اون روزی به استادم زنگ زده بودم. گفتم میخوام دفاع کنم. گفت فلان تاریخ که خیلی هم نزدیکه میتونی؟ گفتم هنوز یه سری بخش هاش تکمیل نیست، مثلا فصل آخر نتیجه گیری رو ننوشتم. گفت پس نمیتونی، و دیر میشه، گفت اگه بتونی توی همین دو سه روز تکمیل کنی شاید بتونی...

خب منم که انگار تنها جمله ای که باعث میشه سرعتم هزاربرابر بشه همینه که کسی بهم بگه نمیتونی! فک کنم خیلی های دیگه هم مثل من باشن. و اینطوری شد که سه روز به معنای واقعی نشستم پی کارم. حتی وقتی خسته و کوفته از کار صبح تا شبی برگشتم به خودم اجازه ی استراحت بیشتر از یه ربعی ندادم، با مارس بیرون نرفتم و خونشون نیز هم، و اینطوری شد که دیشب دقایق آخر تمومش کردم. حس بی نظیری داشتم! بغضم گرفته بود ولی  با ریلکسی دراز کشیدم توی جام و بعد از ادوایس دادن به یکی که کمک میخواست کم کم خوابیدم  و امروز صبح برخلاف این مدت نه باشگاه رفتم و نه دوییدم، تا ساعت دوازده خواب بودم!! 

حالا میدونم که البته کلی اصلاحات باید روش انجام شه و استادم باید بخونتش و صدالبته باید بازم روش کار کنم، و میدونم که احتمالش هست اون تاریخ دفاع نکنم ولی همین که تمومش کردم و دیگه لازم نیست هی مقاله ها و کتاب ها رو بالا پایین کنم و خلاصه نویسی خیلی حالمو خوب میکنه!!


بعد تا توی اینستای  شخصیم اعلام کرده بودم که کارم تموم شده و ایکون اشک و خوشحالی گذاشته بودم یکی دوتا از دوستای قدیمی دوره ی کارشناسیم که اونا هم الان توی دوره ی نوشتن پایان نامه هستن سریعا بهم پی ام زدن توی تلگرام که خوش به حالت و ما تازه اول راهیم و بهمون بگو چیکار باید کنیم!!

یاد روزای گیجی شروع خودم افتاده بودم. با این استادی که هیچ وقت درست راهنماییم نکرد و همیشه فقط تنها چیزی که میگفت این بود که u need to be quick! و از بچه هایی که دفاع کرده بودن راهنمایی میخواستم، و اونا در کمال اکراه سوالامو جواب میدادن و اونقدر کوتاه و مختصر که من بدتر گیج میشدم! 

دلم واسه این دوستام سوخت! رفته بودیم برای مارس دندون پزشکی. تا بره و کارش رو انجام بده من شروع کردم به نوشتن برای دوستام و چیزایی که فکر میکردم لازمه رو نکته به نکته بهشون گفتم. مارس وقتی اومد بیرون من هنوز داشتم تایپ میکردم. آدمی نیس که ازم بپرسه دارم با کی چت میکنم ولی چون دیده بود طولانی شده و خیلی مصمم و جدی دارم تند تند پی ام میدم گفت چی شده میلو؟؟ براش جریان رو گفتم. مارس یه بارَکی بوسم کرد گفت میلو تا حالا بهت نگفتم ولی من بهت افتخار میکنم که میبینم همیشه دانسته هات رو با بقیه شِر میکنی، کاریه که این روزا کمتر کسی انجام میده. من بغضم گرفت که اینارو شنیدم ازش. گفتم آخه یادم نمیره روزای سختم رو که. همش خودمو میذارم جای آدمایی که کمک میخوان، وقتی کمکی میکنم هرچند کوچیک امید دارم روزی به خودم برگرده. مارس همیشه البته بهم ایراد میگیره بابت این موضوع، این اولین باری بود که تشویقم میکرد


بعد بهم به شوخی گفت حالا میدونم میری توی وبلاگت هم ادوایس برای پایان نامه نویسی راه میندازی...راستش مارس تا حالا چندباری بهم گوشزد کرده که من زیادی وقت میذارم برای آدمای دیگه. مثلا همین دیشب بعد از تموم شدنه کارم با اینکه خیلی خسته بودم همون دوستم ازم تا ساعت 1/30 شب سوال میکرد و آخراش دید دارم کوتاه جواب میدم فهمید خوابم گرفته! مارس اگه بود صددرصد بهم تذکر میداد و میگفت که اینقدر فداکاری نکنم چون همه قدردان نیستن و فقط منم که این وسط وقت و انرژیم تحلیل میره.

بعد همیشه اینجور وقتا میبینم مارس راست میگه چون آدمایی میان جلوی چشمم که قدیم تر ها بی منت و چشم داشت کمکشون کردم، بدون اینکه هیچ وقت کمکی کرده باشن به من، و بعد خیلی راحت بعد از اینکه کارشون راه میفته دیگه حتی حالی هم ازم نمیپرسن! یا یادمه یکی به مشکلات زیادی خورده بود توی رابطش و من اشتباه کرده بودم شمارمو بهش داده بودم، یادمه وقت و بی وقت زنگ میزد یا پیغام میرفستاد و ادوایس میخواست، حتی یادمه اون وقتا من با مارس دوست بودم، و به زور تونسته بودیم تایم خالی گیر بیاریم و خلوت داشته باشیم ولی من دو ساعت تمام گوشی به دست داشتم اون دختر رو آروم میکردم آخر مارس گفت میلو تو اصن این آدم رو ندیدی، الان داری اینهمه براش تایم میذاری درحالیکه من و تو مهم تریم..  توی همین بلاگ هم تعدادشون کم نبوده، کسایی که حتی زورشون میاد با دیدن عکسای اینستام و روزای خوشحالیم یه تبریک بگن درحالیکه کامنتاشون رو جاهای دیگه میبینم! یا کسایی که فقط بخاطر اینکه مثلا رمز این سری آخر پستام رو بهشون ندادم کااااملا تغییر رفتار دادن و واسم خیلی مشهوده! مساله اصلا حسودی و این حرفا نیست، من واقعا برام مهم نیس کی با کی حرف میزنه کی کجا سکوت میکنه و هیچ انتظاری از کسی ندارم واقعا، فقط میخوام بگم مارس راست میگه، من زیادی برای بقیه انرژی میذارم و حتی گاهی دقیقا کار و وقت خودم از بین میره توی این راه بدون اینکه توی روزای سختم از احدی کمک بخوام و حتی همین آدما ازم بپرسن میلو تو کمکی لازم نداری؟ اگه این موضوع دوطرفه بود گله ای باقی نمی موند، ولی وقتی میبینی یکی یهویی همیییشه توی زندگیت حضور داره و بعد یهویی کمرنگ میشه چیزیه که آزارم میده.

حالا من خودم آدمی ام که صددرصد ایرادای زیادی دارم، ولی دلم میگیره میبینم که چقدر راحت آدما از یادشون میره گذشته ها رو....که خب مقصر اصلی خودمم، چون آدمی ام که اینجور وقتا میذارم و به بقیه آلارم میدم که من آدمی ام که تو میتونی ازم استفاده کنی و بعد بری پی کارت. راستش موضوع اینه که یکی راهنمایی میخواد و خب اکی ه این موضوع، تو بهش کمک میکنی و اون رو به خیر و مارو به سلامت، ولی وقتی به اسم دوست هرلحظه و هر ثانیه و وقت و بی وقت حرف زدنت میاد با آدم، و مدام یادآوری میکنی که میتونیم دوستای خوبی باشیم، بعد که کارت راه میفته میری و دیگه پیدات نمیشه خیلی حرکت زشتیه! که خب البته خوشبختانه!!!!!! دیگه اینجارو نمیخونن اون آدما و رفتن پی زندگیشون ولی خب دورادور حضورشون رو جاهای مختلف میبینم و اصلا به روی مبارک نمیارن روزای گذشته رو!


بی انصافیه که نگم با همه ی این اوصاف من دوستای خوب زیادی هم اینجا پیدا کردم که تو زمینه های مختلف متخصصن و میتونن راهنماییم کنن. مثلا نیلووو، مثلا نارسیس، مثلا آژو که همیشه همراهی میکرد تو روزای سخت، مثلا املی که دوست تقریبا جدیدمه و توی مشتش همیشه چیزای هیجان انگیز داره، مثلا هدا، مریم،  فرانک که کلی حرفای به در بخور داریم با هم! مثلا حکیمه با اینکه میدونه آدم معتقدی نیستم ولی هربار میره زیارت بهم تکست میزنه که یادمه، مثلا اردی که همیشه همراهمه، یا مهتاب عزیزم که همیشه پر از انرژی و نقاط مثبته...اوووه بخوام اسم ببرم زیادن دوستای خوبم...

این بود انشای "ایششششش" داره من :پی!

نظرات 21 + ارسال نظر
آژو یکشنبه 23 خرداد 1395 ساعت 10:55

مارس گل گفت .هرچند برگردم عقب باز همونه. ولی راست میگه

تو که خدای بخشش و فداکاری هستی...:(

پیانیست پنج‌شنبه 20 خرداد 1395 ساعت 15:02

آره میدونم چی میگی.
من راستش مدت طولانی ای مثل تو بیش از حد مهربون بودم.از خوبی فوق العاده ت هست که اینجوری هستی.
ولی بعد تغییر دادم خودمو.چون تحمل نمک نشناسی و بیمعرفتی آدما رو دیگه نداشتم.ظرفیتم یجورایی تکمیل شد.
مخصووووصا بعد از ازدواج که آدم درجه اول زندگیم شد همسرم و دیگه همش حواسم بود اون توی صدر جدول باشه:دی
مثلا یادمه یه شب ، یکی از دوستام که دقیقا همینجوری توی رابطه به مشکل برخورده و مدام درد و دل میکنه سوال میپرسه ، بهم پیام داد شروع کرد به صحبت کردن ، منم خیلی مودبانه گفتم الان شوهرم پیشمه و وقتایی که شوهرم خونه س جواب نمیدم ، چون شوهرم فقط شبا خونه س و میخوام تمام و کمال پیشش باشم.گفتم لطفا فردا تماس بگیر حتما جواب میدم.
بعد خیلیم احساس رضایت داشتم از اعماق تهم:دی بنظرم کار درستی کرده بودم..

خب خیلی کار درستی کردی....من خودم اگه ببینم مارس اینطوری وقت میذاره برای بقیه و حواسش به من نیست شاکی میشم!!

علی پنج‌شنبه 20 خرداد 1395 ساعت 14:41

وقتی تو به ادم ها خوبی کنی شاید اونا بهت خوبی نکنن اما دنیا بهت خوبی می کنه
مارس اشتباه می کنه.

نمیدونم که چقدر روی من و وبلاگم شناخت داری، ولی من به شدت از اون آدمایی ام که به کارما و برگشت انرژی ای که میفرستم اعتقاد دارم. و خیلیییی هم واسم رخ میده.. منتها آدمای متوقع و پررو و بی معرفت بحثشون سواست واقعا...

نانا پنج‌شنبه 20 خرداد 1395 ساعت 13:59

منم تا اخر شهریور باید دفاع کنم با استادی به غایت زمخت...اخلاق معرکه ت از توی پستات معلومه میلوی نازنینم

ممنونم عزیزم :) ایشالا موفق باشی شما هم :*
من یه نانای دیگه هم اینجا دارم که از دوستای قدیمیمه، هربار ما کامنت میذاری نانای خودم هم کامنت میذاره، شما ولی آدرس ایمیلتو میذاری باعث میشه اشتباه نگیرمتون :)) خواستم بگم ایمیل رو همیشه وارد کنین که قاطی نشه :دی ممنون

ژوانا پنج‌شنبه 20 خرداد 1395 ساعت 13:33 http://candydays.blogsky.com

یکی از دلایلی که من دیگه تو وبلاگم ننوشتم و ادم های زیادی رو هم از اینستام پاک کردم همین بود. همیشه ساکت بودن ، ادم محتاج 4تا کامنت از دیگران نیست ولی وقتی تو همیشه برای اون ادم ها وقت گذاشتی و یک هزارمش هم بهت برنمیگرده ترجیح میدی که دیگه نباشن. و تازه به قول تو میبینی کامنت هاشون رو اینور اونور و ظاهرا فقط برای توعه که هیچوقت وقت ندارن :/
اما یه چیزیو میدونی، من همیشه وقتی به اون روزهای تلخ گذشته فکر میکنم فقط کامنت های طولانی تو یادم میاد .یه جور قوت قلب بود برام :)

من توی حالت عادی خیلی انتظاری ندارم از کسی. ولی توی روزایی که یه تبریک یا یه تسلیت خیلی خوبه واسم مهمه، اونم از جانب کسایی که حداقل چندرووووز پشت سر هم وقتتو بهشون اختصاص دادی...
عزیزم :) خوشحالم که اینو میگی....لطف داری :**

پونه بانوووووووووووووووو پنج‌شنبه 20 خرداد 1395 ساعت 13:29

آخی تبریک برای نوشتن پایان نامت خانمی
امیدوارم قدر دانت باشن این دوستانی که بهشون کمک میکنی

ممنون عزیزم :*

مهسآ پنج‌شنبه 20 خرداد 1395 ساعت 10:18

تازه بعضیاشون که حالشونو میپرسی جوابتم نمیدن :|
منم هرچی به خودم قول میدم که دیگه کاری به فلانی نداشته باشم بعد از غیب شدنش یهو میاد یه کمکی میخواد باز نمیتونم انجام ندم براش...
عیبی نداره میلو...خاصیت تو اینجوریه و خاصیت اونا اونجوری:*

وا :||| من اینجور آدما رو که میبینم دیگه کلا بیخیالشون میشم. مگه اینکه باز کمک بخوان!

پیانیست پنج‌شنبه 20 خرداد 1395 ساعت 01:21

میلوی مهربونم
اگه کسی یادش میره گذشته ها یا الطافت رو،هرگز اشتباه از تو یا رفتارت نیست...
بلکه بی تعارف بگم...اون آدم مشکلی داره که به راحتی میتونه نمک نشناس باشه...
من کلا یکم آدم تندرویی هسیم به نرم و نازکی تو سخن نمیگم:)))))

خیلی هم سخن خوبی بود :)) حالا نمیگم من خودم پرفکتم و همیشه قدردان! ولی حداقل به اسم رفیق صمیمی نمیچسبم به زندگی کسی! یا حداقل میدونم که ساعت 2 نصفه شب وقت ادوایس گرفتن نیست اونم به مدت چندشب پشت سر هم :|

پاپیون چهارشنبه 19 خرداد 1395 ساعت 23:28

کلا سیستم استاد راهنما همینجوریه،نه تنها هیییچ کاری واست نمیکنه که اگه به امید راهنماییشم بشینی کلی کارت عقب میفته! حالا دفاعم که کنی کلی آرامش پیدا میکنی
فکر کنم مارس نا امید شده ازت که کمک کردن به مردمو کم نکردی از یه راه دیگه وارد شده:)))))

اونهمه پول دارن میگیرن واسه هر پایان نامه خب کوفتشون بشه....
:)))) وااااای :)))) کلی خندیدم نازی...

پرسه چهارشنبه 19 خرداد 1395 ساعت 21:34

:)) بسیار هم انشای ایش دار خوبی بود.
این رفتارا ذاتیه. نمیشه یه شبه تغییرش داد. من بارها گزیده شدم، هی به خودم میگم این بار لطفا تو عم مثل ِ خودشون باش اما باز یادم میره :دی

من واقعا کمک کردن رو دوست دارم پرسه... و اکی ه اگه کسی ازم سوالی کنه، ولی مشکل اینجاست که یکی میاد توی هر لحظه و هرروز یه پیغامی میذاره و ادعای دوستیش میشه، خب توام باور میکنی و رفیقش میشی، بعد که مشکلاتش حل میشه یهو ناپدید میشه.. خیلی زشته بخدا!

لونا چهارشنبه 19 خرداد 1395 ساعت 20:19

میلو اینجا هم تبریکم رو اعلام میکنم عزییییزم واقعا خلاص شدی و خوشحالم که همونی شد که خودت قلبا راضی ای ازش نه فقط به زور استاد و چه میدونم چارچوب های اونا :×

میلو منم اینجوری ام وقتی یکی راهنمایی بخواد از ریزترین تا درشت ترین چیزایی که میدونم و مهم به نظر میاد رو به طرفم میگم ولی وقتی خودم مشکل داشته باشم اصلا اونا اینطوری نیستن تو هر موضوعی چه درسی چه مسائل شخصی و واقعا اون لحظه بی هیچ منتی بوده کارم
ولی شاید تو مشکلاتم انتظار داشتم یه کمی بیشتر وقت بذاره یا وقتی بهش احتیاج دارم حداقل بتونه یه کمی وقت بذاره

خب نمیتونم جلوی خودمم بگیرم و اینجوری نباشم
خیلی وقتا هم پشیمون میشم که چرا واسه همچین فردی که ارزش نداره این همه وقت گذاشتم

خیلیییی ممنونم عزیزممممم..میدونی کار قبلیمم خوب بود، ولی چون تعداد نفراتم کم بود و استاده هی میگفت مشکلی نیست، من انجامش دادم ولی خب توی قسمت آماری به مشکل خوردم، هر روشی هم امتحان کردم نشد...استاده میخواست برام درستش کنه که من دیگه زده شده بودم، عوض کردم کارو...
ئقیقا باور کن منم بی منت اون لحظه کاری رو انجام میدم. بعدشم انتظار ندارم کاری کنن برام، ولی همین که یهو غیب میشن و حتی به روی خوشدونم نمیارن، حتی واسه خوشحالیت یه تبریک هم نمی نویسن خیلییییی زور داره!!!

پریسا چهارشنبه 19 خرداد 1395 ساعت 19:04

تبریک واسه پایان نامه، من چون نداشتم هیچوقت پایان نامه نمیدونم چطوریاس . اما میدونم که سخته و زحمت زیادی میخواد ومیتونم حست رو درک کنم.... اصلا یکی از دلایلی که من خیلی دیر به فکر ارشد افتادم و الانم معلوم نیست قبول شم یا نه ترس از دفاع و پایان نامه بوده :(((

ممنونم پریسا جان :**
واقعا واقعا کار سختیه... اگه واقعا بخوای انجامش بدی خودت و کارت درست باشه باید واسش وقت و انرژی بذاری...وگرنه بدی بیرون یا کس دیگه برات انجام بده خیلی راحته...کلا ارشد پروسه ی سختیه مخصوصا واسه ماها که توی کارشناسی تقریبا خیلی راحت بودیم و ازمون کار نمیکشیدن و نهایت سختیمون شب امتحان بود...

Ordi چهارشنبه 19 خرداد 1395 ساعت 18:51 http://tanhaeeeii.blogfa.com

آخی چه خوب بود اون بوسه

آره منم گاهی فکر میکنم نباید وقت بذارم.یه وقتایی هم خودم کمک میگیرم و گاهی هم خودم بی معرفت میشم.البته کمتر ... بعضی وقتا به خودم میام که اووووه چقد گذشته از دوستی که همیشه همراهمه خبری نگرفتم.گرچه اونا هم ممکنه زمان طولانی خبر نگیرن، ولی کلا زیاد این انتظارات بینمون نیس
بهترین کار از بین بردن انتظاراته به طور کلییییی ... و همون ایده ی تو که تو نیکی میکن و در دجله انداز

و چقد خوشحال شدم اسمم تو لیستت بود دوست جان

اوهومممم^_^
میدونی اردی، مثلا الان همینجا خیلیا میان سوال میکنن و میرن و من دیگه اصلا اسمشونم نمیشنوم، من اکی ام با این موضوع، ولی وقتی یکی همیشه و یه مدت خیلی توی زندگیم هست و یهو ناپدید میشه (همیشه هم کمک از طرف من بوده) بدم میاد..من میگم همه چی باید در حد اعتدال باشه. اگه کمک میخواد اکی، کمکشو بگیره و بره، نیاد هی بگه اوه ت چه خوبی و هرروز چسب شه توی زندگیم و منو عادت بده به حضورش... من واسه همین دوستای زیادی ندارم چون نمیتونم تحمل کنم یکی همیشه باشه بعد یهو نباشه!
اون که آره کاملا باهات موافقم، باور کن همچین تزی دارم منم...بعد فک کن آخه طرف هنوز توی اینستای منه، بعد از اونهممممه تاریخ طولانی بینمون و اونهمه همدردی باهاش، یه تبریک مثلا برای موفقیت هام نمی نویسه درحالیکه میبینی کامنتاشو جاهای دیگه... زور داره دیگه نداره؟؟

عزیزممم :***

Kit Katt چهارشنبه 19 خرداد 1395 ساعت 17:46

عــه من دوتا پست بالا رو دیدم،ندیدم این یکی رو :))
وایییییی ینی من از همین الان کِ یه سال دارم میرم دانشگاه استرس پایان نامه دارم مخصوصا" کِ مال ما طراحی کردنی ــه :| اصن نمیدونم چه غلطی توو سرم باید بریزم :))
مبارک باشه واقن با این زحمتی کِ تو کشیدی باید بذارنت روو سرشون هم اون داور های دفاع هم استاد راهنمات :**
او اِم جــی مرسییییییی از اینکه اسم ازم بردی توو پستت باعث افتخارم بود :ایکس

این به این مهمی که اسمت توش هست رو ندیدی خانوم؟؟؟؟
مهتاب تا میتونی کارای قبلی رو ببین و بخون، بذار لم کار دستت بیاد تجربت زیاد شه. تو که خدای ایده و انرژی هستی، مطالعه هم که میکنی، حتما اینو توی برنامت بگنجون...
فقط بذارن من دفاع کنم به زودی، نذاشتن روی سرشون هم اشکالی نداره :)))
عزیزم :***

رعنا چهارشنبه 19 خرداد 1395 ساعت 17:27

میلو جان یک موضوعی هست که مدتیه ذهن من رو مشغول کرده و دوست دارم نظرت رو بدونم. به نظرت ادم بهتره رفتارهای اطرافیانش رو مرتب تحلیل کنه و حواسش باشه یا اینکه سخت نگیره و همه رو مثبت ببینه. من خودم واقعا گیر کردم از یه طرف می گم ادم باید حواسش باشه که بعدا اسیب نبینه از طرف دیگه گاهی فکر می کنم نکنه من خیلی حساسم و ادما رو بد می بینم. دوست دارم نظرت رو بدونم. مرسی؛)

بستگی داره کی رو بگی...آدمایی که واست مهمن و توی دایره ی امنت هستن رو آره! باید تحلیل کنی ببینی که تو هر موقعیت چجوریه اوضاع و باید چیکار کنی...ضمن اینکه باید دوطرفه هم باشه این موضوع. فقط از جانب تو باشه یه روز خسته میشی و حتی ممکنه منت بذاری که من همیشه درکت کردم ولی تو نه...

املی چهارشنبه 19 خرداد 1395 ساعت 16:59

خداوندگارا :)))))) انشای ایش دارت خیلی ایییشی بود ولی عالی بود
میلو تو خووبی...تو یه صدایی توی سرت داری که همیشه داره بهت گوشزد میکنه نکته هارو...تمام نکته هایی که خیلیا از روی کم هوشی_اجتماعی و بیشتر بی انصافی به راحتی هرررچه تمام تر نشنیده میگیرنش...
میلو من شبایی رو یادمه که گریه میکردم ساعت ها به خاطر اینکه فکر میکردم موقعی که بحث هم فکری پیش بیاد من دوستایی دارم که میتونم روشون حساب کنم به واسطه جریانای بینمون اما نبودن...اینکه میگی وقت میذاری،انرژی میذاری اما درک نمیشه واقن چیز غمناک و خیلی خیلی سنگینیه...برای من سنگینه حداقل که بازتاب کار خوبت همش سرزنش کردن خودت باشه...
اما کسی که مثه تو باشه شاید کم رمق تر اما هیچ وقت،هیچ چیزی باعث نمیشه که دست از خووب کردن اتمسفر اطرافش برداره...این همون صداهه س...اسمش هرچی که میگن باشه، انرژی مثبت،وجدان، کارما!...
ولی تو توی سر من این شکلی ای
تازه یه هاله طورم داری :))) یه ابر_پازیتیو
و اینکه من خودم به طرز_شگفت انگیزی خیلی زیاد دوس دارم هم صحبتی باهاتو..(آیکون_شرم از غرغرو بودنم)
تو دوست جدید_کم نظیر منی میلو :)

عزیزم :))))
اوه املی چقدر چیزای خوب گفتی راجع بهم که اصن خودم اینطور فکر نمیکنم..خجالت کشیدم واقعا جدی میگم :))
بیا و نگو ازین چیزا، باور کن من خجالت میکشم ازت اون وقت!
توام مرسی از بودنت چون این مدته که بیشتر میشناسمت میبینم که چطور همیشه کامنتای حال خوب کن برام داری...مرسی :**

مرمر چهارشنبه 19 خرداد 1395 ساعت 15:11

اخ من به قربان ارادت:)

مرسیییی مریم جانم :***

Amitis چهارشنبه 19 خرداد 1395 ساعت 15:10

خلاص شدی میلو، از این به بعد با یک ارامش خاصی می خوابی:) همیشه با خبرهای خوب بیای :)

آخ آمیتیس نمیدونی که چقدر رها بودم امروز بعد از دوساااال!

سیاهچاله چهارشنبه 19 خرداد 1395 ساعت 15:09

میلو پیدا کردم اون پست رو:-D
آخه فکر میکردم بعد از پست نعناس:-D نگو قبلش بوده

گفتم که حذف نکردمش من :**

سیاهچاله چهارشنبه 19 خرداد 1395 ساعت 15:04

میلو من وقتی دیشب دیدم که توی اینستا نوشتی که بلاخره تموم شد،یه حس خیلی خوبی بهم دست داد،با اینکه خودم به شخصه پایان نامه ننوشتم،اما توی محل کارم هفته ای حداقل با یه نفر در ارتباطم بخاطر این موضوع و میدونم که چقدرررر تموم شدنش حس آسودگی داره...حداقل اینکه دیگه قرار نیست سرچ بزنی،مقاله بخونی و... هوف...تبریک میگم میلو:-* از ته ته دلم:-*
و ا ینکه میلو برای کمک به دیگران و بی معرفتیشون درکت میکنم... منم به خیلی ها کمک کردم و هنوزم آدم هایی هستن که فقط و فقط وقتی کارم دارن بهم زنگ میزنن یا پی ام میدن و بسیار بسیار منو می رنجونن با این نوع برخورد...
:(( آدم دلش میگیره خب:/
راستی میلو،چرا اون پست بابای مارس رو پاک کردی؟؟؟میخواستم چیز میز بگم براش:-D

عزییییزمممم... دوستای نزدیکم هم با من حس رهایی پیدا کرده بودن دیشب :)))
حکیمه ما باید بی قیدتر زندگی کنیم! من خودم شخصا واقعا واقعااااا از کسی هیییییچ انتظاری ندارم! باید همین نارحت شدنه رو هم دیگه نداشته باشم تا بتونم راحتتر زندگی کنم...
من پستی رو پاک نکردم عزیزم. احتمالا توی صفحات قبلی هست.

Hoda چهارشنبه 19 خرداد 1395 ساعت 14:50

عزیززززم مبارکه :*
از این مرحله یه بعد استاد هر ایرادی بگیره دلت میخواد گلوشو محکم بگیری خفه بشه و تو دلت صد تا فحش میدی بهش :)))
خیلی آفرین و خسته نباشی، اینکه آدم قبل عروسی پرونده پایان نامه رو ببنده عالیه
مرسی اسم منم بردی :****

مرسیییی:***
وای اون ایراد بگیره کاش!! بخدا نمیخونه اصن هیچوقت کثافت :))
دقیقا منم بزرگترین انگیزم همین قبل از عروسی تموم کردنش بود!
عزیزم :***

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد