دیشب درحالیکه داشتم قسمت  Acknowledgements  پایان نامم رو مینوشتم چشام اشکی شد!! فکر نمیکردم دوتا جمله نوشتنش اوننننقدر سخت باشه و بغض دار... یه جور حسن ختام...یه جور پایان خوش! یه جور که نمیدونی چی بگی که توی چندتا کلمه لپ مطلب رو ادا کنی...

با همین فونت و به همین شکل نوشتم: 

To my family for their support and patience, and to my beloved husband for his endless encouragement


مارس کنارم بود، گفت نمیخواد منو بنویسی من که کاری نکردم...من ولی با چشای اشکی نگاش کردم و تک تک روزایی یادم اومد که میومد دنبالم و از ترمینال منو میورد  و تا برسیم خونه راجع به برنامه هام حرف میزدیم و هربار که خسته میشدم منو هل میداد جلو...


هیچ وقت فکر نمی کردم همین جمله ی کوتاه و فرمالیته ای که همه مینوسن اول تزها/کتابا یا کارهاشون اینقدر تاثیرگذار و بار احساسی به همراهش باشه...