تند و تند ایده ها هجوم میارن توی ذهنم و من مهم نیس که کجام و دارم چیکار میکنم، سریعا گوشی رو برمیدارم و براش تایپ میکنم! حتی اگه شاگردام منتظر باشن من بقیه ی درسمو بدم باز من به تکست دادن ادامه میدم و اصلا نمیتونم استاپ کنم هیجان اون لحظه ام رو و بهشون میگم  It's an emergency msg, plz wait!


....................................................................................................


توی مغازه های لوازم تحریری و خرازی و اینجور جاها همش دارم وول میخورم ولی اصلا نمیدونم از کجا شروع کنم به خرید و چیا میخوام دقیقا.. میدونم نمیتونم باغ رو اونجور که میخوام درست کنم با اینکه یه چیز خیلییییییییی ساده توی ذهنمه ولی چون اولین باره و تجربه ای نداشتم حس میکنم با چیزی که توذهنمه زمین تا اسمون فرق کنه و بخوره توی ذوقم..سایزهای اونجا بزرگه و من نمیتونم توی اون سایز چیزی که میخوام رو اونجوری دربیارم.. خدا کنه خوب شه... کاش یه دوست دیزاینر داشتم اینجور وقتا کمکم میکرد.. بیریتنی که اصلا تو این فازا نیس!

این موقعیت ها همه دنبال لباس و آرایش و مدل مو و اینان من همش دلم با تزیین  وسیله ها و اینا بوده...


................................................................................................


اون روز که با پسر خالهه و فامیلای باباش حرف میزدیم میگفتم من میتونم توی صورت هرکس یه چیزی رو پیدا کنم که بی نهایت زیباست و میتونم بخاطر داشتن اون زیبایی تحسینش کنم.. پسرخالهه خندید گفت مثلا توی صورت فلانی چی میبینی؟؟ خب داشت مسخره میکرد فلانی رو. ولی من فکر میکنم اینا درک میخواد.. اینکه بتونی زیبایی یه کسی رو ببینی، چیزای خوبش رو درک کنی یه هنره اصلا..

.........................................................................................................


اون روز طبق معمول همه ی وقتایی که حالم داغونه و فک میکنم دنیا به آخر رسیده می خوابم، توی تاریکی دراز کشیده بودم.. دخترک چشم سیاه اومده بود یواشکی یه چیزی گذاشت روی میزم و رفت.. بعد که چشمامو باز کردم دیدم توی یه باکس هدیه یه گیره ی مو مثل همونی که داشتم و شکست خریده گذاشته... بغضم گرفته بود..

فکر کردم که خب من و اونم توی این خونه بزرگ شدیم، پس چی شد که ما یاد گرفتیم رسم عشق و محبت رو..؟

همش با خودم میگم چطور میتونی اینقدر راحت اون خشم عظیم و نفرت بی اندازه رو پنهون کنی؟؟ آخه چجوری اینقدر تحمل میکنی؟؟؟!! چجوری میتونی اصلا؟؟!! دارم فک میکنم همه ی آدما دربرابر یه نفر توی زندگیشون ضد ضربه میشن، که هرچقدر ازش زخم بخورن خیلی سریع میتونن کنار بیان... که هرچقدر هم خورد بشن بازم سریع تیکه هاشون رو از روی زمین جمع میکنن و میگن بی خیال چاره ای نیس...به خودم که اومدم دیدم دستامو مشت کردم و میگفتم حالا وقتش نیس...



...................................................................................................


ناخنم به بلندترین حد ممکن رسیده. تا حالا هیچوقت اینقدری نذاشته بودم بشن.. من همیشه بدم میومده از ناخن خیلی بلند. بعد ولی کوتاه نکردم تا ببینم آرایشگره میخواد چیکار کنه باهاشون. مارس ولی خوشش اومده. میگه چه خوب تر و ظریف شدن دستات اینجوری..اه من همیشه از دستام بدم میومده. یعنی اگه بخوام بگم همه چیم رو دوست دارم دستام توی مغزم داد میزنن که نه نه ما رو دوست نداری. حالا هرکی ام دستامو میبینه و میشنوه که اینو میگم میگن واااا چشه به این خوبی، من ولی دستای مریم رو دوست دارم. مریم رو شما نمیشناسید چون فامیلمونه :)) ولی همیشه از بچگی عاشق دستاش بودم. بعد از اون عاشق دستای بیریتنی شدم، من همونطور که معیارای خاصی دارم برای پسندیدن هیکل آدما، واسه دست هم یه سری معیارا دارم که توی ایییییییینهمه آدم فقط دستای مریم و بیریتنی اینجوری بودن.. خوش به حالشون خوب!


نظرات 3 + ارسال نظر
هانا یکشنبه 4 مرداد 1394 ساعت 14:50 http://candydays.blogfa.com

یعنی من عاشق این ایده هاییم که میان تو ذهنت ها. واقعا عالین. خود منو تحریک میکنن که برم انجامشون بدم. یکی دو بارم انجام دادم ولی خب به خوبی مال تو نشده :/
من تا پارسال خیلی دستامو دوس داشتم بعد امسال که یکم چاق شدم انگشتامم مث قبل ظریف نیستن دیگه. اینجوریه که دیگه مثل قبل دوسش ندارم خیلی.

ای جان :) اشکال نداره، منم ایده هام ساده اند چیز خاصی نیس که :**

مریم یکشنبه 4 مرداد 1394 ساعت 10:18

میلو منم ناخن بلند دوس ندارم قشنگ نیست یکم بلند باشه قشنگه ولی.
دخترک چشم سیاه چقدر ماهه حس خوب بهش دارممنو یاد خواهر خودم
میندازه
گفتی دیزاین و اینا... خواستم بگم من یه وبلاگی هست که چندساله میخونمش، وبلاگ بهار. تو کار دیزاینه تحصیلکرده این رشته س. میتونی باهشصحبت کنی شاید بتونه کمکت کنه.اینم ادرسش
Ayande84.blogsky.com

آره موافقم. ولی چون نمیدونم آرایشگره برنامه اش چیه گذاشتم بلند شه..
هوم.. :)

بهار؟؟ میخونمش/میخونه منو.. نمیدونستم. مرسی عزیزم. ولی آخه میخوام یکی باشه که همینجا پیشم باشه بتونم سریع باهاش ست کنم..

میرا یکشنبه 4 مرداد 1394 ساعت 02:01

دقیقا همینطوره یک نفر هست که آدم نسبت بهش ضدضربه میشه اصن..منکه جدیدا یجوری شدم که وقتی حرف میزنه نمیشنوم صداشو حتا

عزیزم...میفهمم..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد