پوزش بابت غلط های تایپی احتمالی.



من یه چیزی رو فهمیدم که میترسم از گفتنش..میترسم خود-عن-پنداری محسوب شه...عاقا هیچ واژه ی بهتری پیدا نشد..جدا چرا کلمه های این شکلی قشنگ لپ کلامو میرسونن؟؟

انی وی... قضیه از این قراره که توی آموزشگاه جدید، من رو سر کلاسای مختلف فرستادن و تا هفته ی بعد ادامه داره.این واسه اینه که کارشون  و نحوه ی تدریس مطالب به شیوه ی اونا دستم بیاد..چون هر آموزشگاهی یه جورایی سیستم خاص خودشو داره برای تدریس و باید باهاش اداپته بشی...این کار اسمش observe کردنه...و خب من همیشه اینو دوست دارم...بعد  من تا حالا سر کلاس چهارتا از مدرسای اونجا رفتم...و خب باید بگم که توی observe  اول و دوم شوک شدم از دیدن ضعف مدرساش....نمیدونم توقع من بالا بوده از اونجا یا چی...البته هنوزم معتقدم مدیر اونجا و سوپروایزرش و کلا سیستمش کاملا آکادمیکه چون مدیرش آدم حسابیه...ولی باورم نمیشد مدرساش اینجوری باشن..شاید اگه جای دیگه بودن من اینهمه متعجب نمیشدم ولی از اونجا انتظار نداشتم...بعد اینجاس که میگم خود عن پنداری چون میدیدم توی القای مطالب و کلا هندل کردن کلاس من از اون دوتای دیگه به مراااتب بهترم. اینو واسه خودشیفتگی نمیگم فقط میخوام بگم که چه حسی دارم دقیقا...وقتی برای مارس تعریف کردم بهم گفت که میلو من الان چهارساله دارم هرترم با استادای مختلف زبان یاد میگیرم ولی کلاس تو همیشه برام متفاوت از بقیه بود . واقعا نمیدونم اینو بخاطر محبتش میگه یا چی..ولی صحبتم اینه که من انتظارم از مدرسای اونجا خیلی بالا بود....گرچه این هیچ تاثیری روی فکر من نداره که معتقدم سیستمش و مدیریتش یه چیز درست حسابیه...

منو ادد کردن توی گروه اساتیدشون...حالا هی میرم ممبرهاشو نگاه میکنم که بشناسم همکارامو :دی

.............................................................................



به لحاظ موقعیتی، برند و مطرح بودن، فضای بازتر و تمیزتر داشتن، اکسسوری داخل ساختمون  و خود ساختمون، آموزشگاه اصلیم هنوزم حرف اول رو میزنه برای من، خصوصا که اصن یه ارگان دولتیه و توی کل ایران شعبه داره...ولی اینکه اونهمه از جای جدید ذوق زده ام بخاطر حقوق بالا، بیمه داشتن، و سه چهار نفر مدرس خفنیه که داره...

اینارو گفتم که بگم کار توی آموزشگاه اصلی هنوزم برای من یه پوئن هست و یه رزومه ی قوی محسوب میشه.واسه همینه که هنوزم که هنوزه بعد از هشت سال هرجایی رفتم اونجا رو هیچ وقت ول نکردم و حتی اگه شده یه دونه کلاس هم بوده برداشتم...

اون روزی منشی بهم یه اتیکت داد و دیدم که آرم آموزشگاست...گفت که وصل کن به مقنعه ات...به شدت هیجان زده شده بودم اونقدری که کلیییی جیغ جیغ کردم :)) نمیدونم چرا اوووونهمه خوشحال بودم ولی از اینکه اینجوری تفکیک میشه آدم از کسای دیگهِ خیلیییی خوبه :)) و خب گفت که شاااااید یونیفرم دار هم بشید..ولی خب گویا خیلی از همکارا موافق نیستن :||| 



......................................................................................................



همیشه از کاپشنای پفی بدم میومد. حتی همون وقتی که خیلییی مد بود، دوستش نداشتم...امروز، خیلی یهویی توی ویترین یه مغازه چشمم رو گرفت..گفتم بابا میلو داری گول میخوری تو هیچ وقت ازین تیپا خوشت نمیومده...بعد دیدم که نه جدی جدی دوستش دارم..رفتم و پوشیدمش..انقدر عاشقش شدم که خریدمش...بعد من الان دوسال بود که هیچ لباس گرم جدیدی نخریده بودم چون کلی پالتوی نپوشیده داشتم که توی این دوسال اخیر یه عالمه پوشیدمشون و خب دیگه عذاب وجدا ن نداشتم از خریدن این کاپشن نااااز ملوس :دی منتها باید باهاش چیزای دیگه رو هم ست کرد...بدم میاد که از روی مانتو چیز دیگه بپوشم که مانتو عینهو دامن از زیر سوییشرت-کاپشن بزنه بیرون،.فک کنم پارسالم گفته بودم!! البته اینا سلیقه ای هست.. حالا این کوتاهه خیلی و واسه من که تمام بیرون رفتنم تو اموزشگاه خلاصه میشه مناسب نیس...عجالتا باید از روی یه مانتو بپوشم...حالا دارم میگردم ببینم چیز دیگه ای هست که بشه زیرش پوشید؟؟  فروشندهه گفت گپ خوب میشه..ولی خب نمیخوام یه چی بپوشم که جلوه ی اینو بگیره....

براش یه کلاه، شالگردن و دستکش بافت هم میخوام بخرم...یه چیزی که کاملا حس زمستونو داشته باشه...وای الان توی اتاقه، هی چشمم میفته بهش..خیلی دوسش دارم ^___^


...........................................................................



ماهیت کیبورد (ارگ) آهنگ شاد ساختنه...یعنی خنده داره که آدم ازش چیز دیگه انتظار داشته باشه....مارس ولی شبایی که فرداش تعطیلیم، میشینه اونجا و چیزای آروم مینوازه. چیز خاصی هنوز بلد نیست ولی مدام آهنگای ملایم ازش درمیاره...اونقدری که من یه شب غرق آرامش شدم  و خوابم گرفت!!!!

گاهی که دستش میره سمت گیتار الکتریکش، میگم نه اون نه، ارگ رو بزن!!!

اوه خدایا، ساعتها میشینه متالیکا رو گوش میده و من معتجبم که چقدر میتونه روح آدما متفاوت باشه، که مارس با اون مدل موزیک آروم میشه و تخلیه، من ولی کلافه و سردرگم میشم :))



................................................................



تا دیروقت سر observe کردنام هستم..وقتی میرسم خونه مارس دیگه رسیده و لباساشم عوض کرده...اون شب توی راه کلی فکر کردم که اه حالا برسم خونه باید غذاهارو گرم کنم، سفره رو بچینم و اینا....مارس توی این کار (غذا گرم کردن/درست کردن) زیاد خوب نیس و خوشش نمیاد...منم اصراری ندارم که کمک کنه توی این موضوعِ پای گاز ایستادن. چون تا همینجاش هم خیلیییی هوامو داشته و من نمیخوام بیشتر از این توی کارایی راهش بدم که بدش میاد. رسیدم خونه و دیدم که بوی غذا میاد :) دیدم که غذاهارو گرم کرده و نون تازه خریده..سفره رو چیده و منتظر منه....بهش گفتم چقدرررر خوبه که این کارو کردی...که بهم استرس ندادی وقتی رسیدم خونه...لبریز شدم از حس امنیت و پر و پال داشتن برای پیشرفت حتی!!!!!



...........................................................................



من از disgusting بودن خوشم نمیاد...دیسگاستینگ بودن اینجوریه که بیای بگی من شااااید ننویسم دیگه/یا نمی نویسم دیگه....و بعد یه عالمه آدم بیان بگن نه نرو، بهت محبت داشته باشن ولی خب تو تصمیمتو گرفته باشی...بعد ولی وقتی یکم میگذره میبینی نمیشه و میخوای که بنویسی باز...این اسمش دیسگاستینگ بودنه بنظرم..و فکر میکنم من تا حالا دو بار دیسگاستینگ بودم :| یه عالمه آدم برام روشن شدن و خب حالا که باز می نویسم دیگه ازشون خبری نیست چون فکر میکنم من دیسگاستینگ بازی در اوردم..ولی خب در نهایت آدم خودش باید حسش خوب باشه به نوشتن...اگه بخاطر بقیه بنویسم نتیجش میشه پستای نصیحتی،پستای عصبانی، پستای حوصله سر بر، پستای حال بهم زن که قشششنگ معلومه به زور نوشتمشون!!!

نظرات 9 + ارسال نظر
رعنا سه‌شنبه 23 آذر 1395 ساعت 10:13

از وقتی گفتی ممکنه دیگه ننویسی چون فکر می کنی نکنه یکی حسرت بخوره( ببخشید دقیق جملاتت رو یادم نیست) من که گاهی برات کامنت گذاشتم با خودم فکر کردم نکنه یه جایی بین همین کامنت هایی که مثلا خود من از یه ماجرای خاصی تعریف کردم یا گفتم خوش به حالت ،این حس رو منتقل کرده باشم که بیشتر انرژى منفی گرفتم یا حسرت می خورم و حالم بد شده،در صورتکی نگاهت به مسائل و اتفاقای قشنگی که برات می افته ، امید بخشه. واسه همین تصمیم گرفتم کمتر کامنت بذارم که ناخواسته انرژى منفی ندم:) ؛)

رعنا همچین فکری نکن چون من ابدا اون حس رو از توی وبلاگ خودم و بین کامنتاش نگرفتم. جای دیگه تو پیج دیگه ای که علنا خانومها حسرت میخوردن همچین چیزی به ذهنم خطور کرد. راحت باش و بدون که وقتی دارم باز می نویسم, کنار اومدم با اون فکر و برام حل شدس....

مهسآ یکشنبه 21 آذر 1395 ساعت 19:42

چرا کامنت من ثبت نمیشه پس :|
خلاصه مرسی که ترس از ازدواج و مسئولیت خونه داری رو در من کاهش دادی!

ثبت شده من هنوز تایید نکرده بودم کامنتای این پست رو :)

باران جمعه 19 آذر 1395 ساعت 15:50

امیدوارم حس خوبت به نوشتن هیچوقت ار بین نره ما تا همیشه میلو رو داشته باشیم:-*


آخ آخ وقتی بببنی کاریو که دوست نداره به خاطر تو انجامش میده،هرچند کوچیک،که حتی همین گرم کردن غذا، عشق ینی همین... عشقو میشه تو چیزای کوچیک و ریز دید ؛ کلیشه س این جمله ولی عشقتون پایداااااارررر ^_^


من که ترجیح میدم با طرفم فقط رو چیزای کلی که خیلی مهمه تفاهم داشته باشیم ولی بقیه ی زمینه ها دوس دارم سلیقه هامون شبیه هم نباشه... که وقتی وارد دنیای یه نفرش میشم چیزای جدیدی ببینم که تو دنیای خودم نبوده!!! اینطوری هیجان انگییییز تره :دی
ولی میلو فکر میکنم بعد یه مدت اروم اروم علایقتون شباهت بیشتری به هم پیدا کنه... از کجا میدونی شاید تو هم یه روز اومدی نوشتی از آهنگای متالیکا خوشت اومده!!! برا من که مورد مشابه پیش اومده !

منم دوست ندارم ننوشتن رو...

آره باران همینطوره... دقیقا عشق همینه....
البته که همینطوره...بعد ما هم توی چیز کلی تفاهم داریم...مثلا مثل نوع پوشش، مثل مهمونی رفتنا، مثیل عقاید مذهبی....
آره تا همین الانشم یه تاثیراتی روی هم داشتیم....

Ziba جمعه 19 آذر 1395 ساعت 15:03

دقیقا درک میکنم وقتی از سرکار میرسی خونه و بوی غذا میاد, من که همیشه شارژ میشدم دوباره و پله ها را تند تند میرفتم بالا
منم اولین مصاحبه جددددی عمرم را دادم امیدوارم که موفق بشم
خوشحالم برای این موقعیت جدید شغلیت

وای خیلی خووووبه....
راست میگی؟؟؟ از همین الان بهت تبریک میگم زیبا :***
مرسیییی

مرمر جمعه 19 آذر 1395 ساعت 14:12

هووووم خووب تو کارت با عشق علاقه انجام میدی وهمش ایده های جدید نو واس خودت خلق میکنی....اسنه که کارتو از بقیه متمایز میکنه!وصدالبتههه توو نوع بسان وگفتار قوی داری ...ممکنه اونا سطح سوادشوون بالا باشه خیلی ولی اصلش اینه که هموون علموو باید انتقال بدن..پس باید گفتار وشیوه بیان قوی داشته باشن که متاسفانه خیلی از معلما واستاداندارن!
.......
من همچنان از کابشن ..سووییشرت رو مانتتو بدم میاد..شاید یه روزیم خوشم اومد مث تو!


........
هوووم برعکس مارس مستر عاشق اشپزی کردنهه(البته که باید حالشوو داشته باشه)
........
من با چندنفری سرکله میزنم که هر روز بگیرنگییییر نداره نوشتنشووووون...حالم بدمیشه ازکارشون:/

میدونی چی رفتم گفتم؟؟؟ گفتم توی این هشت سال فهمیدم که حتی بی سوادا هم میتونن تدریس کنن، چون اصن انگاری ربطی به سواد نداره. سوادم نداشته باشی میتونی مطالب روز بعدش رو بخونی یاد بگیری، مهم اینه که بتونی انتقال بدی....بخاطر همین باهات موافقم که تدریس فقط توانایی انتقاله....
من هنوز خوشم نمیاد...از کاپشن پفی خوشم اومده فقط :))
مردای کمی اینطوری هستن///
هاها :))) دست خودم آدم نیس مرمر باور کن

یه دختر جمعه 19 آذر 1395 ساعت 09:06

بنویس جانم ، بنویس

Hoda پنج‌شنبه 18 آذر 1395 ساعت 23:36

واسه زیر کاپشن بنظرم باید یه چیز خیلی تنگ پوشید، اینکه مانتو گشاد بپوشی چین بخوره خوشگل نیست
مبارکه :)

اصن کلا از اینکه یه چی از زیر کاپشن بیاد بیرون بدم میاد هدا :((( حیف که نمیشه توی این مملکت اینجوری لباس پوشید... :((

لیدی رها پنج‌شنبه 18 آذر 1395 ساعت 19:15 http://ladyraha.blogsky.com

نگو خود ع.ن پنداری تو زحمتش کشیدی هشت سال عمری برا خودش تعجبی نداره الان مدرس خوبی باشی خیلیم خوبه و کمکت میکنه اونجا جایگاه عالی تری داشته باشی...
اتفاقا منم کاپشن پف پفی اصلا دوست نداشتم بعد امسال دیدم خیلی باحال و خریدم!

خب فکر میکردم هرکی اونجاست لابد خیلیییییییییییییییییییی خفن باید باشه....
آره باحاله ...یه جور اسپرت باحالیه...

ژوانا پنج‌شنبه 18 آذر 1395 ساعت 17:05 http://candydays.blogsky.com

خیلی خوبه ادم تو کارش موفق باشه.بعد اینکه منم تا عید میخوام یکم زبانمو سروسامون بدم برم ببینم جایی میتونم تدریس کنم؟ از این مدرکای ادونس هم دارم که نمیدونم اصلا به درد میخوره یا نه؟
حالا به وقتش میام ازت کمک میگیرم که یکم راهنماییم کنی که چکار کنم که خوب باشم و قبولم کنن :))
به نظرم این تفاوت های بین کاپل ها جالب و هیجان انگیزم هست و اگه تماما بخوان مثل هم باشن زندگی خسته کننده میشه.
اخه مگه دیسگاستینگ تر از منم داریم؟ حالا خوبه تو کلا دو سه بار بوده من ماهی دو سه باره
اما اشکال نداره خودم راضیم ، خب یه لحظه حس رفتن دارم لحظه ی بعد حس برگشتن چکار کنم اخه؟ :دییی

برای تدریس باید تی تی سی داشته باشی. یه دوره ی فرمالیته ی دو سه ماهست که توش یاد میدن چطور تدریس کنی. البته خیلی مفید نیستن چون تدریس فقط تجربه ست...ولی خب مدرکش چیزیه که باید داشته باشی...امتحان خاصی هم نداره کسی هم نیست که قبول نشه، همه آخر دوره مدرکشو میگیرن...
آره همینطوره..هیجان انگیزه و چالش برانگیز هم هست ....
هاها :))) ژوان نوشتن یه چیز دلیه واقعا....نمیشه به زور موند...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد