عشق این مدلیه که تا دچارش نشی نمیفهمیش... که اگه آدمت بدترین هم باشه یه نیروی قوی بهت میگه بدیاشو فراموش کنی....


و بعدش شاید معجزه بشه... هرچیزی توی عشق ارزش یه بار فرصت دادن رو داره...ارزش اینو داره که بت زیبایی که ازش ساختی رو فقط واسه یه اشتباه خراب نکنی....


اینو واسه تو نوشتم....

خوب شو زود...باشه؟؟

مطمئن نبودم که اکی ه نوشتن همین چند خط یا نه...ولی با اینکه اونهمه حرف زدیم امروز، فکر میکنم اینم یه نشونه باشه برات، برا تویی که عاشق نشونه هایی...

...........................................................................................



بدم میاد از فاصله هامون، از ماموریت های حتی یه روزه...وقتی میره موقع خدافظی چنان میبوسمش که انگار قراره هزارسال دیگه نبینمش...



..........................................................................................


من خیلی خیلی سرم شلوغه این روزا...ببخشید که دایرکت ها، مسیج ها یا  کامنتای خصوصیتون رو توی نت ورک های مختلف دیر جواب میدم...هربار سعی میکنم تایمم رو خالی تر نگه دارم بدتر میشه...خدا میدونه الان چندتا کارو دارم با هم هندل میکنم..اون روز خواهر سومی میگفت تو چطوری اینهمه انرژی داری...میخوام بگم یعنی اوضاع این روزام این شکلیه.. شاید دیر، ولی جواب میدم تک تک حرفاتون رو....


........................................................................................


بیریتنی رو داشتم، مارس هم کنارم بود، با اینکه تایم کمی رو تونستیم اونجا باشیم، ولی خب بعد از مدت ها بازم رقص داشتیم، خنده داشتیم، شیطنت داشتیم....

محاله ممکنه توی مهمونی های اینجوری، از دور که مارس رو میبینم دلم نخواد مال خودم کنمش!! خب مال منه درست، ولی وقتی از دور میبینمش فک میکنم توی هزاران نفر بازم انتخابمه، بازم کسیه که قیافه ی مردونه و چشای بادومی و فک استخونیش دلمو میبره و به هیچ کس دیگه نمیتونم نگاه کنم...



..................................................................................


کار سقف خونمون هم تموم شد... طرح های ساده و سبکی کار کردیم.. مواد و مصالح اضافه اومد که برای اتاق خوابمون هم طرح ریختیم...البته بیشتر انتخابا با مارس بود چون اون آدمیه که هی میگرده و به شدت حساس و سختگیره. سلیقش اتفاقا خیلی سادس و معمولا چیزایی میخواد که همه میتونن به راحتی داشته باشن ولی از سادگی زیاد کسی سراغش نمیره و همین باعث میشه که خیلی رایج نباشه و آدمای زیادی ندیده باشن...

بعد توی تمام مراحل ازم مشورت میخواد، من نباشم کسی رو نمیاره برای انجام کارا... آقای کابینت کار یه روز تایم خالی داشت که اونم من نبودم، مارس گفته بود صبر کن تا خانمم بیاد...بابا گفته بود دیر میشه اشکال نداره حالا بعدا میلو میاد میگه تو کارتو راه بنداز..مارس ولی مخالفت کرده بود تا من باشم حتما..

این برای منی که توی خونه ای بزرگ شدم که مرد خونه میرفت مثلا یه ماشین میخرید میگفت برید جلوی در ببینین ماشین جدید رو، یا حتی میگفت وسیله ها رو کارتون کنین میخوایم بریم خونه ی جدید، و ما خونه ی جدید رو بعد از خریدن میدیدم، یعنی معجزه!! 

............................................................................


گیم آو ترنز ارزشش رو داشت این فصل هم... به قدری این قسمت آخری از سِرسی خوشم اومد که نگو... 

سانسا از اول هم برام نچسب بوده و هست...

عاشق تیرونم..وقتایی که زیاد نشونش میده اون قسمت مورد علاقه  ی منه...

لذت بخش ترین پارتش هم مربوط به چیزی بود که مربوز به Ramsay میشد!!  لذت بردم از دیدن اتفاقی که واسش افتاد :))

................................................................................................


دلم یه پیشبند آشپزی س////ک//////سی میخواد!! خوشم نمیاد طرح روش گل منگلی باشه.  دلم میخواد قرمز باشه با یه جیب خوشگل و یقه ی دلبری!!  که روش هم بنویسم Im not a cook, Im the queen !!


...........................................................................................


یعنی چی میشه توی خونه ی من و مارس؟؟ چه مدلی زندگی خواهیم کرد؟؟؟ من دلم میخواد پرایوسی خودمون رو داشته باشیم. بدم میاد مدام بچسبیم به هم...دوست دارم مهمونی زیاد بدیم...دوست دارم شب نشینی با دوستامون داشته باشیم...چندتایی کاپل خوب پیدا کردیم که خیلی هم تایپ ما هستن...حالا دیگه نمیدونم چی بشه...

میخواستیم توی آشپرخونه امون یه کابینت سوپرمارکت هم دربیاریم، ولی جا کم بود...باید بگم یه قسمتش رو حداقل شلف بزنن که روش خوراکیای هیجان انگیز بچینم... 



.............................................................................................


با خواهر سومی رفتیم پیلاتس، بردمش یعنی. وسطای کار یهو نشست گفت وااااای چقدر سختهههههه... وقتی تموم شد گفت من دیگه رفتم خدافظظظظ....

هاها :)) بعدش ولی تصمیم گرفت که شرکت کنه کلاساشو...از مربیه فوق العاده خوشش اومد...گفتم بابا این اصن اعجوبه ایه برای خودش.. من الان سه ساله دارم میرم اینجا، اصن سطح توقع منو برده بالا بس که خوب و حرفه ایه...مطمئنم مثلش کم هست...

 قرار شد صبح ها بریم باشگاه، بعدش بریم استخر روباز..این برنامه به قدری هیجان زده ام میکنه که خدا میدونه...فقط مشکل اینجاست که من تایمم کمه...باید برنامه ها فشرده تر بچینم...خسته میشم ولی ارزشش رو داره. عاشق شلوغی روزامم، مخصوصا که اگه قرار باشه نصفیش واسه همچین برنامه هایی بره...









نظرات 9 + ارسال نظر
سیاهچاله سه‌شنبه 15 تیر 1395 ساعت 10:03

هومممم... امیدوارم که منم بتونم روزی عشق رو تجربه کنم :)
میلو اینقدر دلم میخواد خونه تون رو ببینم، از بس که تو داری بهش عشق و انرژی تزریق میکنی :**

البته که همینطوره...
عزیزم :)

تیارا یکشنبه 13 تیر 1395 ساعت 18:15

من با پاراگراف اولت خیلی موافقم چون برام ملموسه...
ایشالا زودی برین توی خونه ی خودتون زندگی کنین و پادشاهی کنین^^
من خیلی خوشم میاد وقتی آدم چنتا دوست پایه داشته باشه که کنارشون بشه کلی کارای هیجان انگیز کرد و سفر رفت...
پیلاتس رو گویا یه آلمانی ابداع کرده نه؟ جایی که یوگا میرفتم کلاسای پیلاتس هم داشتن منتها هیچوقت نرفتم ببینم...فک میکنم کمی شبیه یوگاعه ولی با یه سری وسایل؟
میلوی عزیزم کم کامنت میدم ولی کلی با خوندن نوشته هات حس خوب میگیرم و از موفقیت و شادیت شاد میشم...شادیت مستدام

ممنونم عزیزمممم
یه بار همون سه سال پیش که تازگیا میرفتم مربیمون اومد تاریخچه ی پیلاتس رو گفت الان یادم نمیاد دقیق از کجا شروع شده.. ولی آره تلفیقی از یوگاست ولی بی نهایت سخت تر و اصولی تر. تمرکز و قدرت بدنی رو هم نسبت به یوگا بیشتر بالا میبره....
ممنون از حضورت. همچنین خودت عزیزم

پونه بانووووووووووو یکشنبه 13 تیر 1395 ساعت 16:55

سلاااااااااام پستتو خوندم فقط خواستم بگم با وجود اینکه گفتی پست بعد رفت تا ماه بعد یه روز در میون بت سر میزدم و چش انتظار بود
اره عشق قدرتی بهت میده تا بدیای طرف مقابلت برات کمرنگ بشه
پستات غذای روح من شدن

عزیزم :) البته که از رو طنز گفتم ماهی یه بار :))
خب ممنون ازت عزیزم :)

شاپری یکشنبه 13 تیر 1395 ساعت 10:36

ایشالا همه عاشقا کنار هم زندگی ارومی داشته باشن همیشه :)
منم اون ایده پیشبند رو داشتم.میلو که یه همچین چیزی بنویسم روش فکر کنم تو اینستا دیدم خوشمممم اومد خیلی باحال میشه

ایشالااااا...
من جایی ندیده بودم .. اینستا چقدر گسترده شده هرچی به ذهن هرکی میرسه رو قبلا یکی دیگه درست کرده :))

شی یکشنبه 13 تیر 1395 ساعت 09:25

وای پیلاتس بعدشم استخر....مگه بهتر از اینم میشه میلو؟خیلی واست خوشحالم نمیدونم چرا؟!ولی فک میکنم این حس خوشحالی مثل گوله های گردالو وارد زندگیت میشه و زندگی دو نفرتون رو قشنگتر میکنه...خوووووب باشین همینجوری تا ابد

نه واقعا ندارییییم :)
عزیزم بی نهایت ممنوووون از این حس خوب و قشنگی که میفرستی برام :**

Ordi شنبه 12 تیر 1395 ساعت 19:42 http://tanhaeeeii.blogfa.com

با بخش اول شدیییییییییدا موافقم و با همه ی وجودم درکش کردم.

چقد خوب بود اون جمله ... باید خانومم بیاد نظر بده♥

میدونم :)

انقدرم کم اینو میگه :)) یه وقتایی یهویی توی اینجور موقعیت ها همچین چیزایی میگه!!

Hoda شنبه 12 تیر 1395 ساعت 15:11

بده برات بدوزن اون طرح پیشبندت رو، یه سری کارای وقت گیر بهد عروسی هم انجام بشه مهم نیست به خودت سخت نگیر

پیدا کردمش البته سادش رو، میتونم خودم روش بنویسم...نه بابا سخت نمیگیرم بهش فقط فکر میکنم و مثل کارای دیگه توی لیستم هست :))

فرنوش شنبه 12 تیر 1395 ساعت 11:08

میلو جانه عروس جانه عزیز....
این پست رو ک خوندم تصمیم گرفتم برات بنویسم ک مدتهاست منتظرم ک مراسم عروسی رو به خوبی انشالله سپری کنی و وارد فاز جدید رابطه؛یعنی زندگی مشترک بشی...چرا؟! چون بی اندازه برام جالبه که فعل و انفعالات ذهنی و برنامه های روزمره زندگیت و هیجان های کوچیک وبزرگی ک همیشه تو زندگیت داری رو؛توی غالب زندگی مشترک ببینم...همیشه برام الهام بخش بودی...و ازونجا ک خودم این فاز انتقالی مجردی به متاهلی رو دارم خیلی سخت و کند میگذرونم...مطمئنم این تغییر برای تو؛ برای من هم خیلی کمک کننده خواهد بود....
با تقدیم بهترین ارزوها!ف-الف

فرنوش جان اول ممنون بابت لطف بی نهایتی که بهم داری...دوم اینکه کاش شما هم مینوشتی... :) که ماها که الان دوران مشابهی رو داریم میگذرونیم هم رو میتونستیم بخونیم...

پیانیست شنبه 12 تیر 1395 ساعت 11:03

ما اتفاقا ازینایی هستیم که به هم چسبیدیم همیشه :دی
مهمونی هم اصلا دوس ندارم . از خونه ی خودکون و سکوت وآرامشش خوشم میاد فقط و اینکه بخوابم و با ه لباسی که دلم میخواد توی خونه بگردم و وقتی هم از خواب بلند میشم آروم آروم کارای خونه رو انجام بدم !
اکثر آدما فکر کنم مهمون دوس دارن... ولی من واقعا دوس ندارم.فکر کنم از نظر بقیه آدم خوبی نباشم که اینجوریم

خب هرکس یه مدلیه و اصلا اشکالی نداره این تفاوت ها :***
نه بابا مهمونی رفتن و اینا اصلا ربطی به خوب بودن نداره.. مارس هم اتفاقا خیلی خوشش نمیاد از مهمونی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد