گفته بود میخواد منو ببره یه جای خفن که جا کفشی و یه سری خورده ریزای چوبی رو بگیریم...

توی مسیر، انقده راهش قشنگ بود که من لبخندم شده بود. یهو منو نگاه کرده بود خندیده بود که نگاااااش کن چقدر خوشحاله..خندم گرفته بود. گفتم این فضا چقدر خوشگله...

چی میخواستم دیگه اون لحظه..داشتم میرفتم خرید واسه خونمون اونم از یه مسیر فوق العاده..با تمام وجودم میخواستم و میخوام که این روزا بهترین چیزا رو ببینم. بهترینا رو بخوام و چشام رو به خوبیا باز باشه...


اونجا که رفتیم، به قول مارس دقیقا باغ وحش بود و باغ پرندگان. با اینکه مثلا مرکز خرید وسایل چوبی بود که چقدرم بزرگگگگگ و تو در تو بود. ولی به محض ورود بوی خوش نم خاک از باغچه های بزرگ و پر درخت و گل های رنگ وارنگ خورد به مشامم..گفتم مرسی مارس که منو اوردی اینجا. بهترین جایی بود که واسه خرید میشد اومد...

و درست وقتیکه خریدمون تموم شد، خورشید داشت غروب میکرد. 

وقتی از سالن خارج شدیم خورشید گرد و بزرگ  نارنجی رو به روی ما بود و هردو همزمان متوجهش شدیم...


سرویس خواب و مبلمانمون هم دیروز رسید...وقتی همه رو گذاشتیم توی خونه، گرچه هنوز نچیدیم، ولی از دیدن همه ی وسایلم توی خونه بی نهایت ذوق زده شده بودم...یه آرامش محضی لا به لای وسیله هام هست که خدا میدونه...خونمون هرروز داره خوشگلتر میشه و من از حجم دوست داشتنش نمیدونم چیکار کنم!!



..............................................................................



برای پارچه ها و هدیه هام به خانواده ی مارس، ایده ای نداشتم. فقط اینو مطمئن بودم که میخوام پارچه ی مادرش رو بین یک عالمه گل بذارم. یه جعبه ای براشون گرفتم که توش رو بشه در کنار پارچه پر از گل های رز سفید کرد...دخترخالهه به شوخی گفت ای پاچه خوار :)) ولی خب من فقط خودم توی دلم میدونم که مادر مارس خواسته یا ناخواسته چقدر در حقم خوبی کرده با این پسری که بزرگ کرده و با تمام رفتارای کاملا محترمش توی این مدت با من...یه جعبه ی پر از گل، کمترین و کوچیکترین کاریه که من میتونم انجام بدم...




.....................................................................


کارت های عروسیمون رو گرفتیم، همه معتقد بودن که فوق العاده شیک و با کلاسه در عین حال که خیلی سادس :) درست توی همون روز که کارتارو اوردم خونه، دیدم دایی خوش خط و خوش نویسم به صورت اتفاقی اومده خونمون :)  با اینکه هم مامان، هم مارس و هم به گفته دیگران خط خودم خوبه، ولی خب هیچی به اندازه ی خط یه آدم خوش نویس خوب نمیشه...برام زحمت کارتا رو کشید و فوق العاده خوب شد :) 

برای اونایی که دوستشون داشتم، خاله هام و دوستام، خیلی صمیمانه نوشتم: "به .... عزیزم" مامان میگفت این رسمی نیس، گفتم من که با خودمونیا و دوست داشتنیام رسمی نیستم، درضمن متن کارتم هم به اندازه ی کافی رسمی هست...



..............................................................


لباس، تاج و کارت ساقدوشامو هم گذاشتم توی ساک هدیه. براشون بردم... صبا و همسرش، کلی بهمون ادوایس دادن. من توی فکرم بود که گوشیامون رو بدیم به دوستامون چون با زنگ زدنای بیخودی، اون روز کلی استرسی خواهیم شد...صبا و همسرش بهمون پیشنهاد دادن که گوشیامون رو بدیم بهشون، و خیلی با آرامش و متین گفتن که اوضاع رو بسپریم بهشون و خودمون فقط لذت ببریم :) 

و یه اتفاق خوب دیگه اینه که اون یکی ساقدوش آقا، دوست صمیمی و مورد قبول مارس هست، که خب چون دوست دانشگاهش بود، توی یه شهر دیگه هست و برای همین تا حالا ندیدمش.. از اینکه قراره ببینمش خیلی خوشحالم...با اینهمه تعریفایی که مارس سخت پسند ازش میکنه، مطمئنم که ارزش دیدنش رو داره...



...................................................................



کت شلوار آقای دوماد رو هم گرفتیم :) دقیقا همون انتخابی شد که من دوست داشتم و مارس اولش موافق نبود...ولی وقتی پوشید بی نهایت خوشش اومد... بعد رنگش یه ترکیبیه که تا حالا کسی نپوشیده. خودم هم جایی ندیده بودم، فقط توی ذهنم به نظرم میومد که خوب باشه...اولش آقای فروشنده با تعجب گف خانوم این رنگ کت شلوار با این رنگ کروات؟؟ گفتم بله...

مارس رفت توی اتاق پرو، و وقتی اومد بیرون، دوتا از فروشنده های اونجا و یکی دوتا دوماد دیگه خیره شده بودن بهش :) خودم که نمیتونم حسمو توصیف کنم...فروشندهه گفت تا حالا بعد از اینهمه سال و بین اینهمه مشتری هیچ وقت همچین ترکیب رنگی رو نداشتیم، و چقدرم خوبه، اینو به بقیه هم پیشنهاد میدیم...

بعد مارس بخاطر شونه ها و سینه ی پهنش همیشه این مشکل رو داره که کت ها توی تنش خوب واینمیستن. اما اون کت اولین کتی بود توی زندگیش که بدون هیچ تعمیر یا دست کاری ای، کاملا فیت تنش بود :) انگاری که از روز اول با قالب تن خودش برش زده بودن...

از اینکه مارس هم مثل من، جسارت بازی با رنگارو داره خیلی خوشحالم :) 

داماد بی نهایت خوش تیپ من :) 

نظرات 16 + ارسال نظر
پرین پنج‌شنبه 18 شهریور 1395 ساعت 00:24

فقط میتونم بگم با بهترین ارزوها ...
خیلی خوشحالم بابت اینکه دو نفر یه گوشه از این دنیای بزرگ دارن کنار هم خوشبخت میشن .
عشقتون مستدام

پرین عزیزم> ممنونم از محبتت....

پرسه دوشنبه 15 شهریور 1395 ساعت 21:56

اوپس که اینجا چقدر خوب و خوشمزه تر شده :ایکس
روزاتون مغز پسته ای و پر از عشق و آرامش و برکت :ایکس
.
هل یه که پرسه هم خوبه. مچکرم رفیق جان :*

خوشمزگی از خودتونه :دی :**
خیلی ممنون عزیزم :**
خو خدارو شکر همینطوری بمون :**

عارفه دوشنبه 15 شهریور 1395 ساعت 18:15

میلو میشه یک سوال بپرسم دوست نداشتی جواب نده عزیزم.شما خرید جهیزیه خانواده ات هزینه کردن یا خودت مارس؟

هممون :) هرکس به اندازه ی توان خودش و خب صدالبته بیشترین قسمت روی دوش بابا بود و زحمتشو کشید.

لی لی دوشنبه 15 شهریور 1395 ساعت 10:52 http://cranberry.blogsky.com

ای جاااانم چقدر من حال این روزاتو خریدارم میلوی خوش قلب و مهربونممم.
امیدوارم بهترییییین و ناب ترین لحظه ها واسه تو و مارس باشه. با کلییییی آرزوی خوشبختی

مرسی آخه عزیزم :)
بهترین دعا رو کردی برامون :)

آژو یکشنبه 14 شهریور 1395 ساعت 18:35

میلوی خوشگلم کی ان شالله عروسیه ؟ مهر یا اخرای شهریور؟

اوایل مهر عزیزم :**

مرمر یکشنبه 14 شهریور 1395 ساعت 10:25

واااای میلووووو از حجم این همههههه هیجااااااان قلبم تند تند میزنععععههههه دخترررررررر....مواظب قلبت باش..خخخ
.........
اصن همین جسارتت تور کارات باعث شده بشیییییی میلووووو دوست داشتنی:))))))))
........
امیدوارم هر روزت رویاییییی تر از دیروزت باشه:))))))))))

آخیییی.....
چشممم :*
تو لطف داری بهم جانم :**
مرسی مرمر..همچنین برای خودت...

نانا یکشنبه 14 شهریور 1395 ساعت 09:18

عروووووووس
مبارک باشه عزیزممم اصلا من پستات رو میخونم برمیگردم به زمان عروسی خودم و کلی ذوق میکنم. آفرین که همش توی این دوران خوشحالی, لذت ببر که همش بشه خاطره خوب عزیزم

قرباااانت :**
دقیقا منم دنبال خاطره شدن همه چی در جهت مثبتشم...

پاپیون یکشنبه 14 شهریور 1395 ساعت 01:35

دلم آب شد که با تعریفات
نمیشه من ساقدوش آنلاینت باشم عروس خانوم؟

عزیزم :))
هاها :))) بلند شو بیا حضوری :دی

شی شنبه 13 شهریور 1395 ساعت 21:46

میلو در کمال صداقت به حستون قبطه میخورم(درست نوشتمش؟) دلم میخاااااد من و هی هم تو این موقعیت و حسا قرار بگیریم، دور میبینم با اوضای هی ولی خدا میدونه چقد واستون خوشحالللللم ، دلم میخاست جای شما و لاندااینا بودم الان، اینروزا بیشتر از هر چیزی به ارامش کنار هی نیاز دارم

غبطه خوردن رو درک میکنم شی...ولی چیزی که هست اینه که ما هم خیلی زودتر از اینا دلمون میخواس این اتفاق بیفته ولی زمانش نبود...صبر کردیم و قدم به قدم رفتیم جلو، با فکر و برنامه ریزی...منم خیلییی وقتا خیلی جاها به حضور مارس نیاز داشتم، به آرامشی که میتونست بهم بده ولی محدودیت ها نمیذاشت...فقط صبر چاره ی کاره. و ایمان داشته باشی هرچچچچچیزی توی بهترین زمان خودش رخ میده...با جنگیدن و عجله کردن فقط ممکنه خراب بشه...

محبت شنبه 13 شهریور 1395 ساعت 19:36

فکرکنم خیلی هیجان انگیزباشه ک کل خونه رو با وسایل مورد علاقه خودت بچینی

خیلی خیلی خیلی خیلی خیلیییییی :دی

اناماری شنبه 13 شهریور 1395 ساعت 19:10

وااااای من ذوق میکنم هی به عروسیتون نزدیک میشید.ایشالا چشم حسود کور.خوشبخت خوشبختا باشی.

مرسی اناماری جان :)

مهسآ شنبه 13 شهریور 1395 ساعت 19:03

وای خدا :) چه حس خوبی
عروس خوشکلمون...:*

تو چرا کامنتای اینجات با ایسنتات زمان تا آسمون فرق داره؟؟ :)) اینجا آروم و ملیحی، اونجا شیطون و شوخ؟؟ :دی

اردی بهشتی شنبه 13 شهریور 1395 ساعت 15:26 http://tanhaeeeii.blogfa.com

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

ارغوانی شنبه 13 شهریور 1395 ساعت 13:21 http://daftareabiyeamn.blogsky.com

عزیییییییییییییییزم این روزای بهشتی و بهت تبریک میگم خیلی خوبه انشالله همه چی به همین منوال خوب و خوش پبش بره عروووس خانوم

مرسی ارغوانی عزیزم :)

سمنو شنبه 13 شهریور 1395 ساعت 13:21

عاقا من برم اشک شوق بریزم دیگه :)))
مبارکتون باشه تموووم چیزای جدیددددد :)

عزیزممممم :)
خیلییی مچکککککرم :**

لاندا شنبه 13 شهریور 1395 ساعت 12:08

ای جانم میلو. همه کاراتون به بهترین نحو پیش میره. شک نکن :*
چه خوبه که انگار دارم ماه پیش خودم رو میخونم. خیلی حس خوبی داره

لاندا وای....
آخی....منم ماه دیگه تموم میشه همه چی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد