نمیدونم چند دفعه دیگه قراره تورو توی کت شلوار ببینم و گریه کنم تا برام عادی شه....



...............................................



با مردی ازدواج کنین که وقتی کت شلوار دامادیشو تنش کرد بغضی بشید!!



.................................................


رنگ کرواتشو با اینکه خیلییی خاص شده بود و ترکیب فوق العاده ای با اون رنگ کت شلوار درست کرده بود که هیچی تا حالا نکرده بود، منتها عوضش کردیم...ترجیح دادم یکمی رسمی تر بپوشه...و البته هردو کروات رو اون روز میپوشه...میخوام که توی فیلما باشه، هم رنگ انتخابی اول، و هم دومیش...


................................................



درکی ندارم از ناراحتی موقع جمع کردن وسیله هام، یا که حتی رفتن از خونه ی بابا.. شاید تو فکر کنی چه بی انصاف، چه نامرد...چه بی احساس حتی...ولی من زندگیمو جای دیگه با کسی که دوستش دارم، با کسی که ترس هامو باهاش به اشتراک گذاشتم، که رویاهامو باهاش یکی یکی تیک  زدم و میزنم، که بهم آرامش مطلق واقعی داده، ساختم...اینجا برام چیز جالبی نداره...اینجا فقط برای من یه اتاقی بود که باید توش تلاش میکردم تابه خواسته هام برسم، سکوت کنم تا آرامش داشته باشم و جایی که درنهایت شب بتونم بخوابم...همین!!


.................................................



وقتایی که دلخورم ازش، صبح ها که میخوام بیدارش کنم، دو دلم که بوسش کنم یا نه؟ که مهربون باشم یا نه؟؟ بعد میبینم که صدا کردنه من شروع روزشه، تا شب میخواد یادش بیاد صبح چطور بیدار شده، بعد آخه طرفم آدمیه که آدمه!! بهش بگم فلانجا ناراحتم کردی یا قانعم میکنه یا معذرت میخواد!! دشمنم که نیست، نفهم که نیست...پس میبوسمش، براش لقمه ی مقوی درست میکنم و سالاد میوه که عاشقشه، بیدارش میکنم و راهیش...وقتی میره و من تنهایی میام توی جام که بخوابم، مطمئنم و دلم قرصه که بعدازظهرش وقتی برگرده حالمو خوب میکنه...
صبح ها مهربون باشیم...



..............................................................



نت خونه ی من و مارس همین چند ساعت پیش وصل و اکی شد!! اگه گذاشتن دو روز من دست از بلاگربازی بردارم...!!

نظرات 8 + ارسال نظر
لیدی رها سه‌شنبه 30 شهریور 1395 ساعت 16:02 http://ladyraha.blogsky.com

عزیزمممم...
منم موقع رفتن برام ناراحتی معنی نداشت با کسی که دوسش داشتم میرفتم زیر یه سقف چرا باید ناراحت میشدم....

نانا دوشنبه 29 شهریور 1395 ساعت 22:57

عزیزم میدونی که خودت با این پستات ما رو اشکالو میکنی؟؟؟

روم میشه بگم! منم!! دوشنبه 29 شهریور 1395 ساعت 16:41

چقد خوبه همه ی آدما مثل تو با فهم و شعور باشن! این نکته ای که گفتی رو آویزه ی گوشم می کنم!(صبح ها مهربون بودن)

فرانک دوشنبه 29 شهریور 1395 ساعت 14:37

سلااام بعد از مدت هااا
این مدت خانوش میخوندمت
الان اومدم بگم که چقد خوشحالم واستون و پیشپاپیش تبریکات بگم ❤❤❤❤❤

مهسآ دوشنبه 29 شهریور 1395 ساعت 13:39

وای وای عروس نانازمونو ببین:** اصن دلم میخواد همینجوری حرف بزنی و من بخونم...چرا آخه انقد ذوقتو دارم من:)

پرسه یکشنبه 28 شهریور 1395 ساعت 21:42

گفته بودم که عاشقتم عروس خانم ِ بدون پایان نامه؟ :دی عزززیزم، خیلی زیاد برات خوشحالم :ایکس

مرمر یکشنبه 28 شهریور 1395 ساعت 19:53

اینترنت از دعاهای من بود که وصل شداااا ازبس کهه به کائنات گفتم نذارین میلووو دورشه ازمن
........
مستر بخاطر شغلش نبایز کراوات میزد:/و من همیشه تو کف کراواتم...اخه باباخم نمیزنه:/
........
من اگه صباا مستر بد بیدارکنم..خودمم روز خوبی نخواهم داش...اصن اون بوس سرصبحی کلی انرژی مثبت دارهااااا:)

نانا یکشنبه 28 شهریور 1395 ساعت 17:45

عزیزممممم خیلی کت شلوار خریدن حسش باحاله البته ما توی اوج خستگی بدو بدو رفتیم خریدم یه عکس جنازه طور هم بعدش داریم :))
خیلی خوبه دو جور فیلم و عکس خواهید داشت متنوع هم میشه. والا ببری همه چیزش سرمه ای بود, دیگه انقدر من هی همه چی رو سرمه ای انتخاب کردم به من میگه نِیوی ایز یور کالر
اصلا بی احساس بودن نیس, قدیما بود دخترا گریه میکردن نمیدونستن قراره چه زندگی داشته باشن. الان که آدم با عشق ازدواج میکنه خیالش راحته که آینده خیلی قشنگه. بیشتر قشنگ نباشه, کمتر نیست ❤
خوب میکنی که خوب برخورد میکنی, وقتی در مقابلش عکس العمل نشون نمیدی خیلی مسائل راحتتر حل میشه, چون به خاطر تفاوتا همیشه دلخوری به وجود میاد اما عکس العمل ماست که از اون یه مشکل بزرگ یا کوچیک میسازه
من که خوشال نت داری همش میخونمت و سرذوق میام

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد