اگه مهمان داشته باشه، و کمی خسته بشه ازشون خیلی راحت عذرخواهی میکنه و میره طبقه ی پایین توی اتاق خودش...یا مثلا یه بار اومدن پشت من نشستن، من تغییر پوزیشن دادم که پشتم بهشون نباشه گفت بشین بابا این فکرا و اخلاقا خرافاته!! مثلا تو اخلاقت با من خوب نباشه ولی بهم پشت نکنی این چجور احترام گذاشتنه!

یا وقتی داشتیم میرفتیم توی عید سفر، خواستن قسمتی از مسیر رو با ما بیان، من میخواستم عقب بشینم باز همون جمله رو گفت که این کارا و اخلاقای مزخرف عهد بوقه بابا ماشین عقب جلو نداره که!!

یا مثلا وقتی عید تموم شد و خیلی جاها نتونسته بودن برن عید دیدنی میگفت حالا مهم نیس، سرفرصت میریم و عذرخواهی میکنیم. برعکس بابای من که همممممممه ی آدما رو باید توی همون یکی دو روز اول عید بره سر بزنه و اگه بشه روز سوم یعنی که خیلی بی احترامی شده به اون آدم و با کلی شرمندگی میره خونشون!!

 بابای من به شددددددت به احترامای این مدلی و یه سری آداب های مهمانی پایبنده! مثلا من هیچ وقت یادم نمیاد مهمان اومده باشه خونمون و من حتی چندثانیه دیرتر رفته باشم بیرون و سلام علیک کرده باشم! توی هر شرایطی که باشیم/ مریض، خواب، بی حوصله، وقتی کسی میاد خونمون باید تا آخرین لحظه که خونمون هستن تمام و کمال در اختیارشون باشیم! ولی پدر مارس میگه اگه خسته ای برو بخواب، یا لازم نیست حالا اگه خوشت نمیاد یا معذبی بیای بیرون از اتاق!

و همین رفتار کاملا متضاد بابای من و پدر مارس، باعث تفاوت بین من و مارس هم شده! مارس برای همین زیاد از مهمانی های ما خوشش نمیاد چون راحت نیس و تا آخر باید بشینه، اونم برای مارسی که عادت داره زود بخوابه...

اینم یکی از همون مسایلی بود که اوایل من باهاش توی ذهنم درگیر بودم. خب مساله یکی دوبار نبود و ما باید مخصوصا توی این دوره همش مهمانی بریم و اگه هربار قرار بود مارس اونقدر اذیت شه و من ناخودآگاه فکر کنم زشته اگه مثل من رفتار نکنه اذیتم میکرد.

برای این موضوع نتونستیم کاری کنیم! من فقط تونستم از حساسیتم کم کنم و بذارم هرطور راحته رفتار کنه و  اون کمی بیشتر همراهی کنه! و درنهایت وقتی رفتیم خونه ی خودمون و اختیار مهمانی ها و رفت و آمدهامون دست خودمون اومد دیگه راحت بتونیم یه جوری برنامه بچینیم که هردو اکی باشیم...



نظرات 7 + ارسال نظر
Hoda شنبه 15 خرداد 1395 ساعت 02:21

یه چیزی یادم رفت بگم! بابای تو که میگی متعصب و مذهبی هست و خانواده اش هم اینجوری هستن به خاطر دل تو برات جشن عقد قاطی و بزن برقص گرفت و از خواسته های خودش گذشت پس وقتی این همه باهات راه اومده یه مهمونی شرکت نکردن یا زود بلند شدن که دیگه چیزی نیست نگران نباش

هدا حالا جالبه که من خودم هنوز نفهمیدم بابام روی چه چیزایی تعصب داره! مثلا اهل نماز و روزه نیست، عزاداری و مسجد و اینا که اصصصصصلا! خیلی هم عاشق آهنگ و ایناست! بعد ولی یه جاهایی به یه چیزایی حساسیت نشون میده آدم شاخ درمیاره.. :))
نه خب مهمونی براش از اون دسته چیزایس که خیلی مهمه :|

Hoda شنبه 15 خرداد 1395 ساعت 02:18

من نه میگم کار بابای تو درسته نه بابای مارس، خود من توی یه خانواده بین این دوتا بزرگ شدم، ولی به نظرم هردو باید از خود گذشتگی کنید، تو وقتی جایی مهمونین به خاطر اون زودتر بلند شو و اون وقتی براتون مهمون میاد حالا تا هر ساعتی هم که موند نره بخوابه چون هنوز فرهنگش جا نیفتاده واسه خیلی ها، البته بستگی به مهمونش هم داره اگه خیلی نزدیکه شاید مشکلی نباشه ، به همه هم از اول یاد بدین که شما یه خانواده مستقل هستین با قوانین و عادات مستقل و متفاوت، چند بار که نه گفتین دیگه یاد میگیرن
الان تو خودتو درگیر این فکرا نکن بابا کلی کار داری با این فکرا اذیت میشی

آره هدا، میگم که این موضوع اوایل خیلی اذیتم میکرد و بعد خب حل کردیمش دوتایی، و من زودتر بلند میشم و اون هم کنار میاد با اینهمه مهمان داشتنه ما! الان اکی ایم :)) گفتم یعنی سر این موضوع هم ما چلنج داشتیم و خب ازش گذر کردیم :)
آخ گفتی، کللللی کار دارم :))

مرمر شنبه 15 خرداد 1395 ساعت 01:19

خوونه مااا مثه خونهه اقای مارس!
اما خونه مستر شبیه به خونه خاموم میلو:)!
ومن با این قضیهه خوب کنار اومدم...من همیشهه همونیم که هستم..!

مهم اینه که چطور با همین چیزای به ظاهر ساده کنار بیای...وقتی داری با یکی زندگی میکنی هرررررچیزی میتونه تبدیل به یه تفاوت گنده بشه!

پونه بانوووووووووووووووو جمعه 14 خرداد 1395 ساعت 18:40

وااااااااااااااااای خیلی از رفتار پدرشوهرت خوشم اومده
خانواده ی منم تقریبا مث خانواده ی شماست
بعضی وقتا که مهمونی طولانی میشه واقعا خوابم میگیره به زور چشام باز میمونه ولی اگه برم بخوابم حتی اگه عذرخواهی کنم مهمونامون اینو بی احترامی میدونن
میلو تو یه مشاور فوق العاده ای اینو جدی میگم
بابت هر ثانیه ای که تو وبلاگتم و دارم از صحبتای سنجیدت استفاده میکنم ازت ممنونم

خیلی آدم کول و باحالیه در کل! واسه همینه که هنوز در استانه ی هشتاد سالگی اینقدر ماشالا سرزنده و سرپا و شیطونه!
منم گاهی واقعععععن خسته میشم حالا جالبه مهمان هامون ممکنه ناراحت نشن ولی بابام چرا :))
عزیزم پونه جان :) لطف داری شما خانوم :)

Ordi جمعه 14 خرداد 1395 ساعت 17:57 http://tanhaeeeii.blogfa.com

ما هم مدلمون عین مدل مارس ایناس ... البته سعی میکنیم احترام بذاریم اما گاهی که خسته باشیم یا شرایط خاص باشه مامان یا بابام اصراری ندارن

خوووووششششش به حالتون اردی.. بابای من گاهی سخت گیری های طاقت فرسایی داره که هیچ سودی هم نداره!!!

پاپیون جمعه 14 خرداد 1395 ساعت 16:28

منم بابام اینا مدل بابای مارسن دقیقا! منظورم توی مهمونیا و معذب نبودنس
حتی یادمه یه بار یه مهمون داشتیم چند سال پیش که من به شدت ازشون بدم میومد!دوست بابام بود.فکر کن دخترش که از در اومد تو به من اصلا سلام نکرد! منم سلامش نکردم دیگه:)))) و شام که خوردم رفتم تو اتاق و حتی واسه خدافظیم دیگه نیومدم بیرون.هیچکیم هیچی بهم نگفت:)))
ولی حالا معمولا مهمونای ما آدمایین که دوسشون دارم و خودم تمام وقت پیششونم با کمال میل
حالا بری خونه ی خودت فقط با آدمایی رفت و آمد میکنی که واقعا دوسشون دارین تو و مارس و دیگه این قضیه اذیتت نمیکنه

وای خوش به حالت :))) حسودیم شد :))) حالا اتفاقا ما هم فقط با اونایی که دوستشون داریم رفت و آمد میکنیم جز همون یه مورد که میشناسیشون و بهت گفتم قبلا :| که خب اونم دیگه وصله ی تا آخر عمریمونن! بعد ولی با اینحال حتی اگه خاله زیبا هم بیاد من خسته میشم خوابم میگیره ولی باید بشینیم دیگه :|

ژوانا جمعه 14 خرداد 1395 ساعت 15:22 http://candydays.blogsky.com

بابای منم مثل بابای توعه و خب ماهم همینجوری مثل پدرهامون بزرگ شدیم.
اما به نظرم همون مدل بابای مارس خیلی بهتره ، البته اینکه باید اطرافیانت و کسایی که باهاشون معاشرت داری هم همونجوری باشن ، وگرنه که بی احترامی تلقی میشه بهشون.
تو و مارس هم بعد از چند سال اخلاق و رفتارتون به هم نزدیک تر میشه نگران نباش :)

آره اون مدلی خییییلی بهتره... مارس خودش اون لحظه مثل ما رفتار میکنت ولی قششششنگ معلومه کلافه و خسته شده! اون لحظه فقط من میفهمم که حالش اکی نیس! وگرنه اون خیلی حتی از من بیشتر مبادی آدابه و خجالت میکشه راحت باشه
خیلی طول میکشه ژوان ولی من اکی ام با این موضوع چون من از اولم میدونستم ما خیلیییییی فرق داریم با هم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد