دوست پسر افغانیم و دوست مورد اعتمادم :)

قدیمی تر ها یادشونه اون یکی وب منو: "منو یادت بمونه".و با اسم آرزو توش می نوشتم..

 یه روزی اونجا واسه خودش برو بیایی داشت. حدود سیصد تا خواننده ی ثابت داشت. که بعضی وقتا پستای آموزشی می ذاشتم مثل خط سرهم انگلیسی، اون روزا حتی به پونصد تا هم می رسید.

البته این که انقد آمار دقیق اعدادشو دارم رو مدیون مزاحم وبلاگم هستم. اونقد اذیت کرد و فحش نوشت که من مجبور شدم یه آمارگیر توی وبم نصب کنم. کاری که ازش بدم میومد. ولی مجبور شدم تا آی پی ها رو چک کنم. البته خیلی کمکی نکرد ولی خب بی تاثیر هم نبود.. 

این بین گاهی پستای رمزدار هم می نوشتم که خب رمزشو حدود چهل و پنج نفر به صورت ثابت داشتن. ولی خب بین این تعداد فقط ده پونزده نفر مورد اعتماد من بودن. همونایی که به محض زدنه وب میلو یواشکی کشوندمشون توی میلو و گفتم من دیگه توی منو یادت بمونه نمی نویسم.. همونایی که بیشترین تایم رو واسه خودنشون گذاشته بودم..

درسته که رمز پستای نیمچه خصوصیم رو چهل و پنج نفر داشتن ولی پستای خیلی خصوصی ترم رو فقط ده نفر داشتن. این وسط خیلی ها ناراحت میشدن ازم. من ولی واسم مهم نبود. چون اذیت شده بودم از مزاحمت های مکرر وبلاگم. دیگه اذیتا طوری شده بود که معروف شده بودم به مزاحم داشتن...

کار به جایی کشید که ایمیل کاریم، ایمیلی که بیشتر از ده سال داشتمش هک شد و به طبع وبلاگم و خیلی چیزای دیگه ام...

من ولی باکم نبود. فکر میکردم که خب آدمای مریض همه جا هستن.

همیشه هم به عشق اون ده نفر می نوشتم... تا اینکه توی وبلاگ میلو پررنگ تر شدم. دوستای زیادی پیدا کردم. ولی خب حقیقتش اینه که هیچ کدوم از شماهایی که اینجا باهاتون آشنا شدم رو اندازه ی اونا دوست نداشتم و ندارم.. خب هرچی باشه قدیمی تری گفتن! اونا دوستایی بودن که من روزای اول اوله وبلاگ نویسیم خودم رفته بودم پیداشون کرده بودم. خودم آرشیو های بلندشون رو میخوندم و میدیدم عه این چقدر با من جوره! اونا شدن محرم های من.. 

یه بار توی وب منو یادت بمونه تصمیم گرفتم عکس خودم و مارس رو به صورت نصفه نیمه بذارم. رمز اون پست رو به همون ده نفر عزیزترینام!!!!! و مورد اعتمادام!!!!! دادم... حتی به کسایی که خیلی وقت بود منو میخوندن ندادم و بهانه ام این بود که من عکستون رو ندیدم پس لزومی نداره من رو ببینید. خیلی ها ازم ناراحت شدن خوب یادمه... یادته حکیمه؟؟ 


 این البته در حالی بود که اون ده نفر فکر میکردن رمز اون پست رو هم همون چهل پنج نفر ثابت دارن. فک میکردن که خب آرزو همیشه مزاحم داره و حدود پنجاه نفر رمزشو دارن و اگه من یه فحشی بذارم فهمیده نمیشه چون یه عالمه آدم میخوننش و این اونقدر مزاحم داره که براش مهم نیس اینهمه فحش خوردن!!

خب اون پست رو اون ده نفر دیدن! اون وسط یکی پیدا شد که واسم نوشت: " آرزو جون این مارس که میگی شبیه افغانی هاست که!" با یه شکلک چشمک این کامنت رو گذاشته بود!

من؟؟؟ خوب یادمه حالی که داشتم رو. انگار یکی محکم کوبید توی صورتم! من هررروووز و هررروووز کامنتای فحش دار داشتم. به خودم به خانوادم حتی به خواهر کوچولوم هم رحم نمیکردن. برام مهم نبود. دایورت میکردم. نیلوو همیشه میگفت چه طاقتی تو داری دختر... بعد ولی اینبار داشتم از یه خودی این رو میخوردم! این بار ولی دیگه خبر از غریبه نبود. خبر از یه هکر حرفه ای نبود. حرف از کسی بود که محرم من بود. که هرجایی با خودم برده  بودمش.. بیزار شدم از وبلاگم. یادمه تا چند روز ننوشتم.. یادمه دوستام اومدن گفتن کجایی کم پیدایی.. گذشته از دردی که از ضربه به  اعتمادم خورده بودم از این رنجیده بودم که مگه من ادعایی داشتم؟؟؟ آژو، محبت، نرگس؟؟ یادتونه همیشه وقتی مارس شاگردم بود میومدم می نوشتم اه که چقدر این آدم زشت و عادیه؟؟ :))

دلم شکسته بود. خب من فکر میکردم وبلاگ باید جای خوبی باشه وقتی همه دارن از خودشون میگن.. تجربه ی جدیدی بود. من خووووب با مزاحمت های وبلاگی آشنا بودم ولی میگفتم من ده نفر طلایی رو دارم که همینا کافی اند...

که هرجایی رفتم با خودم بردمشون. یه مدتی حتی مجبور شدم کامنتای وب میلو رو ببندم.  شماها یادتونه... پستامو فوق رمزی کردم و حتی کامنتینگمو بردم توی پرشین.. یعنی کاملا پلیس بازی! بعد این وسط مونده بودم باز به این ده نفر چجوری اعتماد کنم؟؟ خب به کی میتونستم تهمت بزنم؟؟ آی پی؟؟ اصلا دلیل موثقی برای نشونه گرفتنه آدما نبود و نیست.. درسته یه چیزایی رو لو میداد ولی برای من کافی نبود... دلم نمیومد رمز رو ندم به این قدیمی ترها. چجوری میتونستم ازشون بکنم؟؟ نمیشد اصلا.. گفتم با خودم بی خیال اصلا. شاید منظوری نداشته و فقط این اومده توی ذهنش که بگه شبیه افغانیاس مارس :)) خب چه اشکالی داشت. اینم یه نظر بود برای خودش... و اینکه اون عکس کامل مارس رو ندیده بود و اگه میدید قطعا یه نظر دیگه ای میداد. با اینحال باز با خودم اوردمشون..

ولی اینبار حواسم بود دیگه. خیلی با دقت آنالیز میکردم کامنت هارو. اونقدر که خودم خنده ام میگرفت که از وبلاگ نویسی به پلیس بازی افتادم!

هربار چیزای خوبی هم دستگیرم میشد. ولی نمیخواستم باور کنم.. کی میاد باور میکنه کسی که تو دوستش داری، که دلت میخواد باهاش تایم بگذرونی، که روزایی که اوضاع رابطه اش خرابه براش رفتی هزار خط هزار خط نوشتی اومده باشه اینجوری کرده باشه؟؟ هربار که یه سر نخ ازش پیدا میکردم باز میگفتم میلو اون؟؟ نه مگه میشه؟؟!!... بیشتر دقت کن شاید اشتباه میکنی...


بی خیال این جریان شدم به معنای واقعی.. دیگه حتی دست از آنالیز و بررسی دقیق هم برداشتم.. دلم نمیخواست ذهنیتم نسبت بهش خدشه دار شه...


دوباره یه شر دیگه درست کرد چندماه قبل تر. که ذهن من رو نسبت به یه آدمی که الان میفهمم طفلک راست میگفت هم خراب کرد! این وسط خیلی موش دووند.. من ولی باز نخواستم باور کنم..

گذشت و گذشت. یک سال و چهار ماه :) شنیدین میگن ماه پشت ابر نمی مونه؟؟ :)

تا همین پست چندتا عقب تر که راجع به هیکل ایده عال نوشته بودم... من فقط نظرمو راجع به هیکلی که میپسندم نوشتم. و تاکید هم کردم که اینجوری نیستم من و دلم میخواد باشم...


در کمال تعجب این کامنت رو دریافت کردم:





خنده ام گرفت که بعد از یه سال و چهار ماه باز تاکید میکرد روی حرفش :)

این بار ولی دیگه بیکار ننشستم.. رفتم توی پرشین. اونجا دوهزار و خورده ای کامنتامو زیر و رو کردم.. باز به یه نتیجه رسیدم. همون آدم...

خب شاید تو بگی چه بیکار... پرستو دیشب میگفت من اگه جات بودم فراموش میکردم.. بی تا میگه اینجا رو خیلی جدی گرفتی...

مهسا میگه بی خیال برات مهم نباشه...

من برام مزاحمت های از نوع ناموسیش هم مهم نبود.. ولی وقتی میبینم تو شدی محرم من بین سیصد نفر، این حال خرابی نداره؟؟



جواب همین کامنتش رو هرچی لایقش بود دادم. فکر میکنم لازم نبود باز سکوت کنم. اون لیاقت اعتماد رو نداشت و باز داشت کارش رو تکرار میکرد. راست میگن که اگه دوبار در حقت ظلم شد یعنی تو بی عرضه ای.. من همون دفعه ی اول باید بهش میفهموندم که حریمت رو حواست باشه.. در حد خودت حرف بزن... اگه من زندگیتو آنالیز نکردم دلیل بر بی عیب بودنه تو نیست. اگه پاشدم اومدم باهات بیرون حتی ازت نخواستم آدمت رو نشونم بدی دلیل بر شعورم بود ولی تو حتی به دوستای اف بیم هم رحم نکردی و ازم خواستی دونه دونه ازشون اسکرین شات بگیرم برات بفرستم که باور کنی فلانی توی فرندام نیست..


البته این بار خیالم راحت شد. چون فهمیدم کسی که داره اینا رو میگه خودش توی زندگیش اونقدر مشکل داره که زندگی من براش شده یه عذاب :) نیایید بگید قضاوت نکن. میکنم چون داره بیشتر از حد خودش پاشو دراز میکنه و زندگی من رو انگولک میکنه... کاری که اصلا و ابدا اگه بفهمین کیه باور نمیکنین ازش..



و وقتی جوابم رو به کامنتش خوند اینبار این یکی رو گذاشت:

....



گیریم که با مخ بخورم زمین! چی گیر تو میاد؟؟ میتونی از اون رکودی که توش گیر کردی الان هزارساله بیای بیرون؟؟ :)

یه ساله که توسط  سمی من به پرستو معرفی شدم، و تاریخچه ی دوستی ما یه ساله.. چجوری پنج ساله تقلید میکنم؟؟ :))

من خاصم؟؟ من همیشه از چیزی که اطرافم بوده نوشتم. خوبی ها رو نوشتم و از بدی ها فاکتور گرفتم. من تزم توی زندگیم همینه. حتی ناراحتی هامو تا وقتی حل نشه به بیریتنی هم نمیگم شما که جای خود دارید.. این کجاش خاص بودنه؟؟ اصلا آره خاصم، اون روز هم بهت گفتم جای تورو تنگ میکنم؟؟ 

مارس افغانیه؟؟ :)) خب باشه :))) ایرادی داره؟؟؟ دلم میخواد عکسش رو به صورت کامل اینجا بذارم.. قسم میخورم مرد به اون جذابی و قیافه ی مردونه خیلی کم دیده باشی توی زندگیت :) خیالت هم راحت هرکی به به چه چه میکنه من رو دیده. کسی روی هوا حرف نمیزنه. مگه اینکه مثل تو دو رو بار اومده باشه و در عین مهربونی و خوب بودنش یه طرف سکه ی نفرت انگیز هم داشته باشه..


واست خیلی متاسفم :) دیگه دست از قایم موشک بازیت بردار وگرنه بار دیگه ازت کامنت ببینم همینجا هم اسمت رو  میگم هم وبلاگت رو! و هم تمام حرفایی که راجع به خیلی ها بهم زدی و این مدت با اعصاب و روانم بازی کردی و من با یه ذهن مشکوک هربار پست گذاشتم...دقیقا از همون چندماه قبل تر که برام گزارش کار بقیه رو کردی من ذهنم خراب شد نسبت به همه و تمام این مدت با یه شک و دو دلی خیلی بدی درگیر بودم و مسببش تو بودی... البته که اولش کسی باور نمیکنه. مثل من شوک میشه اگه اسمت رو بگم، مثل من شاید از حال بد تا چند ساعت دلپیچه بگیره و راحت نتونه بخوابه..





فقط یه چیزی، چجوری دلت اومد؟؟ چرا نتونستی مثل حرفات و مثل همه ی کامنتایی که با اسم خودت میذاشتی خوب باشی؟؟ چی باعث میشه اینجوری با اسم خودت خیلی مهربون و ملو و ساپورتیو باشی ولی یه ور بیمار و عجیب داشته باشی؟؟؟

میدونی از پریروز که سر نخ ها رو چسبوندم به هم و شکل کامل تو به دست اومد چی به سرم اومد؟؟ من هنوزم نمیخوام باور کنم تویی... هنوزم یاد میاد اون روزی که با هم تایم گذروندیم رو.. هنوزم یادم میاد اون شب رو.. که خیلی روزای دیگه رو.. راست گفتی دیگه وبلاگا اون جو خوب قدیم رو نداره :) راست گفتی..







* تایید کامنتای پست قبل باشه برای بعد. عذر میخوام از همتون..

قدیمی تر ها اگه تمایل داشتین ازم بپرسین من بهتون میگم که کیه. نمیخوام شما هم چوب اعتمادتون رو بخورین مثل من


بعدا نوشت: به هرکس لازم بود گفتم. دیگه خواهش میکنم نپرسید... اگه فک میکنین توی وب شما هم میاد و میخواید مطمئن شید، آی پیش رو پاک نکردم، توی کامنتاتون دنبال آی پیش باشین... البته ممکنه آی پیش رو تغییر بده با استفاده از فیلتر شکن. ولی خب کامنتایی که قبلا براتون گذاشته رو چک کنین.