از اینکه باااااز دارن توی تعطیلات من میان اینجا نمیدونم بشینم زار بزنم یا بخندم! نازی؟ باورت میشه باز دارن میان اینجا اونم وقتی من تعطیلم؟؟؟؟؟

از اینکه نمیتونم دلمو صاف کنم باهاشون ازاینکه بااااید تحملشون کنم، از این همه حجم نفرت و عصبانیتی که توی قلبمه و هیچ رقمه کم نمیشه از خودم بیشتر عصبانی میشم!

من بدم میاد که از کسی بدم بیاد!!! ولی تنها آدمایین که نمیتونم باهاشون اکی شم...جالبه که از همیشه و هرسال هم دارن پررنگ تر میشن توی زندگیمون...

کوتاه نمیام...نمیذارم همین یه هفته تعطیلیم خراب شه...وسایلمو جمع کردم منتظرم مارس بیدار شه و من برم خونه ی خاله....اینا خودشون بمونن اینجا...دلم واسه مامان میسوزه فقط...


....................................................................................


خونمون رو تحویل گرفتیم... اسمش بیشتر از اینکه مغرپسته ای باشه، آفتاب و نوره....! دو ساعت دوتایی بالا بودیم! سانت به سانتشو توی دفتر نوشتیم و برنامه چیدیم...از جدیت مارس توی کارش خوشم میاد!



نظرات 15 + ارسال نظر
ماسک سه‌شنبه 1 تیر 1395 ساعت 11:19

راستش قبلا که گفتی خونه ای که خریدی 2طبقه بالاتر خونه پدریته اولین چیزی که به ذهنم اومد همین آدمایی بودن که ازشون بدت میاد و استرس افتاد به جونم که اینا از این به بعد میان خونه تو هم آوار میشن میخواستم کامنت بذارم بعد گفتم ولش کن چرا بیام جغد شوم بازی درآرم حالا که الان خودتم داری میگی...

پونه بانوووووووووووووووو یکشنبه 30 خرداد 1395 ساعت 21:11

اوکی عزیزم
راستی میلو من مطالب قدیمیتو نخونده بودم تازه دیشب تموم کردم ، واقعا بعضی جاها لبخند می یومد رولبم و دوس داشتم قسمت نظرات باز میبود تا نظرمو بهت بگم
خلاصه که کارت درسته ازت یاد میگیرم

اوووه عزیزممم.. مرسی وقت گذاشتی....
ای جان ممنون پونه :)

عاطی شنبه 29 خرداد 1395 ساعت 22:05

امیدوارم تعطیلات خوبی داشته باشی

ممنونم عزیزم

شی شنبه 29 خرداد 1395 ساعت 14:33

وااای خونه افتاب و نور....فوق العادس...توش پر بشه از خوشی و خنده و برکت میلو جااااان

ممنونم شی عزیزم :*

پونه بانوووووووووووووووو شنبه 29 خرداد 1395 ساعت 12:45

عزیزم چقد خوشحالم بابت خونه بهت تبریک میگم ایشالله روزای خوبی رو اونجا برا هم رقم بزنین
میلو منم میتونم رمزتو داشته باشم؟یا اینکه برا خودت نوشتی و شخصیه؟
اگه دوس داشتی بهم بدی رمز و به وبلاگم پیام بده faryad76.blogfa.com

ممنون پونه جان :**
پونه جان امیدوارم منو ببخشی رمزم رو فقط تعداد خیلیییییی خیلی کمی از دوستان نزدیک و ندین سالم دارن... :(

سمنو شنبه 29 خرداد 1395 ساعت 12:11

چه دقیقا هم همیشه میخوره به وقتایی که تو برنامه میچینی واسه یه کاری :///
وسط ماه رمضونو مسافرت:/

عههه خونه مباااارک ^__^

آره! الان سه ساله دقیقا همینطور بوده.. باز خوبه الان که تابستونه! وسط زمستون هم اومدن!!!
مرسی عزیزم :**

پرسه شنبه 29 خرداد 1395 ساعت 10:20 http://www.galexii.blogfa.com

عزیزم:ایکس چقدر خوب، امیدوارم و حتما که بهترین لحظه ها براتون تو این خونه رقم میخوره عروس خانم :ایکس
.
دلیلی نداره از همه خوشمون بیاد یا با همه مچ شیم. مهم اینه تو اون شرایط بهترین انتخاب ممکن رو داشته باشی.
امیدوارم که کلی هم خوش بگذره بت :ایکس

ممنون پرسه جانم :**
وقتی سالی چهار پنج دفعه میان به مدت طولانی میمونن اونم درست توی تعطیلات من، واقعا برام عذاب آوره...

Hoda شنبه 29 خرداد 1395 ساعت 09:53

اعصاب خودتو خورد نکن دیگه روزای آخرته توی اون خونه، یکمی دیگه مستقل میشی

هدا، گفته بودم قبلا که میترسم بعد از مستقل شدن هم چی بشه...

kazhal شنبه 29 خرداد 1395 ساعت 02:11 http://duplicate-copies.blogfa.com

میلو جان ، من جزو غیرفعالای همیشگی ام ..
نمیدونم رمز تعلق میگیره یا نه ؟؟؟
در هر صورت همیشه دوست داشتنی هستی

کژال از همراهی همیشگیت ممنونم و کامنتای پر مهرت توی یادم هست ولی رمزم رو فقط دوستان خیلییی نزیکم که ارتباط تلفنی هم داریم دارن...عذر میخوام واقعا...

پاپیون جمعه 28 خرداد 1395 ساعت 23:56

راستی واسه کارای خونتونم اگه کمکی از من برمیاد بگو عزیزم

ای جان... مرسیییی حتمااا :***

پاپیون جمعه 28 خرداد 1395 ساعت 23:55

اول اینکه از پست بالا خوشم اومد،واسه هم بمونین همیشه انشاالله:***
راستش من خنده م گرفت،توئم بهتره بخندی:))))
میدونی دقیقا همیشه این دلسوزی واسه مامانه کارو خراب میکنه!! منم همینجوریم
به نظرم توئم از این مدلای غیبی شو این هفته،مثلا نیم ساعت ظاهر شو به مامانت کمک کن بعد دوباره غیبت بزنه تا شب:دی
حرصشم نخور،شما الان یه خانوم متاهل و ماشین دار هستی:دی

اووووف نازی... :(((
هاها :))) ماشینم... :دی

مهسآ جمعه 28 خرداد 1395 ساعت 22:59

اماااان از این مهمان های اینجورکی :| وای میلو بعد از یک ماه تازه یک دو روزه تنها شدیم ما! یعنی به قول تو دلم برای مامانم میسوزه! بعد الان من امتحان دارم خوب. مامانم روزه س! باز قراره مهمون بیاد:( کاش میفهمیدن بعضیا....

مهسا وای.. :((( آخه من ازینا متنفرم.... :| مهمونای دیگه میان مشکلی ندارم...

مرمر جمعه 28 خرداد 1395 ساعت 21:43

هوووم الان دوروز میخوام بیام بنویسم برات نمیشعهه نمیدونم چرا شاید چون ذهنم درگیر بود ...من باید تو ارامش برا طرف مقابلم نظر بذارم:))
....
خووو تو که دختر خورشیدی:)چی بهتر از این که خونت افتاب خور پر نور باشه ...
مبارکتووون باشهه...ایشالا تموم ایده هااا تووش پیاده بشه:)خصوصا کارگاه. .....
خواستم بگم کار خوب میکنی میری خونه خاله...که دیدم نهه اسم این کارت نمیشه فرار؟؟هووووم,خومنم جای تو بودم میرفتم ولی حسم میگه رفتن درس نی...

منم همینطورم.. راحت باش مرمر :***
ایشششالا ^__^
نه مریم فرار نیست واقعا... من برنامه ریخته بودم میخواستم برم واقعا، ولی با اومدنه اینا زودتر شد برنامم...من واقعا نمیتونم دیگه تحملشون کنم آخه ننوشتم از پیشینه ی اتفاقای بینمون...

فرانک جمعه 28 خرداد 1395 ساعت 19:16

هوووورااا بسلااامتی مبارک باشششه خونه ی مغز پسته ای پر از نور و آفتاب ایشالا که کلی روزای خووب واستون رقم بخوره

مرسی فرانک عزیزم :***

عسل جمعه 28 خرداد 1395 ساعت 18:06

بارها و بارها این حست رو تجربه کردم ک دلت خواسته از دست ی کسایی بری جایی ک نبینیشون
منم مثل تو بارها دلم برای مامان میسوخت ..گاهی تنهاش میذاشتم و گاهی پیشش میموندم و تحمل میکردم
ایشالا ک داری رااحت میشی ^_^ بیخیال بابااا داری میری خونه ی خودتتتت

عسل من میترسم برم خونه ی خودم اینا پاشون اونجا هم باز شه، فقط دوتا طبقه بالاترم، میان دیگه...راهی نیست که!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد