5/5/95 نمیتونس بهتر از این شروع شه...

مدام فکر میکردم این پست رو چجوری قراره بنویسم؟؟ خبری؟ توضیحی؟؟ ولی میبینم وبلاگ برای من شده یه آلبوم خاطرات ارزشمند که هرجا میخوام فلش بک بزنم راحت بهم کمک میکنه...

پس مینویسم با جزئیات تا بمونه برای خودم!!



................................................................................


از روزی که تاریخ دفاعم معلوم شد، سختی هایی با دوز هزار هم شروع شد. یه هفته وقت داشتم فقط...تا مطالب رو جمع بندی کنم...کار سختی بود. مخصوصا فصل دوم که ذکر کارای قبلیه. اونا رو دوسال پیش نوشته بودم و باید حالا مرور میکردم...

جع بندی صد و سی صفحه پایان نامه و ارائه اش توی پونزده دقیقه کار آسونی نبود. استاد راهنما که این مدت از هیچ اذیتی دریغ نکرد دقیقه های اخر درحالیکه وقتم کم بود و داشتم روی درست کردنه پایان نامم وقت میذاشتم یادش افتاده بود باید دقیقتر بخونه کارم رو. تازه شروع کرده بود به اصلاحش!! 

دوشب آخر بی نهاااایت اذیت شده بودم. استرسم به قدری زیاد بود که کاملا عصبی بودم. سر کلاسام هم تمرکز نداشتم.. فکر میکردم یعنی چی میشه؟؟ نتیجه ی دوسال زحمت و نوشتن و رفتن و اومدن....

روز آخر، رفتم خریدامو کردم. یه مانتوی رسمی و خنک خریدم. دوتا هدیه برای استاد راهنما و مشاورم، وسایل پذیرایی و غیره...

تا ظهر طول کشید.. از بعد از ناهار تا آخرشب داشتم تمرین و تکرار میکردم. استرس مانع از تمرکز کارآمدم میشد. مارس کنارم بود و بی کلام نظاره گر همه چی شده بود. یعنی میدونست که حرف زدن باهام فایده نداره و بدتر عصبی میشم...از خودم بعید میدونستم اینهمه حجم کلافگی رو. با خودم میگفتم اینم یه ارائه ست مثل بقیه ی کارا. حتی میگفتم وقتی پارسال هفته ی پژوهش کارم رو واسه اونهمه آدم توی سالن مرکزی ارائه دادم حالم خوب بود، چرا الان وقتی فقط 5/6 نفر هستن اینطوری شدم؟؟

فایده نداشت. نمیتونستم آروم باشم...

دیروز ساعت سه و نیم صبح بیدار شدیم که بریم شهر دانشگاه. من/مامان/مارس/ و دخترک...

خیلی زودتر از وقت تعیین شده رسیدیم. مارس برام گل خریده بود. انتظارشو نداشتم. 

 محل دفاع خالی از آدم بود. بهم اجازه دادن برم کلاس رو آماده کنم. کولر رو روشن کردم، سیستم پروژکتور رو نصب، وسایل پذیرایی رو هم آماده. که الان تعجب میکنم چرا عکسی نگرفتم!!  مارس و مامان هم بهم توی چیدن میوه ها کمک کردن...

یه بار دیگه تمرین کردم و تمام تلاشم رو کردم که از روی اسلایدها نخونم و بتونم خودم حرف بزنم. مخصوصا قسمت داده ها و تحلیل آمار ی و ریاضیشون. با اینکه این قسمت سختتر بود و کلی روش ها و جدول های آماری داشتم ولی بنظر خودم این قسمت ها مهمتر از فصل ها دیگه بود. روی اون قسمت ها تسلط کامل داشتم. خیلی خوب میتونستم تحلیلش کنم. ولی قسمت های دیگه رو به این خوبی نبودم. میترسیدم مشکل ساز شه. میگفتم کاش بیشتر برای اون قسمت ها هم وقت میذاشتم. ولی مارس میگفت تو نتیجه ی کارت مهمه که همین قسمت آماریه، بقیه ی چیزا فرمالیتس و مهم نیست....


وسط تمرین کردن بودم که دیدم دوتا داورها پشت در هستن!! نفهمیدم چطور رفتم سرجام ایستادم و سلام کردم. 

استاد راهنمام اومد، باهاش چند ثانیه ای صحبت کردم و بهم گفت من تمام زحمتات رو به داورها گفتم، همشون میدونن چیکارا کردی، نمره ات تعیین شدس، الان فقط تمرکز کن روی ارائه ی قوی...

جلسه ی دفاع با حضور دوتا داور، استاد راهنما  و استاد مشاور، مدیر گروه و خانواده ی من برگزار شد.

خوشبختانه قسمت هایی که زیاد براشون وقت نذاشته بودم رو داورها میگفتن اینا مهم نیس برو سراصل مطلب...تمام تلاشم این بود که لهجه ام و تلفظ کلماتم رو خیلی رعایت کنم. استاد راهنمام قبلا بهم میگفت که بین بچه های کلاس حرف زدن من و امید رو قبول داشته، میخواستم جلوی داورها سرافرازش کنم...خب حقیقتش اینه که با اینکه جملات رو حفظ کرده بودم و میدونستم میخوام چی بگم. ولی اون لحظه نمیفهمیدم دارم چی میگم!! مغزم بود  که داشت حرف میزد!!! حواسم جای دیگه بود...

وقتی میخواستم قسمت آماری رو توضیح بدم از جایگاهم فاصله میگرفتم و روی پروژکتور اعداد و نتایج رو نشون میدادم. میخواستم کاملا توجهشون باشه به قسمتی که دارم میگم...

توی یه ربع تموم شد!!

داور اول، ازم خواست که جامو بدم بهش. رفت پشت سیستم و چون قبلا تزم رو خونده بود، توی فایل ورد آماده کرده بود چیزایی که میخواست بگه رو...

سخت ترین قسمت ماجرا همینجا بود و وقتی بهش فکر میکنم هنوز سرم درد میگیره. چهل و پنج دقیقه نان استاپ ازم سوال میکرد. هرجا با اینکه توضیحاتم به نظر خودم کامل بود و حتی استاد راهنمام تایید میکرد، اون داور میگفت که  clarify more !! یعنی دیگه حالم داشت از این کلمه بهم میخورد!! چندبار که توی جواب موندم راهنمام خواست کمک کنه، داوره بهش اجازه نداد، گفت بذارید خودش بگه...من کمی مکث میکردم و میگفتم...

رسیدیم به قسمت ذکرکارهای قبلی. بچه هایی که دفاع کرده بودن میگفتن حتی اگه از گیومه برای نقل قول هم استفاده کرده باشی این داوره میگه که سرقت ادبی بوده  و باید جمله رو پارافریز (به فارسی نمیدونم چی میگن، تغییر جمله بندی؟؟) میکردی..

من خوشبختانه خیلی کم از گیومه و نقل قول استفاده کرده بودم و کپی پیست هم اصلا نداشتم. پاراگراف به پاراگراف  توی نرم افزار plagiarism چک کرده بود ، و بهم درصد میداد که خوشبختانه صفر بود همش. در نهایت بهم با تاکید گفت excellent,  !! مجموع اون فصل رو سیزده درصد زده بود برام که بهم گفت این مقدار از plagiarism طبیعیه و بخاطر نقل قول هاست...

استادم با لبخندکش دار از دور به نشونه ی تشکر بهم نگاه کرد...

وای مامان طفلک زیاد متوجه نمیشد چی میگن (انگلیسیش بدک نیست) هی با نگرانی از دور میگفت چی میگن؟؟ مارس براش ترجمه میکرد...

وقتی تموم شد، اون یکی داوره شروع کرده بود به حرف زدن... سوالهاش کوتاه تر و راحتتر بود...

آخرسر بهمون گفتن برید بیرون تا شور و مشورت کنیم...

از کلاسه اومدیم بیرون. مارس بغلم کرد. میگفت که خیلی خوب و مسلط بودم و سوالا رو خوب جواب دادم. سرم به شدت درد گرفته بود. تقریبا ده دقیقه ای بیرون منتظر بودیم. مدیر گروه، که عااااشششقشم، و بهترین استادم بوده و قبلا هم عکسشو اینجا گذاشته بودم اومد گفت که بیایید توو.  استاد راهنمام با ذوق گفت good, very good... نمیدونستم منظورش از خیلی خوب چند بود...

مدیر گروه برگه ی صورت جلسه رو گرفته بود توی دستش، و از روش داشت میخوند. مارس داشت اون لحظه ازم فیلم میگرفت..الان که فیلمه رو نگاه میکنم خندم میگیره از قیافه ی استرسیم... :)) 

لفتش میداد استاده، میخواست سر به سرم بذاره...داوره گفت آقا بخون نمره اش رو...






وقتی نمره ام رو گفت، جیغ زدم از خوشحالی... گریه و خنده قاطی شده بود...توی فیلم الان میبینم که وقتی نمره ام رو اعلام کرد همون داور سختگیره از جاش بلند شد برام دست زد :) 

 مدیرگروه گفت خانوم کاف ما تا حالا توی این دانشگاه توی این گروه همچین نمره ای به کسی نداده بودیم...شما نمره ات رو بیست حساب کن اون چند درصد هم برای اینه که به کسی بیست نمیدیم...

اون یکی داوره گفت بعداز سالها بالاخره یه دانشجو کار درست حسابی بهمون تحویل داد و قبل از دفاع گفتیم داریم میریم سر یه جلسه که متفاوت از دفاع های تکراری و خسته کنندس...

اینا همشون صداهاشون توی فیلم هست :) باید فیلمه رو رایت کنم روی سی دی تا گم و گور نشده...

یادم نی دیگه بقیه اش رو...سِیل زنگ ها و تکست ها رو داشتم جواب میدادم...مارس، مامانم و دخترک بی نهایت خوشحال بودن...استاد راهنمام به داورها گفت این بچه پدر خودشو دراورد توی این دوسال، من جرات نداشتم بهش بگم کارِت فلانجاش خرابه، میرفت از اول می نوشت اگه میفهمید یه تیکه اش خرابه..کلی خندیدم به این حرفش :))

مقالم، و نامه ای که توی هفته ی پژوهش و سمینار شرکت کرده بودم رو هم ضمیمه ی کارم تحویل داورها دادم...

مدیر گروهم وقتی داشت توی اتاقش بهم برگه ی صورتجلسه رو تحویل میداد گفت شما سزاوارش بودین، دانشجوی محترم مودب و زرنگ...گفت برو بابا جون، برو از مدرکت به نحو احسن استفاده کن...

که خب از مدرکه میخوام چه استفاده ای کنم مثلا؟؟ هرکاری کردم واسه دل خودم بود فقط...

نمیدونم داشت تعارف میکرد یا چی، ولی تک تک حرفا رو میخوام ثبت کنم توی این پست، برام خیلی مهم بود، بعدها واسم اینا گنجینه ی با ارزشی میشه و با خوندش این روزا رو یادم میاد...

وقتی ازشون خداحافظی کردیم و تنها شدیم اون لحظه انگار یهو یه تیکه از حجم سنگین توی مغزم خالی شد...اونقدر یهو آزاد شده بودم که داشتم پرواز میکردم....






............................................................................................



واکنش آدم های مختلف زندگیم هم در نوع خودش جالب بود :)

مارس شونه هامو میمالید :)) بغلش کرده بودم، خوشحال بودم که توی این نقظه از زندگیم کنارم بوده...

دوست ارشدم که روز قبل از من دفاع داشت و اونم نمره ی خوبی گرفته بود خیلی خوشحال شد. صداش خیلی ذوقی بود...

مامان مارس تا صدامو شنید بدون سلام گفت چیکار کردی؟ نمره ام رو گفتم، سه بار پشت سر هم گفت خدا رو شششکر...

به باباهم زنگ زدم و نمره ام رو گفتم و گفتم که اولین نفری ام که همچین نمره ای میگیرم توی گروه، گفت خوبه، ولی چرا اون چند صدم رو نگرفتی؟؟....

 typical of him.... :)


پدر مارس به صورت تعجب آوری تا نیم ساعت داشت تشویقم میکرد...یعنی فکر نمیکردم اینقدر خوشحال شه... بهم میگفت آدمای باهوش توی هر چیزی موفق میشن!! شب ازم خواست فیلمش رو براش بذارم. عاشق انگلیسیه. میگفت من که نمیفهمم داری دقیقا چی میگی ولی دارم عشق میکنم الان.. مارس و خواهر کوچیکه کلی خندیدن از این حرف پدرشون...



...............................................................................


امروز با ذوق و انرژی زیاد بیدار شدم. همکارام همشون تبریک گفتن. شیرینی خریدم و بین آموزشگاه پخش کردم.مدیر و سوپروایزر بهم شخصا تکست زدن و تبریک گفتن....کلی تبریک دریافت کردم که با هرکدوم دروغه اگه بگم بی نهایت غرق در لذت نشدم!!


تموم شد!! امروز چنان با خیال آسوده بیدار شدم که الان در این لحظه انگار دیگه هیچ چیز سختی وجود نداره!! گرچه توهمه و خب زندگی همیییشه سختی های خودشو داره...ولی این حکایت سنگینیش به قدری طولانی و مداوم بود که انگاری به درجه ی عرفان رسیدم حالا :))...


خوشحالم..بیشتر از خوشحالی آسوده ام..خیلی آسوده...


...............................................................................................



کامنتای پست قبل رو یکی یکی تایید میکنم الان...

نظرات 51 + ارسال نظر
روم نمیشه بگم! شنبه 9 مرداد 1395 ساعت 16:29

نه!‌ منظورم این بود که مثلا من الان آرایش نمی کنم فک می کنم خیلی چیز مهمیه. اگه آرایش می کردم می گشتم دنبال دلیل اصلی تر!

نه واقعاااا مهم نیست. تو اگه دخترای خارجی رو هم ببینی میبینی که اهل آرایش نیستن. اونا حتی برای عروسیشونم خودشون میشینن خودشون رو درست میکنن دیگه حساب کن...

فهیمه جمعه 8 مرداد 1395 ساعت 14:44

آخی میلو دیر رسیدم ولی کلی خوشال شدم براااات... تبریک میگم عزیزم ایشالا توو همه مراحل انقدعالی پیش بری

ممنون :)
همچنین برای خودت و موفقیت های بیشتر برات :)

آژو جمعه 8 مرداد 1395 ساعت 07:25

تبریک و بغل محکم منو پذیرا باش دختر زیبا و موفقم..ماچ ملایم منم پذیرا باش
و بدان و اگاه باش درصد زیاد موفقیت واسه این بود روز تولد من بود:-"
همانا شک کنی تو از رستگاران نیستی

آزو فک نکن یادم نبودااا، توی تقویمم اسمت هست :)
بلهههه صدالبته :))
مرسی عزیزمممم :**

Mina جمعه 8 مرداد 1395 ساعت 02:11

خوشحالم که کارت رو با علاقه دنبال کردی و به جایی رسیدی که حرف جدیدی برا گفتن تو شغلت داشته باشی
Feel the joy.
تبریک و تحسین منو هم قبول کن

ممنون مینای عزیز از تبریکت

فرنوش جمعه 8 مرداد 1395 ساعت 01:17

میلو جان عزیزم
مبارک باشه خانم موفق و باهوش...این پست رو هرررربار ک خسته بودم از راه؛ از مسیر....میخونم و هزارباره انرژی میگیرم...
از صمیم قلب بهت افرین و تبریک میگم

عزیزمممم... خیلی ممنون واقعا

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 7 مرداد 1395 ساعت 21:47

واقعا واقعا واقعا تبریییک میلوی مهربون و تلاشگر:) تو لایقشی

ممنون دوست بی نام من :)

یلدا پنج‌شنبه 7 مرداد 1395 ساعت 13:47

تبریییییییییک من گریم گرفففف عاقا :))))
چش و چار حسودات بترکه الهی :))))
موفقیت هات گنده تر و بیییییشششتر چون لایقشی دخترک خوش قلب

عزیزم :)))
لطف داری شما. همچنین خانوووم

باران پنج‌شنبه 7 مرداد 1395 ساعت 11:09 http://Thisismenow

قبلا هم گفتم ...من اصلا ادم احساساتی ای نیستم!!! ولی اون یه قسمتش که نمره تو بهت میدن یهو بغص کردم اشکی شدم :))))))))
تبرییییک میگمممم بهت ایشالله اینبار مدرک دکترات ^_^

عزیزممممم :) ممنون خب....
وای اسمشم نیار :))))

marjan پنج‌شنبه 7 مرداد 1395 ساعت 02:55 http://inja-man.blogsky.com

واااااااااااااااای مییییییلوووووووووو
چققققققققدر خوشحالم شدم واسه لحظه لحظه اون روزت ، چققققققققدررررر
اونجا که داد زدی یا جایی که استاد سختگیره ازت سوال میپرسید یا جایی که گفتن تا حالا همچین نمره ای به کسی ندادیم یا جایی که استادا گفتن میدونستیم روز خسته کننده ای در پیشه :))
دگ چی میتونه اینطوری خستگی آدم و به در کنه ؟؟!! واقعا هیچی جز دیدن و شنیدن این حرفا چقد دوست داشتم منم اونجا باشم کلی تجربه بود برام رشت هم که خیلی ازمون دور نیست ^_^
حالا دگ با فراق بال بیشتر میتونی به کلاسات و خرید هات برسی ... برو حالش و ببر
امیدوارم خبر موفقیت های بیشتر تو بشنوم

عزیزمممم ممنون از ذوقت
یعنی وقتی فک میکنم که خلاص شدم و میرم راحت خرید ایتقطر حالم خوب میشه که نگو :-D

kazhAl پنج‌شنبه 7 مرداد 1395 ساعت 02:01

تبریککککککک میلوی نازنین .....
ایشالا همیشه شاد و خوشحااال باشی و زندگی ب کام ت شیرین .....

ی تشکر هم واسه این پست ،
راستش این پست ک عکس ضمیمه داشت باصفاتر و ادمو ب نوشتت نزدیکتر میکرد...
کاشکی همیشه عکسارو تا جایی ک مقدوره واس ت ضمیمه کنی


بووووووووووووس

ممنون کژال عزیزم...
دعاهای خوبت به خودت برگرده :-*
چشم سعی ام رو میکنم :-)

بی تای بدون تا چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 23:32

تبریک میگم بهت عزززیییزمممممم...
واقعا حس راحتی و رهایی خوبی داره...
وقتی هم با موفقیت همراه باشه این حس رهایی خیلی بیشتره

مررررررسی بیتا جانم
دقیقا همینطوره که میگی :-*

پریسا چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 20:00

چقد دوستت دارم.. چه خوبه که به راهت ایمان داشتی و با انگیزه پیش رفتی، من رشته مو دوست نداشتم و الان انگیزه ای واسه ادامه ندارم، اما خیلی خیلی بهت تبریک میگم و برات خوشحالم
راستی من همش فکر میکردم تو یه دختر بینهااااایت لاغری که پوست و استخونه:)))) نمیدونم چرا همچین حسی داشتم، اما الان میبینم هم هیکل منی:))) و خیلی خوش هیکلی:دی

وای ممنون پریسا جان چه همه لطف داری به من...
نه جانم من اگه پوست و استخون بودم که غمی نداشتم :)))

اناماری چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 19:03

اااای جان به سلامتی.موفق باشی همیشه عزیزم

ممنونم :)

مهسآ چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 18:45

تبریک میگم عزیز دل :* خییییلی تبریک میگم الان میتونی با فکری آسوده تر برای خونه ی مغز پسته ایتون برنامه ریزی کنی :)
آرزومند تمام لحظه های آروم و خوش براتم

آخ مهسا نمیدونی چه آرامشی توی دلمه...
ممنونم عزیزم

Miss.m چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 18:45

عزیزم کلییییییی مبارکت باشه
جواب همه ی زحمت هات رو کشیدی خیلی خوشحال شدم عزیزم ایشالا مثل همیشه پر انرژی و شاد باشی

ممنون عزیزم :) همچنین برای خودت :)

دنیا چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 18:25

هزار بار تبریک میگم بهت و مبارکت باشه دختر مهربون و با انرژی
از ته دل آرزو میکنم همیشه و همه جا موفق و بهترین باشی
اصلن فکرش و هم نمی کردم که هر بار حرف شهر دانشگاهتو می زنی منظورت همین دانشگاه گیلان خودمون باشه .
امیدوارم از این دانشگاه و شهر راضی بوده باشی و خاطره ی خوبی برات مونده باشه ...

ممنون دنیای عزیز :)
شما هم توی همون دانشگاهی؟؟
من البته بخاطر آب و هوا و مسافتی که هر هفته باید میرفتم و برمیگشتم اذیت شدم خیلی. وگرنه خود اونجا واقعا زیباس من عاشق شمالم...

آناد چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 15:38 http://mydeliriums.mihanblog.com

تبریک میگم میلو جان
مارو هم خوشحال کردی با این خبرت

ممنون آنای عزیزم :)

لیدی رها چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 15:34

میگم منکه انقدر از خوندن لحظه های با ارزش این پست لذت بردم ببین تو از تجربه اش چقدررررر لذت بردی
حالا به فکر میلوی سفید پوش باش
هزار بار بهت تبریک میگمممم

عزیزممممم..رها خیلی آسوده شدم :)

ارغوانی چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 14:09 http://daftareabiyeamn.blogsky.com

میلو ی پر انگیزه ی قوی بهت تبریک میگمممممممممممم بووووووووووس

ممنون ارغوان جان عزیز

ماهنوش چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 13:19

ای جاااانم چقدر این پست انرژی مثبت بود عزیزم .. تبریک تپل و هیجان زده من رو پذیرا باش نازنین .. ارزوی اتفاقات پر از هیجان و شاد رو دارم برات

مرسی ماهنوش جان از تبریک قشنگت :)

لادن چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 12:45 http://www.18esfand.blog.ir

چقد این پست انرژی مثبت داره :)))))
چه خوبه که انقدددددد خوووووووب بودی و نتیجه وقت گذاشتن و تلاشت رو به بهترین شکل دیدی :)))))))))))))))

متشکرم لادن جان :)

گیســو چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 12:31

عزیزمم یه عالمه تبرییییییییییکککککک:-*
رهاییت مبارک
حالا با خیال رااااااحت برو به استقبال عروسی:-)
واى حس الانت غیرقابل وصفه. منم بعد دفاع ارشدم اومدم خونه کلی رقصیدم:-))))
عالی بود. ذوق کردممم


راستی عزیزم من وبلاگ ندارم :-(

ممنون گیسو جان :)
با خیال راااااحت واقعا....

آهان. پس اونی که من میخونم یه گیسوی دیگس.. باشه عزیزم مرسی

شالیزار چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 11:50

میلو انقدر که خودت خوشحال شدی و هیجان زده, باور کن منم شدم:) خیلی خیلی تبریک میگم, و مثل همیشه بهت میگم که تو لیاقتت بهترین اتفاقای دنیاست.

مرسی شالیزار عزیزم. برای توام آرزوی موفقیت میکنم :***

شی چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 10:37

یکمی احساساتیم....اشکی شدم...خیلی حس فوق العاده ای بود موفقیتت و این که خیلیییی خوشحالم انقدر ادم باپشتکاری هستی میلو...شخصیتت رو بی اندازه دوس دارم...برات همیشه از این شادیا میخام.خیلییییییییییییییییییییییی تبریک میگم بهت

آخی.... عزیزممممم...
ممنون که بهم لطف داری :)

[ بدون نام ] چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 10:19

تبریک میگم
خاموش میخونمتون

ممنون دوست عزیز :)

مرمر چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 09:39

واااااااای واااااااای خداااای منننننن دختر تصورت کردم با اوووووون صدااااااای ریزت که داری تند تند حرف میزنی ادمااا باهووش با دستاشووون زیاد حرف میزنن فک کنم تو هم اینطوریه؟هووووم تبریک تبریک .......خوشحالم خاطره خوبی از شمال تو ذهنت موند:)
مزد زحماتت گرفتی و در اصل حقت از کائنات گرفتی:)
خدای خوبی هاااا پشتو پناهت

مرمر :)))) راااحت شدم :)))
من باهوش نیستم ولی آره از دستام خیلی استفاده میکنم حتی یه بار یکی از شاگردام گف آیا زبان ناشنوایان رو بلدم که هی هرچی رو با ایما و اشاره و حرکات دست نشون میدم؟؟ :)))

مرسی مرمر...

sara چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 08:59

تبریک میگم میلو
خیلی خیلی خوبه که نتیجه زحمتاتو دیدی و انقدر خوشحالی تو لایق بهترینایی

مرسی سارای عزیزم :) لطف داری به من

نازی چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 02:38

تبریک میگم، استرس های درس خوندنای ارشدتو یادمه و انتخاب دانشگاه، فکر نمیکردم چنین روزی رو هم بخونم
تبریک فراوان :)

اوووه از کی منو میخونی شما؟؟ :)
ممنونم :)

lightwind چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 02:24

اشکی که نتونستم نگهش دارم، فقط و فقط از سر خوشحالیه میلوجان
بهت بینهایت تبریک میگم. با خوندن کلمه به کلمه ی پستت ذوق کردم و شادی تو لمس کردم.
از خدا میخوام آرامش بعد از دفاع و خوشی ه تبریکایی که گرفتی، قسمت هرروز زندگیت باشه
شاد باشی و شاد

عزیزممممممم...ممنون خب آخه چقد محبت داری...
ممنون واقعا...برای خودت هم همچین آرزویی دارم :)

پاپیون چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 01:34

وای میلو خیلی خیلی بهت تبریک میگم،قشنگ اون خالی شدن حجم و احساس تموم شدن سختیا رو میفهمم:)))
آفرین
ایشالا که همیشه همینجوری موفق و باعث افتخار باشی عزیزم:****

نازیییییی تمومممممم شددددد :)))))
مرسی عزیزممممم خیلی خیلی ممنووون :****

سیاهچاله چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 01:11

میلو من واقعا نمی دونم چجوری باید از پشت این دنیای مجازی،حسم و خوشحالیم رو بهت ابراز کنم و نشون بدممممم...اما همه ی قدرت کلمات رو به کار میگیرم و از ته ته قلبم بهت تبریکککککک میگم عزیز دلممممممم:-*

عزیزمممم حکیمه جانننن :) چی بگم آخه از محبتت :) یک دنیا ممنون واقعا

luna چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 00:33

milo bazam migam mobaraaaaaaak bashe ishlla hamishe o hameja movafagh bashi o behtarin ha nasibet she inke nomre bud ishala hamemarahel haminjuri bashe

عزیزم لونا جان خیلی ممنوووون خانمی :) لطف کردی

شاپری چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 00:26

مثل همیشه عالیییی نوشتیییی
باعث افتخارمه همچین دوستی دارم عزیززم

ای جان مرسی عزیز من لطف داری تو

Hoda چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 00:24

برات خوشحالم اما متعجب نیستم چون تو همیشه همینی، همیشه بهترینت رو انجام میدی و این قسمتی از شخصیتت هست :**

وای هدا واقعا ممنون، من اینطوری نیستم..... لطف داری بهم واقعا....

یه دختر چهارشنبه 6 مرداد 1395 ساعت 00:07

خسته نباشی قهرمان ... قهرمانی که فقط مخصوص ورزشکارا نی ... شما هم قهرمانی ... نوش جونت آسودگی الانت که الحق شایستگیشو داری

وای بابا بی خیااااال :)) ممنون آخه عزیزم

تبسم سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 23:56

عزیزززممم کلییی تبریییک ... تو لیاقتشو داشتی، من بت ایمان داشتم ^__^
اوه میلو من همیشه پا ارائه که میاد وسط، با اینکه چهره ام خیلی خونسرده ولی از استرس نمیفهمم چی میگم و وحشتناک هم دست و پاهام میلرزه :))

دیگه راحت شدی بشین قشنگ واسه عروسیت کاراتو بکن و رویا بباف ^__^

تبسم خیلیییی الان خیالم راحت شده کلی حالم خووووبه ^_^
مرسیییی :***

روم نمیشه بگم! سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 23:19

معلومه! آدم وقتی یه چیزی رو نداره فک می کنه خیلی چیز مهمیه! البته خب باید یه کم به خودم زحمت بدم با خودم رو به رو شم ببینم واقعا ایراد کارم کجاست و بیشتر تمرین کنم. مرسی مرسی مرسی که خیالمو از این جهت راحت کردی :)

منورت از نداشتنه چیزی تدریسه؟؟ خب بستگی به دیدگاهت داره...بهش اگه برسی یعنی دیگه برات بی اهمیت میشه؟؟
خواهش می کنم :)

پرسه سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 22:31

اصن دختره بی نظیر انقد برات خوشحال و چشام پر شده که دلم خواس اول تکست بزارم بعد برم باقیش ُ بخونم. اون روز وقتی این عکس ُ تو اینستا دیدم، تو تایمی بود که بچه ها داشتن تمرین حل میکردن، من انقدر لبخند و پر انرژی شدم که بچه ها متوجه شدن. کلی بهت تبریک میگم :ایکس. اصلا چرا نیستی ماچت کنم؟ :دی
اصلا یه جورایی همیشه تو پستات داری تیکم رو میزنی که برم ارشد آموزش بخونم.
خیلی خوشحالم برات :ایکسسسسسس

پرسه کللللللی لبخندم شد با کامنتت...:-) مرسی اخه عزیزم با اینهمه انرژی مثبتتتتت:-*

عاطی.ی. سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 22:01

واااااااای خدااااا
چقد هیجان زده شدم بس که هیجان انگیز نوششششتی
دلم یه جیغ گنده خواست
انگار خودم دفاع کرده باشم!!!!

آففففرین میلو آففففررررییییین!
تبریک میگم حسابی! تا باشه از این طور موفقیت ها و شادیهای بعدش :* همینطووور مدام!!

عزیزممم:-D
انقد اینجا از سختیاش نوشتم که الان شما هم راحت شدین :-D
خب هزارتا مرسی ازین تبریکت :-*

[ بدون نام ] سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 21:04

ایول مبارکت باشه :)
آدم کیف می کنه می بینه یه نفر اینقد عشق و اشتیاق داره و کاراشو عالی انجام میده
در مرود جوابی هم که تو پست قبل بهم دادی : مرسی واقعا نجاتم دادی. پس حتما خیلی با جنم و با عرضه بودی که تونستی از ۱۹ سالگی بدون آرایش(!) مدرس زبان باشی! برا منم یه حجم خوبی تو ذهنم آسوده شد با این جواب :)

مرسییییی
اخه اصن آرایش مهم نیست که. همکارای دیگم حتی به مراتب خیلیییی ساده تر میان...نمیدون چرا واست این یه معضل و دل مشغولی شده!!

Ordi سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 20:12 http://tanhaeeeii.blogfa.com

خیلی تبریک میگم میلو جان:******
خوشحالم نتیجه زحماتت رو گرفتی

مررررسی اردی :****

fatemeh سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 20:09 http://ye-rooze-khub.blogfa.com

WOooOooooOoww

,تبریییک تبرییییییییکککک تبرییییییکککککککککک عزیزززمممم مبارکت باشه (ایکون جیییییییغغغ و هوراااااااااااا)
چقدر خوب تعریف کردییی لحظه به لحظش پر از ذوق بود براام

امیدوارم زندگیت پر باشه ازین لحظه های خوب و پرافتخار

مرسی فاطمه جان :)
همچنین برای شما :)

آرام سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 20:09

بهت تبریک میگم خیلی خوووووب تعریف کردی ایشالا همیشه موفق باشی
نمیدونم منو یادته یا نه ولی گفتم حتما باید تبریک بگم
من فردا معلوم میشه کی دفاع کنم

خیلی ممنون آرام عزیز...
راستش اسمت برام آشناست...
عه به سلامتییییی... موفق باااااشی :)

پونه بانووووووووووو سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 19:49

هوووووووووورااااااااااواقعاخوشحال شدم میلو بهت تبریک میگمولی راستش اصلا بابت نمرت سورپرایز نشدم چون میدونستم انقد دقیق مینویسی که بهترین نمره رو می یاری اینو باتوجه به نوشته های قبلیت فهمیدم
عزیزم دیگه باخیال راحت میتوتی به بقیه ی کارای عروسیت برسی
کلی ارزوهای خوب واست دارم

مرسی پونه جان :) ممنون از اینهمه ذوق :)
دقیقااااا :)
ممنون عزیزم همچنین

جیرجیرک سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 19:39

نوش جججان و تبریک میگم خیلی زیاد و ان شاالله هی خبرای خوب ازتون بخونیم و موفقیتهای زیاد و شادی های زیاد و اینجوری ژست پیروزی بگیرین توی تمام زندگیتون

خیلی ممنون جیرجیرک جان :) لطف کردی عزیزم :)

نانا سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 18:58

خسته نباشییییی, خودم رو گذاشتم جات و میفهمم خیلی خیلی ذوق داری, چیزی دیگه ای ندارم بگم جز تبریک و خوشحال برات که دیگه راحت شدی عزیزمممم. نمره ات هم عالیییی بوده

نانا خیلییییی آوسده خاطر شدم....
ممنونم عزیزم :****

پیانیست سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 18:38

پستتو کامل نخوندم از هر بخش یکی دو خط خوندم و نمرتو دیدم.میخواستم بگم که
الهییییییی قرررررربونت برم عزیزدلمممممم خدارووووشکر واسه این همه حسهای خوب و فوق العاده واسه به نتیجه رسیدن تمام زحماتت . نوش جوووووونت واقعا این ذوق و این شادی من بهت افتخار میکنم عزیزدلم.تو توی کار و درس الگوی منیییی:-*

ای جان عزیزم :)) خدا نکنه :**
تو لطف داری بهم. خیلی خیلی ممنون عزیزم

نیلوفر سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 18:02

مبارکه میلو جون :*

متشکرم نیلوفر جان

مریم سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 18:01 http://l-lope.blog.ir/

تبریک تبریک تبریک :-))))))) چقدر کامل و با جزییات نوشتی آدم قشنگ میتونست اون فضا رو حسش کنه
چه عکسه خوشگلی 3>

مرررررسیییی :)
تازه بازم یه قسمتایی رو حذف کردم خیلی طولانی میشد...
ممنون مریم جان :)

فرانک سه‌شنبه 5 مرداد 1395 ساعت 17:54

یه هله دان هم برم به افتخار نمرت :))) وای چقد من ذوق کردم :))

مرسیییییی :))))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد