فرداش بود، همه دیگه رفته بودن...

داشتیم خونمون رو کشف میکردیم..چراغای پذیرایی رو تنظیم کردیم روی نوری که دوست داشتیم و به مود اون لحظه مون نزدیک بود...داشتیم لذت میبردیم از چیزی که ساختیم...داشتیم لذت میبردیم از اینکه مال ماست اینجا، و بالاخره هم خونه شدیم...موزیک رو روشن کردیم...و فک کنم تا نیمه های شب بود که رقصیدم دوتایی...جشن گرفته بودیم...


پس فرداش بود که دیرینک گرفتیم...مزه ها رو چیدم وسط پذیرایی، منتظر موندم تا بیادش...باز هم نورای کم رنگ و موزیک فوق العاده....یادم نمیاد اولین شات رو به سلامتی چی زدیم، ولی یادمه که مارس یجاش گفته بود خوشبخت باشیم و قدر این زندگی رو بدونیم...

یادمه که بهم گفته بود حسی که درونش شکل گرفته نسبت به من، متفاوت تر از هر حس دیگه ایه و انگاری تمام احساس تعلقی که داشته تا الان، بچه بازی بوده و الان حس تعلق خاطر واقعی رو تجربه کرده...اونم مایی که همیشه معتقد بودیم تایتل ها چرت ترین چیز توی رابطه ها هستن، ولی درک کردیم که نه اینطور نیست، تا وقتی به رسمیت نرفتی توی خونه ی هم، هر حس دیگه ای که داشتی سطحی بوده و خودت خبر نداشتی...





نظرات 9 + ارسال نظر
نانا-پیشی دوشنبه 12 مهر 1395 ساعت 19:05

عزیزممم چقدر خوشحالم که مفید بوده برات سعی میکنم تند تند مطلب بذارم پس چه خوب شد اومدم کامنتا رو دوباره خوندم

خیلی خیلی...دقیقا توی روزایی بودم که نیاز داشتم به اون سایت ها و اطلاعات...

شی یکشنبه 11 مهر 1395 ساعت 15:06

نور....میتونم تصور کنم که چقدر میتونه تو حسای ادم تاثیر بزاره...خوش باشین همه این روزا میلو....کنارهم و باهم

آره شی، بهترین تعبیر بود....

لونا یکشنبه 11 مهر 1395 ساعت 14:05 http://miss-luna.blogsky.com

نمیدونم جی بگم میلو
ولی چقدرررر حس خوبیه این حس مارس :×

مرسی لونای قشنگم :***

رعنا یکشنبه 11 مهر 1395 ساعت 13:47

عزیزمممم عروسیت خیلی رویایی و قشنگ بوده. توی شرایطی که من الان هستم، این همه مهربونی و عشقی که توصیف کردی خیلی خیلی رویایی و دست نیافتنی هست. بهت تبریک می گم و امیدوارم همه روزای پیش روت از اینم قشنگتر باشه....

چرا دست نیافتنی؟؟؟ :) تو فقط آرزو کن
مرسی رعنای عزیز :*

پرسه یکشنبه 11 مهر 1395 ساعت 12:05 http://galexii.blogfa.com

عززیزم، چه ذوقی بوده عروس خانم:-*
همیشه همیشه پر باشید از عشق و آرامش و برکت :ایکس

بله بله :دی
خیلی مرسی ام من پرسه جان :**

tina یکشنبه 11 مهر 1395 ساعت 09:59

چه جالب... به نظرم همیشه همین تا زمانی که ملکه تاج و تخت مرد زندگیت نشی.. .همیشه یه چیزی کم

ولی این چیزی بود که من تا همین هفته ی پیش توجهش نشده بودم :)

نانا-پیشی یکشنبه 11 مهر 1395 ساعت 00:36

همیشه خوشبخت باشی میلو جانممم
پست قبلی رو توی راه سفر خوندم و با هر خطش ذوق کردم ولی اینترنتم نذاشت جواب بدم, خیلی خوشحالم که عروسیت بهت خوش گذشته

وای نانا نانااااااااا کاش این کامنتمو بخونی، من یک دنیااااااا ممنونم بابت مطالبت توی کانال راجع به سفر و اینا، دقییییقا بهشون نیاز داشتم و میخواستم بیام ازت بپرسم، و دیدم درست به موقع خودت نوشتی....یک عااالمه متشکرممممممم :****

رهآ شنبه 10 مهر 1395 ساعت 17:40 http://colored-days.blog.ir/

بله بله :) ما هم این موضوع ُ کاملن درک کردیم :)

ان شالله همیشه خوشبخت باشید و قدر هم ُ بدونید 3> :*

مرسی عزیزمممم :** همچنین شما

Hoda شنبه 10 مهر 1395 ساعت 17:10

دقیقا، چیزی که بعد همخونه شدن یهو تغییر میکنه عشقه. انگار که تاحالا همه چیز بچه بازی بوده
خوشحالم که براتون اتفاق افتاد

میدونی هدا چجوریه؟؟ مثل یه غذای تازه و جدید میمونه...که اولین بار از دست یه آدم غیر حرفه ای میخوری ولی چون طعمش جدیده فکر میکنی که اوه چقد خوشمزست و عااالیه...بعد از دست یکی که واردتره میخوری و میگی عهههه این چقدر خوشمزه تره...و در نهایت از دست یه آشپز حرفه ای و این کاره میخوری میبینی که اصلا اون مزه ی اولیه چی بود واقعا؟؟ حسش اینجوریه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد