اول از همه سپاسگزارم بابت پیشنهادا و تجربه هاتون توی پست قبلی. خیلی بهم کمک کرد. و خب هروقت که تصمیمم قطعی شد و خریدمش باهاتون درمیون میذارم...



....................................................................................................



چندوقت پیش، وقتی مارس اومده بود، دیدم که یه جعبه ی کوچولوی کادوپیچ شده توی دستشه.

وقتی بهم کادو رو داد و بازش کردم، از خوشحالی اونقدر بالا پایین پریدم و خوشحالی کردم که خدا میدونه!! توش چی بود؟؟ یه دونه از این کیف کوچولو کمری ها که میبندن به دور کمر!! حالا چرا اونقدر خوشحال شدم؟ هربار که مرفتم میدوییدم، وسیله هامو نمیدونستم کجا بذارم، سوییچ ماشین رو میبستم به گیره ی کمربند شلوارم، گوشیم رو یا معمولا دستم میگرفتم یا میذاشتم توی جیبم که خب همین باعث میشد مانتوهایی که میپوشم محدود باشه و فقط جیبدار باشن... و این موضوع اینقدر روی دوییدنم تاثیر میذاشت که واقعا گاهی کلافه میشدم...مارس بدون اینکه من بهش این مساله رو بگم حواسش بوده و حدس میزده این موضوع برام مشکل ساز باشه!!  شاید شما بخندین ولی کسایی که میرن میدوئن میدونن که چقدر وسیله داشتم حتی در حد گوشی و سوییچ روی اعصابه!!

این حرکتش، مثل همه ی وقتای دیگه که بهم کادوهای کاربردی میده بدون اینکه من بهش چیزی بگم واقعا ستودنی بود برام...مارس خودش از اونهمه خوشحال شدنم متعجب شده بود. ولی فکر میکنم اینکه حواسش به ریز ریز کارای من باشه واسم خوشحال کننده ترین اتفاقه...

من عاشق کادوهای کاربردی ام. چیزایی که در لحظه بهشون احتیاج دارم ولی در عین حال اونقدرا مهم نیستن که بخوام واسشون در صدر لیستم هزینه کنم...

اگه پارتنر شما هم مثل من عاشق کادوهای کاربردیه، این لذت رو ازش دریغ نکنین....


....................................................................................


امروز  داشتم فکر میکردم که جی اف بی اف ها، قبل از اینکه ازدواج کنن، باااااید با هم قبلش همخونه شن. همخونه ی واقعی. نه که مثلا هز شیش ماه یه بار برن خونه ی هم و فقط دو سه ساعت با هم باشن. این فایده نداره چون همیشه اینطوری اون لحظه ها خوب میگذره، غذا آماده هست، برنامه های فان خواهند داشت...ولی زندگی واقعی فرق داره...

من خودم آدم فلکسیبلی ام. تمام سعی ام توی همه جا و با همه اینه که سریع منطبق بشم با بقیه. ولی مثلا بیریت نمیتونست. یه جا که مثلا حمام تمیز نداشته باشه این آشفته میشه، باید برگرده خونه زود...

بعد خب من الان که گاهی رفتارایی رو میبینم از مارس که کاملا نقطه ی متضاد منه، میتونم توی خودم حلش کنم!!اگه اینطوری نبودم الان شاید خیلی برام مشکل بود...واسه همینه که میگم بااااید با هم زندگی کنن آدما قبل از ازدواج. باید وقتی خسته ن، وقتی گرسنه ن، وقتی کثیفن، با هم تایم بگذرونن..با هم سفر باااااید برن، نه یه بار، نه دوبار، بلکه چندین بار اونم جاهای مختلف با آدمای مختلف، باید با هم مهمونی برن، اونم مهمونی با تم های مختلف، خانوادگی، رسمی، فان، صمیمی...

خب صد در صد توی فرهنگ دست و پاگیر ما همچین چیزی میسر نیست. ولی تا جایی که میشه باید امتحانش کرد...

شنیدین موقع ازدواج یا حتی توی همون دوستی مثلا بعضیا از سر دلسوزی میان میگن که بیا فلان حرفو بهش بزن ببین عکس العملش چی]ف فلان سوال رو ازش بپرس ببین چی میگه، و به نظرشون اینجوری میتونین طرف رو بشناسین...اینجور چیزا هممممش شعاره. همه ی آدما میتونن توی جواب به سوال بهترین باشن...مهم عملِ. مهم اینه که وقتی توی سفر طرفت خستس و تو گرسنه ای و جای غذا گیر نمیاد، یا همسفراتون آدمای روی مخی ن، پارتنرتون چطوری رفتار میکنه...

اینطوری میشه آدمارو شناخت و بعد تصمیم گرفت که میشه باهاشون یه عمر دووم اورد یا نه...



.............................................................................................................



دوست بابا میگفت وقتی توی جبهه بودن، صبح های زود، قبل از طلوع آفتاب، بابام بلند میشده آسته آسته میرفته بیرون که کسی بیدار نشه، بعد از چند مین یهویی از دور صداهایی میومده، دوستش میرفته بیرون از سنگر و رد بابارو میگرفته....میرفته میدیده بابام بین دوتا دره جایی که زیاد دید نداشته باشه وایمیستاده و ورزش میکرده (مربی و قهرمان تکواندو بود بابام یه زمانی...) یکی دو ساعتی اونجا بالا پایین میپریده و به خودش تمرینای سخت میداده...

میگه هیچکی اون وقتا پیدا نمیشد که اینطوری مستمر و جدی و هدفمندواسه دل خودش ورزش کنه صبح ها اونم توی اون شرایط بحرانی...


بعد حالا فکر میکنم گاهی که از وقتی بابا پاشو ا زدست داد، چطوری تونست اینو قبول کنه که دیگه نمیتونه ورزش کنه؟؟ اونم ورزشی که همش با پا بوده...

شاید واسه همین بود که وقتی من داشتم غریق نجات میشدم بهم گفت ورزش رو تفریحی ادامه بده، شاید یه روزی چیزی بشه که نتونی ورزش کنی دیگه...نذاشت دیگه ادامه بدمش شنا رو حرفه ای...



دوستش میگفت اگه اهل قلمی زندگی باباتو بنویس....بابا اونقده فراز و نشیب داشته و هزارجور ریسک و کارای مختلف و شغل های متنوع و بالا پایین داشته که بخوام بنویسمش، فک کنم سه چهار جلدی از زندگیش دربیاد...

همیشه دوتا چیز رو از بابا دوست داشتم خیلی. لارج بودن بی اندازش نسبت به اطرافیانش، قدرت ریسک و جسور و حامی بودنش...

نظرات 10 + ارسال نظر
نانا پنج‌شنبه 14 مرداد 1395 ساعت 14:51

عزیزم من قضیه پدرتون رو نمیدونستم. برای همینه که روحیاتشون مثل یک مبارزه. باباها قهرمانن

مرسی نانای عزیزم....

جیرجیرک سه‌شنبه 12 مرداد 1395 ساعت 23:42

ببخشید من یه سوال داشتم
این کتابهایی که شما توی اموزشگاه ها تدریس میکنید مثلا برای کسانی که در حد intermediate یا این حدودا هستند چی هست ؟ و کلا الان چه کتابایی تو بورسه ؟ و همینطور برای آمادگی آیلتس چه کتابایی تدریس میکنید ؟

ما کتابای تاپ ناچ رو درس میدیم. که از سطح مقدماتی داره تا پیشرفته. کتابای اینگیلیش ریزالت هم من توی یه جای دیگه درس میدادم که اونم از سطح مقدماتی تا نیمه پیشرفته داشت.
کتابای نویسنده ی کولینز رو درس میدیم برای آیلتس.

پریسا سه‌شنبه 12 مرداد 1395 ساعت 22:53

وااای میلو، من همیشه دلم میخواست آدرس اینستاتو داشته باشم، یا یه عکس ازت ببینم اما چون میدونستم به همه آدرس نمیدی هیچوقت نخواستم، بعد الان تو کامنتای مونیکا کامنتت رو دیدم و حس ششمم بهم گفت که خودتی،با اینکه عکستونم واضح نیست چهره هاتون اما خیییییلی حس خوبی داشت،خییییلی... الان ذوق زدگیم معلومه ؟

عزیزمممم :) من برای مونیکا کامنتی نذاشتم متاسفانه. کلا چندوقتیه که توی اینستا فعالیتی نداشتم...

رخساره سه‌شنبه 12 مرداد 1395 ساعت 13:26

سلام میلو جان. من هم موافقم. ولی هم ترسناکه هم عجیب. البته بساگی به آدمش داره. نمیدونم این وبلاگ رو میخونی یا نه. اینا نمونه ای از تجربه موفقشن. تا اینحوری گفتی یاد اینا افتادم. Youiandfuture.bligfa

ممنونم عزیزم

شی سه‌شنبه 12 مرداد 1395 ساعت 10:38

ادمارو دقیقا میشه تو موقعیتا شناسایی کرد چون حرف زدن راحته...باهات کاملا موافقم!سفر واقعن یه شناخت جالبی به ادم میده

درسته شی جان

لیدی رها سه‌شنبه 12 مرداد 1395 ساعت 08:00 http://ladyraha.blogsky.com

همچین کادویی بیشتر از هر چی میگه طرف چقدددر بهت توجه داشته که همچین نقطه ظریفی رو تشخیص داده... منم خیلی دوست دارم به اطرافیانم کادوی کاربردی بدم...
بهترین راه فلکسیبل بودن وگرنه چیزهای کوچیک کم کم میشن دلخوری و بعد یه مدت اختلاف...
پس اینهمه پشتکارت به پدر رفته؟؟؟
خوندن همچین داستانی برا همه جذاب...

آره رها منم همینطور برداشت میکنم...
نمیدونم والا، بابا که معتقده من تنبلم :))
فکر میکنم همینطور باشه....

Amitis سه‌شنبه 12 مرداد 1395 ساعت 03:21

دفاعت مبارک ، خیلی تبریک میگم ، لباس ساقدوش ها هم خیلی مبارک ، در مورد گاز و فر و اینا ، ما هم فر داریم هم ماکروفر، ماکروفر اصلا کار فر رو نمی کنه ، نه واسه کیک نه لازانیا ،... ولی داشتن ماکروفر هم واقعا نعمت برای گرم کردن غذا ، وقتی که عجله داری

ممنون آمیتیس عزیزم :***
آره درسته...فک میکنم الویتم با فر باشه...

فرانک دوشنبه 11 مرداد 1395 ساعت 23:25

چه بابای با پشتکار و قویییی به به چقد عالیی ، همه ی ادما درسته که اخلاق خوب و بد دارن ولی هروقت از بابات میگی یه بابای شجاع بابای کاردان عاقل و دوراندیش میاد جلوی چشمم، برعکس مردای اطرافم که اکثرا فقط هارت و پورت دعوای الکی بلدن و توخالین و جلوی زندگی کردنتو میگیرن، پدرت همیشه تورو به سمت پیشرفت کردن هل داده باید همچین پدرایی رو دستشونو بوسید :) همینقدر که بابا رنگ زردو دوس داره دیگه معلومع که چقد ادم خلاق و فعالیه
واقعا شخصیتشو تحسینش میکنم خدا حفظش کنه واستون

من منکر خوبیاش نمیشم واقعا...همه جا هم گفتم تا الان هرچی دارم و هرچی شدم همه رو بابا هولم داده جلو...
هاها :))) مارس هم زرد دوست داره :د ی
ممنون فرانک عزیزم :***

Hoda دوشنبه 11 مرداد 1395 ساعت 22:11

توی زندگی مشترک آدم هی به خودش میگه کاش میشد قبلش باهاش هم خونه میشدم، نه که بشناسی و جواب منفی بدی، که حداقل آماده بشی برای خیلی چیزا و از اون تصور فانتزی فاصله بگیری
بازم لازمه یادآوری کنم عاشق باباتم :))

آره هدا، مساله همین دور شدن از تصورات فانتزیه...

هاها :))) عزیزم :)) من با این موضوع اکی ام اگه بابا هوو بیاره :دی

نگین ب دوشنبه 11 مرداد 1395 ساعت 20:13

میلو جان من قضیه باباتونو نمیدونستم...خیلی خیلی و از ته قلبم احساس احترام میکنم نسبت بهشون...احساس مدیون بودن... انشالاه سالها سایشون بالاسر خونواده باشه...و اجر کارشونو ببینن

ممنونم نگین...من نه بخاطر این که بابام اینطوری باشه بگم، ولی کلا توی همه ی جای دنیا، جانبازا و شهیدا رو تحسین میکنم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد