قضیه از این قراره که وقت نمیشه اصلا :|

کلاسام شروع شده و من تا بخوام یاد بگیرم که چطور کارم، و کارای خونه رو هندل کنم یکمی زمان میبره...


یه وقتایی میام که به مارس بگم دلم برای ولو شدن توی اتاقم و آماده بودن غذا تنگ شده...با خودم میگم که خب اونم لابد دلش تنگ شده که همه ی پولش رو خرج خودش کنه، هیچ قسطی نداشته باشه، لازم نباشه اضافه کار بمونه، لازم نباشه هی تند و تند ماموریت هارو قبول کنه، بعد از کارش بره باشگاه و با دوستاش باشه....

دیدم که بهترین کار همون زیست مسالمت آمیز و تقسیم کار هست...بهش گفتم بیا فکر کنیم که فقط هم خونه ایم، تو روت میشه همیشه هم خونه ات لباسات رو با لباس شویی بشوره؟ روت میشه که همیشه اون غذا رو گرم کنه، ظرفارو بشوره؟؟ گفته که نه..گفتم پس بیا هر دو سه بار درمیون تو هم این کارارو انجام بده.نوبتی باشه...

مارس خوشبختانه خیلی فلکسیبله...میپذیره و انجام میده...

با اینکه خیلی زوده برای قضاوت و تصمیم گیری، ولی گاهی دلم میخواد برم به اون بگم بیا آرامش خونه ی مارو ببین، ببین که یه مرد میتونه چقدر آروم بشینه کنار زنش غذا بخوره بدون اینکه هی دعوا راه بندازه، هی بحثای چیز شعری راه بندازه، هی الکی بهونه بگیره و کلا با صدای بلند هی حرف بزنه...بهش بگم ببین این مرد توی خونه ی من چقد آرامش داره، چی ازت کم میشه توام اینجور باشی؟؟

بعد میگم که رهاش کن بره، که چی بشه...دیگه به من ربطی نداره مسائل اونجا و رفتار آدماش....



...........................................................................



استارت کلاسام رو خیلی با انرژی زدم...با اینحال هرچی میگذره آموزشگاه بیشتر شبیه مهدکودک میشه...دلم برای اون روزا که به زووووور دو سه تا بچه توی کلاسا پیدا میشد لک زده!!! نمیدونم چه فاکی شده که بین سه هزار و خورده ای زبان آموز دیگه دو هزار و نهصد و نود تاشون رِنج سنی 6 تا 14 رو دارن تشکیل میدن و کلا بزرگسالا محو شدن :| دلم برای کلاس برزگسالام که خیلی فان بود، کلی از توش قضیه و داستان درمیومد تنگ شده جدا...اون روزی به مدیر گفتم اگه کلاس بزرگسال جدید تشکیل شد هر تایمی بود من میام...گفت ای بابا خانوم کاف کجای کاری، اصلا دیگه بزرگا نمیان کلاس زبان....

دقیقا چرا همچین شده نمیدونم من....


همکارام کلی ازم استقبال کردن...تبریک گفتن و کلی میخندیدن وقتی میگفتم دارم زود میرم خونه که غذا درست کنم :)) 

اون همکارم که همزمان با من عروسیش بود و کلا کارای عروسیمون رو با هم پیش بردیم و تالارش هم همون تالار ما بود رو وقتی دیدم کلی همو بغل کردیم...هم من عروسیم دعوتش کرده بودم هم اون من رو...ولی چون فقط دو روز با هم فاصله داشتیم نشد که شرکت کنیم توی عروسیای هم...

بعد از اینکه کلی حرف زدیم دیدم که آخیش، بالاخره بعد از قرنی من با یکی از همکارام حدم فراتر از همکاری رفت :) مارس همیشه بهم میگه من نمیدونم تو چطور میگی با کسی دوست نیستی، تو که با همه کلی بگو بخند داری و صمیمی هستی و واسه هرچیزی کلی آشنا داری...من ولی بهش هربار توضیح میدم که وقتی کسی رو "دوست" خودم میدونم که بتونم براش درد و دل کنم، بتونم وقتی داره حرف میزنه یا چت میکنیم  مثلا بدون رودرواسی و راحت بگم من یه دقیقه دیگه میام تو بگو من میام میخونم!!! کسی که بتونم بهش بگم بیاد خونه ام، دوست داشته باشم برم خونه اش...کسی که دوست داشته باشم فراتر از چیزی که توی محیطش با هم هستیم همو ببینیم....که بدم نیاد ازم سوالای خصوصی کنه، که نترسم ازش سوالای خصوصی کنم...مثلا راحت بتونم باهاش درباره ی س///ک////س جرف بزنم....من اصولا آدم خون گرمی ام (برعکس چیزی که خیلیا دربارم فکر میکنن) ومیتونم با همه راحت حرف بزنم و ساعت ها بگم بخندم، ولی همیشه "دوستی" و صمیمیت برای من مفهوم دیگه ای داشته...

حالا خوشحالم که بالاخره یه دوست همکار هم دارم...اسمشو از این به بعد اینجا میذارم "آهو"!! نمیدونم چرا، خوشگلم هست آخه!!



..............................................................................................



هربار که میریم مهمونی رقص دار، مهمونی همسن و سال های خودمون دار (جمله بندیمو!!!)، من همش توی فکر اینم که باز مخ مارس رو بزنم!! اینجور وقتا ازش یکمی دور میشم، با دخترا قاطی میشم، بعد که یکم گذشت از دور نگاش میکنم، واسش اداهای مخصوص خودمون رو میام، بعد میبینم که با چشم و ابرو بهم یه اشاره هایی میکنه که میدونم تعبیرش اینه: بیا اینجا بینم لامصب :دی....درست توی همین لحظه ست که من میبینم موفق شدم که بازم مخش رو بزنم.. :پی



......................................................................................


ما دقیقا مثال بارز پت و مت شدیم توی خونه مون...همونقدر خوشحال، همون قدر فان، همون قدر گیج :)) بعد به صورت خیلی خرانه ای (اولین باره همچین ترکیبی رو بکار میبرم هیچی به ذهنم نرسید) ذوقمند میشیم از کشف وسایلمون...از کشف غذاها، از ست کردن لایف استایلمون...

مثلا؟

من همیشه عاشق خورشت تبریزی هویج بودم. یعنی یه بار که خیلی بچه بودم همسایمون که تبریزی بود برامون درست کرد، من هنووووزم مزه اش زیر دندونمه...ولی از اونجایی که مامان اصلا و ابدا اهل درست کردن/تیست کردن غذاهای جدید نیست برام درست نکرد. و گذشت و گذشت تا اینکه یه بار همین چندسال پیش وقتی خودم تنها بودم دستورشو از نت پیدا کردم و درست کردم...من عااااشق این خورشت شدم باز...

بعد حالا امروز دوباره تصمیم گرفتم این غذا رو درست کنم...به مارس گفتم که قراره یه غذای ترش هویج دار درست کنم...اون عاشق این دوتا ترکیبه...کلی استقبال کرد...تقریبا دو ساعتی مشغول بودم...یه جوری درست کردمش که به ذائقه ی من و مارس خوش بیاد...

بعدش یه سالاد من دراوردی هم درست کردم که توش چیزایی بود که مارس عاشقشه... به نظرم عالی شد...

ما موفق شدیم که غذای خودمون رو درست کنیم...کلی خوشحال و شاد خوردیمش...بعد وسطاش یادمون افتاد قبلا مارس یه آبمیوه گیر دستی لیمو خریده که خیلییی کوچولوعه و فقط مختص همون آب گرفتن لیمو ترش هست. از اونجایی که لیموترش داشتیم من سریع اونو اوردم و واسه اولین بار دوتایی افتتاحش کردیم...حالا اینکه "نوبتی" داشتیم به لیمو فشار میوردیم بماند :)) بعد خب خیلی خوش گذشت!! 


.....................................................................


مامانا خیلی دل گنده ن. مامان من که اینجور بوده.  هررررررکدوم از ظرفاش، فرقی نداره که یادگاری بود یا قدیمی یا هدیه یا هرچی، وقتی میشکست خیلییی ریلکس میگفت فدای سرت!! بعد اون روزی من نزدیک بود یکی از ظرفامو که اتفاقا اصلا هم دوستش ندارم و زوری به اصرار مغازه دار که الا بلا این اشانتیونه اصلا پولی نیست بردارش،  داشت از دستم میفتاد تا مرز سکته رفتم و برگشتم!! این یه مثال کوچیکه...شما تصور کن با چیزای بزرگتر که عاشقشون هم هستم اوضاعم چجوریه...مارس میترسه روی مبلا بشینه حتی...میگن خدا هرچی رو میده جنبه اش رو هم بده، به من جنبه ی داشتن وسیله ها رو نداده :| همچین چیزی رو اصلا تصور هم نمیکردم قبلا!!!



............................................................................................



حالا، گذشته از شوخی و خاطره ها...

ازم درباره ی موزیک رقص دو نفرمون چند نفری پرسیده بودین...

قضیه از این قراره که من واقعا وقتشو نداشتم موزیک انتخاب کنم...یعنی خب چون زیاد هم اهل موزیک نبودم واسم سخت بود...و فکر میکردم کارای واجب تر هست...بعد به هرکسسسس من رو انداختم و همه هم دمشون گرم برام یک عالمه آهنگ یا پیدا میکردن یا معرفی..یعنی خود بیریت فکر کنم بیشتر از دو گیگ به من موزیک داد، مهتاب فک کنم یه روز کااامل برای من وقت گذاشت، بچه های گروه تلگرام خانومانه :دی کلی بهم موزیک معرفی کردن، نیلوووی قشنگم رو بگو، که علاوه بر موزیک ویدیو هم میفرستاد...به هرکی رسیدم خلاصه گفتم بهم موزیک معرفی کنه...

بعد آخرسر، همون روزای آخر بود، دیدم که بابا، رقص ما مال ماست...کی میدونه چی به مود ما میاد؟؟ کی میدونه چی واسه ما قشنگ تره؟؟؟

دست به کار شدم و گفتم اگه دو روز هم وقت بگیره من اکی ام...اولین چیز یکه واسه خودم مشخص کردم این بود که آیا میخوای با موزیک خارجی برقصی یا ایرانی؟؟ مسلما انتخابم خارجی بود. چون همیشه برام تکست لاو سانگ های خارجی قشنگ تر از ایرانی ها بوده...هرکس یه سلیقه ای داره، و خب برای من مفهوم و متن شعرای انگلیسی همیشه جذاب تر بوده...بعد سرچ زدم که 

Top wedding music/ top romantic wedding music یادمه کلییی سایت اورد. یکی از سایتهایی که ازش خوشم اومدو الان یادم نمیاد آدرسش رو، اینجوری بود که کاربرانش علاوه بر امتیاز دهی به موزیک ها، نظرشون رو هم گفته بودن..من بین صدتایی که توی لیست اون سایت بود، با توجه به نظرات کاربران و اسم خود موزیک (که دقت میکردم ببینم اسمش به دلم میشینه یا نه) سه چهارتاییشون رو دانلود کردم...

و همون شبی که قرار شد رقص تمرین کنیم، همه ی اون سه چهار تا رو پلی کردیم..و دقیقا هردو با یه موزیک موافق بودیم چون دقیقا به مود اون لحظه مون میخورد و حس کردیم برای اون میتونیم یه رقص خوووب طراحی کنیم..که همینم شد...اینی که میگم خوب، شاید از نظر بقیه خوب نباشه، ولی ما عاشقش بودیم، و چیزی بود که در توانمون بود...

موزیک انتخابی ما a thousand years از Christina Perri بود...

برای ورود، من انتخاب رو گذاشتم به عهده ی خود موزیسین تالار. با اینکه خیلی دوست داشتم مال عارف رو بزنه ولی خب دیدم که دلم میخواد سوپرایز شم...و شاید الان باور نکنین ولی اصلا یادم نمیاد چی گذاشت برامون!!! چون اونقد لحظه ی ورود چیزای قشنگتری وجود داشت که به کمترین چیزی که دقت کردم همون موزیک بود!! برای رقص دو نفره ی معمولیمون هم با موزیک "ای یار" از قیصر رقصیدیم. چون خیلی قر داشت و من میتونستم باهاش خوب ست بشم...ریتمش هم آرومه، مارس میتونست باهاش حرکات موزون :)) (رقص بلد نیست آخه) انجام بده...

اینم از این...


.................................................................


خوش بگذره جمعه بهتون :) 

نظرات 17 + ارسال نظر
رهآ سه‌شنبه 20 مهر 1395 ساعت 14:46 http://colored-days.blog.ir/

من هیچوقت دلم برای ِ ولو شدن توی ِ اتاقم تنگ نشد، هیچوقت. میفهمی که؟ :) عوض ِش عاشق ولو شدن رو تخت ِ خودمون هستم.
میلو اول ِش ِ ی ِ خرده که زندگی تون بیفته رو روال همه چی دور ِ یواش میگیره و به همه کارات میرسی :)

میلوووو کاش میشد فیلم رقص ِتون ُ دید :))) ای خداااااا :)))))
ما تهران هستیم.
من همیشه فکر میکردم که توام تهران زندگی میکنی تا اینکه ارشیوُ که خوندم تو یکی از پست آ راجع به تهران بردن ِ مامانت نوشته بودی، بعد تازه فهمیدمممم ا ِ میلو تهران زندگی نمیکنه :)

میلو از عروسی ت ُ آدم آی ِ اون شب نوشتی، ولی از دخترک ِ چشم سیاه ننوشتی :) چرا خب! :)

البته دلم برای اتاقم تنگ نشده اصلا :)) فقط اینکه بیکار باشم رو دلتنگ میشم گاهی :دی
آره رها الان خیلی تند میگذره....
نه ما کرج هستیم. البته کل خانوادمون تهرانن و ما بخاطر مشکلات تنفسی بابا اومدیم کرج...که آب و هواش بهتره از تهران.

فک کنم فقط از ساقدوشام نوشتم..از کسای دیگه به جز اونا ننوشتم آخه چون بقیه رو توی تالار دیدم و همه در حال رقص بودن اتفاق خاصی نیفتاد :)) ولی خب بعد از اون چندباری خواستم از حس های دخترک بنویسم فرصت نشد...

لاندا دوشنبه 19 مهر 1395 ساعت 12:50

وااای، میلو، این آهنگ یکی از کاندیداهای من بود واسه فیلم نامزدیمون. در این حد بین این و یکی دیگه مونده بودیم که من الان رفتم فیلم نامزدی رو آوردم که ببینم کدوم رو گذاشتیم و دیدم که اون یکی رو گذاشتیم، چون از مفهوم اسمم توش استفاده شده بود
خلاصه که بسی دوس دارم آهنگتونو

شنیدیش لاندا؟؟؟ میبینی چه خوب و آرومه؟؟ چقد رقص داره و عالیه؟؟؟
بعد من اسم تورو باید میوردم توی پستم توام برام زحمت کشیدی واقعا :) خیلی ممنوووون :****

لیدی رها یکشنبه 18 مهر 1395 ساعت 01:41 http://ladyraha.blogsky.com

با همکاری کردن آقای خونه تو کارها انرژی تو هم می مونه برا لذت بیشتر بردن از کنار هم بودنتون...
من استاد خورش هویج درست کردنم کاش می اومدی یه روز خونه مون تست میکردی...
کم کم راه میانبر سریع تر غذا درست کردن و هندل کردن کارها رو یاد میگیری مثلا هر شب قبل خواب اگه یه ربع وقت برا مرتب کردن خونه بذارین خونه همیشه وضعیت قابل قبولی تو نظم پیدا میکنه...

آره همینطوره....
راست میگییی؟؟؟؟ برام از ترفنداش میگی؟؟؟ من خیلیییی دوست دارم این غذا رو....اگه برات امکانش بود واسم دستور تهیه اش رو میفرستی اونجور که خودت درست میکنی....
خونمون مرتبه اغلب چون من از شلوغی اطراف همیشه بدم میومده اتاق خودمم همیشه مرتب نگه میداشتم ولی توی کشوها و کمدها انگاری بمب ترکیده :))

پاپیون شنبه 17 مهر 1395 ساعت 14:46

وای اون قسمتی که گفتی بعد کلاس زود میرم خونه که غذا درست کنم!:)))
وای همه ی پستت یه طرف اون یه طرف:))
یه پا خانوووم شدی دوست س.کسی من:)):**

نخند :))))

ولم کنننن :))))

سمی شنبه 17 مهر 1395 ساعت 13:28

سلام میلو جان، من اولین بار هست که برات پیام میذارم، اما خیلی وقته که وبلاگت رو میخونم، عروسی من دقیقا یک هفته بعد از تو بود و همه ی حس هایی که تو داشتی رو توی تمام مراحل قبل از عروسی و روز عروسی منم داشتم و الان هم که از خونتون و عشقت به وسیله هات نوشتی کاملا میفهمم حست رو منم عاشق حتی کوچیکترین چیزای خونمون هستم وبراشون ذوق میکنم، تک تکشون رو داریم با همسرم افتتاح میکنیم و لذت میبریم راستی پستایی که درباره روز عروسیتون نوشته بودی توی راه برگشت از ماه عسل برای همسرم هم خوندم

آخی...راست میگی؟؟؟؟ پس کاملا میفهمی حس منو... :) برام بیشتر بنویس سمی :)

لی لی شنبه 17 مهر 1395 ساعت 11:45 http://cranberry.blogsky.com

میلو یجوری خوب و آروم تعریف میکنی و حسو به آدم انتقال میدی که من الان دوست دارم بیام بشینم زندگی کردن شما رو تماشا کنم...
من مطمئنم بهترین و زیباترین لحظه هارو کنار مارس مهربون و دوستداشتنی خواهی داشت...

ای جان :) ممنونم لی لی.... از لطفت و اطمینانت به زندگی خوب ما :**

پرسه شنبه 17 مهر 1395 ساعت 09:52 http://galexii.blogfa.com

اوپس، ابسلوتلی که میام :دی حالا من چی بپوشم؟ :دی :دی
.
وای اینکه همه کارا تقسیم بشه خیلی ایده خوبیه و من الان ازت یاد گرفتم که از همون اول باید بخوامش!
واااای مبل ِ خیلی خوبه :)) من خودمم نسبت به یه سریا وسایلام همینجوریم :دی
.
روزات کلی مغز پسته ای عروس خانم:ایکس

احتمالا برای سال بعد هالووین باشه :)) به فکر کاستم و میک آپ باش به جای لباس ^_^
آره پرسه...معمولا چیزایی کع آدم میخواد همون اول باید مطرح شه...
وای خیلی...
مرسی پرسه ی قشنگم :***

Betrayer شنبه 17 مهر 1395 ساعت 09:24

انتخاب موزیکت عالی بود
a thousand years آهنگ خاص سالگرد ازدواج منه!
به ادیتورمون گفتم روی فیلمهای عروسی میکسش کنه بعد موقع چک فیلما میشینم باهاش گریه میکنم!

واقعا؟؟؟؟ تو که توی کار موزیک و اینایی وقتی تایید میکنی خیالم راحت میشه :)
گریه چراااااا :)

عسل جمعه 16 مهر 1395 ساعت 23:37

واای میلو من عاشق این اهنگم
هروقت میخوام ریلکس کنم اینو گوش میکنممم
Heart beats fast..colors and promises...

خیلی خوبه عسل....

باران جمعه 16 مهر 1395 ساعت 19:21 http://Thisismenow

میلو با این که پستات طولانیه ولی هیچوقت از خوندنش خسته نمیشم :* چه خوبه که ایتقد خوب میتونی بنویسی!
_______
من هنوز ازدواج نکردم ولی از الان خیلی وقتا که یه رابطه ی بد دور و برم میبینم ،منتظر اون روزی میشم که ازدواج کنم و به اطرافیان نشون بدم که رابطه ی زن و شوهری باید چطوری باشه!
________
اون قضیه ی دوست و اینا... منم همینم دقیقا!! تعداد دوستام واااقعا محدودن و دقیقا بخاطر همین فاکتورایی که گفتی:))
اخه طرف مقابل جنبه نداشته باشه درباره ی س%ک#س باهاش حرف بزنی و اگه هم چیزی گفتی قضاوتت کنه اسمش میشه دوست؟!:)) نه والا :دی

بعد من واقعا شرمنده میشم که طولانیه :)) ولی واسم مهمه که ثبتشون کنم...چون هر از گاهی میام فلش بک میزنم به عقب و خدا میدونه که چقد نوشته هام . ایام قدیم حالمو خوب میکنه...

میدونی، هرکس ممکن دچار تلاطم بشه...همین ما هم همیشه خوب و عالی نیستیم...دچار تنش میشیم گاهی...ولی هرکس رابطه ی خاص خودش رو داره....
کلا واسه م دوستی تقدس داره. نمیتونم یهو با یکی هییی صمیمی شم برم بیام بعد یهو با یکی دیگه...

Mina جمعه 16 مهر 1395 ساعت 16:31

Music kheili khubie
Tasavor kardm chetor mishe bahash raghsid
Wish every one a real pure love

آره...اولش با قدم های آروم شروع میکردیم...و توی اوجش چرخش های ریتمیک و تند....
هوپ سو :)

نانا-پیشی جمعه 16 مهر 1395 ساعت 14:36

آقا پس من از الان برای خونه خودم آماده بشم که چطوری همه کارا رو انجام بدم, چقدراین درک متقابلت خوبه عزیزم.
میلو راستش من فکر میکنم ما خیلی با نسل قبلیمون متفاوتیم, ما با عشق ازدواج میکنیم بهتر کنار میایم, مثلا مامان من همش میگه من کیف میکنم شما دوتا انقدر با هم میخندین, یا اون به غرغرای تو گوش میده یا تو به حرفای اون در مورد سیاست و تکنولوژی. نسل ما اگه بخواد میتونه خیلی بیشتر طرف مقابلش رو درک کنه
منم یه عالمه دوست دارم به قول همسر من سوشال باترفلای هستم, ولی کمتر کسی وجود داره که من تمام فکرم رو جلوش رو کنم
ای عروس بلا :*
من که میمیرم برای خورشت هویج تبریزی, داشتن مامان بزرگ تبریزی باعث میشه تند تند بخوریم, مامان بزرگ من غوره تازه رو توی آبغوره و نمک میریزه (غورغوره) بعد یه مدت که مزه هاشون به خورد هم رفت میریزه تو خورشت هویج اصلا محشر میشه ها
مامان من ولی خیلی هیاهو میکنه اگه ظرفاش یه چیزیشون بشه
من و همسر که رقص نداشتیم ولی کلی با این آهنگای مرکز خریدا قر میدادیم و ملت تعجب میکردن که این دیوونه های رنگ به رنگ کی هستن دیگه
جمعه خودت هم خوش

نانا تا نری توی خونه ات و توی شرایط قرار نگیری نمیشه. یعنی قبلش ممکنه هزارتا پلن داشته باشی ولی بعدش که میری میبینی اوه باید قوانین جدید بریزی....
آره نانا همینطوره..ولی توی همین نسل ما هم، صبر کمتر و مسالمت کمتری هم هست...میبینی که چقد آمار طلاق و خیانت زیاده...
وای این غور غوره رو که داشتم میخوندم دهنم آب افتاد تا تموم شه کامنتت :)))) فک کنم خیلییی خفن باشه...امتحانش میکنم مرسی :****
ای جان :)) شما دوتا خیلیییی کوووولین ^_^ :***
مرسی مرسی :***

عاطی.ی. جمعه 16 مهر 1395 ساعت 13:28

آخخخخی میلو و مارس مثه بلا و ادوارد شدین واسه عروسی؟؟؟ وای چه رمانتیک!! من این آهنگو تقریبا هرروز گوش میدم و همش همراهش نگاهای سوپرعشقولی ادوارد به بلا میاد تو ذهنم وای خیلی قشنگه! چه انتخاب خوبی!!!

آفرین میلو!! خانوم خونه خلاق و مدیر! زندگی مشترک پر از صلح و صفا و عشق بساز!

خیلی خوبه آهنگش عاطی....
امیدوارم که توی ساختن همچین زندگی ای موفق باشم و بمونم!

اناماری جمعه 16 مهر 1395 ساعت 12:56

کوتاه بگم که عاشقتم.لذت میبرم میخونمت.تو برای من میلوی قرمز نیستی.میلوی رنگین کمونی هستی.
اهنگی که گفتی رو برم دانلود کنم ببینم ما هم بلدیم با اقامون برقصیم باهاش واسه جشنمون

وای انا ماری....مرسی آخه خجالت زده ام کردییییی....
خیلی خوبه، آرومه، ملایمه...پیشنهاد میکنم چندتا موزیک دیگه هم گوش بدی و ببینی چی به مودتون میخوره...شاید آهنگ انتخابی من برای شما اونجور که واسه ما بود نباشه...

املی جمعه 16 مهر 1395 ساعت 11:17

ای واااای این آهنگ خیلی ملو و میلوییه :)) خیلی آرووومه چقد عاشقانه شده بود صحنه حتمن!!
میلو چقد خووبه آشپزی و خونه داری و اینا بر وفق مراده آخه من همییشه فکر میکنم به این مرحله که برسم احتمال پس داده شدنم زیاده :)))
چیزی برای تو نشد نداره حتا هندل کردن این کارای سخت خونه و کاری
:***
+من عاشق_، عاشق _پست_ قبلت شدم :| نمیدونستم چطوری ذوق کنم که معقول به نظر برسه :| :))) وای که اگه میشد

خیلی خوبهههه ^_^ منم هیچی بلد نبودم املی, الانم با کلی دستور اشپزی و سرچ اینا پیش میبرم :)))
چرا که نشه...میدونم یه رووووزی بالاخره این کارو میکنم!

Hoda جمعه 16 مهر 1395 ساعت 01:25

خورشت هویج؟! اسمش چرا خوشمزه نیست؟ اتفاقا خیلی شنیدم که خوبه ولی تصورش برام خوشمره نیست حس میکنم شیرین بشه
چه باحال و خنده دار بهش گفتی فک کن هم خونه هستیم.:))
پس توام دلت برای اتاقت تنگ شد؟ فکر میکردم فقط من اینجوری هستم و مشکلی دارم لابد!

هدا عاااااالیه, نه بخاطر اینکه توش آلو داره خوشمزست و ترشه بیشتر! من از غذاهای شیرین خوشم نمیاد, ترش هست صددرصد تضمینی :))))
نه هدا من اصصصصلا دلم برا اتاقم تنگ نشده :)))) دلم برای بیکاری و ولو بودن تنگ شده :دی تو مشکلی نداری بابا خب هرکس یه جوره یه جور وابستس....

Lena جمعه 16 مهر 1395 ساعت 00:59

من عااااشقشم! این یکى از آهنگاى twilight هست
شهریور براى اولین بار دیدم فیلماشو بعد از بین آهنگاش اونایى که خوشم میومد با سختى پیداشون میکردم دونه دونه و دانلود میکردم.
ولى این یه چیز دیگه است اصن، در حدى که هر بار دلم میخواد باهاش بخونم حتى!!!

عالیه لنا...ریتمش متنش و کاملا واسه رقص ساخته شده!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد