حساب مشترکمون یک ساله شد. باورم نمیشه که با اون پول کمی که ماه به ماه میریختیم حالا یه مبلغ اینقدری داریم که همینجوری ذره ذره جمع شده و قابل توجه هست حالا :) البته یه بار مارس ازش برداشت کرد ولی یه ماهه برگردوند. و خب خیلی خوشحال بودم که توی شرایط اورژانسی به کارش اومد و ازم بابت ایده اش تشکر کرد... ازش خواستم حالا که حقوقم بیشتر شده من هم دونگم رو بیشتر کنم ولی قبول نکرد... 




...................................................................................................


امروز با مامان و مارس رفته بودیم باغ تا یه سری کارا رو انجام بدم. توی مسیر مثل همیشه با حرفام مارس رو میخندوندم.بعد مامان تا حالا خنده های اون رو ندیده بود و مارس این مدت اصلا خنده های قشنگ و بلندش رو روو نکرده بود بابت همون اخلاق مبادی آداب و جدی بودنش.. همیشه به مامان میگفتم مارس درسته که جدی هست و شوخی نمیکنه ولی همیشه به حرفای من میخنده و خیلی خوش خنده ست ولی مامان باور نمیکرد! 

امروز وقتی مارس حواسش نبود که مامان هم باهامونه و یهو با حرفم قهقهه زد و خندید مامان هم از پشت غش کرد از خنده!

بعدا بهم گفت که چقدر قشنگ میخنده راست میگفتی... 


....................................................................................................


بیست و پنجمین ماهگردمون رو اینجوری تبریک شنیدم: آخرین ماهگردمون قبل از اینکه اسمم بیاد روی اسمت مبارک...

کمتر از یه ماه دیگه صفحه ی دوم شناسنامه ام اسم مردی نوشته میشه که عاشقشم و البته هیچ وقت توی فال دوران بچگی هامون این اسم درنیومده بود




نظرات 26 + ارسال نظر
*ناتالی شنبه 10 مرداد 1394 ساعت 04:04 http://natali.persianblog.ir/

خیلی تلاش کردم برات زودتر پیغام بزارم اما باروزرم هیچ وقت اجازه یثبت نظر رو نداد... خیلی رو به را نیستم میلو. ولی در کمال پر رویی دارم ادامه میدم... اصلا من الان دارم به یک دخترِ در حال نو عروس شدن چی میگم؟ الان فقط باید بهت تبریک گفت و ذوق کرد برات:-*

ناتالی چرا؟؟؟ دوست داشتم نبودنت از خوشحالی باشه....
عزیزم برات روزای شااااده شاد از خدا میخوام...

kazhAl پنج‌شنبه 8 مرداد 1394 ساعت 20:15

وااای میلو ..
خیلی خوشحالم برااات ...
ایشالا همیشه روزگارتون پر از خنده ای قشنگی باشه ک دل آدم واسش ضعف میره .....
بوووووووووووس

مرسی کژال عزیزم لطف داری :**

*ناتالی پنج‌شنبه 8 مرداد 1394 ساعت 16:50 http://natali.persianblog.ir/

یادته یک روزی بهت گفتم روزهای ناموافق تموم میشه میلو.... تبریک میگم با همه وجودم و برات بهترینها رو میخوام درست مثل خواهر بزرگترت.

ناتالییییی.. خوبی؟؟؟؟؟؟ عزیز دلمممممم.... چقدر دلتنگتم چقدر زیااااااد

میس هیس پنج‌شنبه 8 مرداد 1394 ساعت 16:26

پس مارس هم ازون مرداییه که خنده های اختصاصیش فقط برای خانومشه ^_^
بعد از عقد ما کلی عکس قراره ببینیم اینجا ، گفته باشم P:

البته نه به این شدت ولی طول میکشه تا با آدما راحت شه و باهاشون بخنده این مدلی...
چشم :))

میرا پنج‌شنبه 8 مرداد 1394 ساعت 14:26

فقط اومدم بوست کنم :*

خیلی ممنون عزیزمممم :**

جیرجیرک چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 19:52

چرا میلو خانوم خیلی حس بدیه
وقتی چند بار پشت سر هم این دیالوگو بشنوی که میشه خودمو دخترم بیایم ببینیمش ؟
بعد مثلا وقتی میان یکی اصلا پسرش خبر نداره که اینا اومدن خونه ما یکی دیگه میره و پشت سرشم نگاه نمیکنه در صورتی که شاید اگه پسرش بود نظرش با اینا متفاوت بود وقتی مادری رو میبینی که شک داری اصلا به دلیل اختلاف سن و درک زیاد بتونه تو رو درک کنه چه برسه که تو بری تو دلش . حالا نه که اگه برن و دیگه نیان من خیلی ناراحت میشم ولی خوبیت نداره زشته . یه لحظه تصور کنین هی میرین میشینین مادرا و دخترا بیان نگاتون کنن ...
وقتی اینا براتون اتفاق بیفته میگین کاش یه نفر خودش میومد جلو . کاش یه نفر واسه آدم جسارت میکرد خودش میومد جلو ...

چی بگم عزیزم... گفتم که چون توی شرایط مشابه نبودم نمیتونم نظر قاطعی بدم...

انیس چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 19:32

بله که یادمه.. گفته بودم بت تو پستای قبل که من از اون زمان شمال رفتنت و سبد حصیری خریدنت دارم میخونم جفت وبلاگاتو.. حالا دارم فک میکنم که آیا اون زمان که دکور کمد اتاقتو عوض کردی و رنگش زدی و طرح کشیدی قبل سفر شماله یا بعدش؟!:))))

آره یادمه فقط دقیق یادم نمیومد انیس :)) آخه الان حدود بیستن نفری روشن شدن اینجا که خب طول می کشه تا یادم بمونه...
شمال مال اردیبشهت 92 بود، رنگ زدن کمد مال اسفندش!

مهشید چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 19:26 http://comingspring.blogfa.com

میلو جان
کامنتت به دستم رسید. تمام مطالبی که گفتی در پس ذهن خودم هم بود همیشه اما چون نمیخواستم واقیت رو قبول کنم پس هیچ وقت بیانش و عنوانش نمیکردم.
ممنون که وقت گذاشتی برام و همچیو با حوصله تحلیل کردی برام.
برات ارزوی موفقیت میکنم همیشه.
شاد باشی و سلامت

خواهش میکنم عزیزم :)

ویدا چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 16:14 http://vidapedagog.blogfa.com

با تک تک سلولهای وجودم واست انرژی مثبت میفرستم که زیباترین و محکمترین عهد رو روز عقدت رو لبات جاری کنی.
میلو؟این خوشبختی مبارکت باشه عزیزدلم
داری قلقلکم میدی بازم بنویسمااااا

ویدای عزیزم یه دنیا ممنون از انرژی های محکمت :**
بنویس دیگه :(( کجا رفتین آخه شماها...

مهشید چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 13:29 http://comingspring.blogfa.com

میلوی عزیز میدونم که قابل گفتن نیست اما لطفا کامنتایی که گذاشتم تاییدشون نکن و پیش خودت بمونه.
باز هم پیش پیش ممنون ازت

چشم عزیزم

مهشید چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 12:50 http://comingspring.blogfa.com

سلام میلوی عزیز
اول از هر چیزی بگم که کامل پستاتو میخونم از انرژی مثبتت انرژی میگیرم از خیلی رفتارات ایده میگیرم و همیشه برات ارزوی خوشبختی دارم اما متاسفانه و نمیدونم چرا نمی تونم کامنت بذارم خلاصه اگه قابل میدونی ما رو به عنوان خواننده خاموش قبول کن...

عزیزم مهشید تو خواننده ی اون وبم (منو یادت بمونه) هم بودی درسته؟ :)
مشکلی نیست :)

پرسه چهارشنبه 7 مرداد 1394 ساعت 09:03 http://galexii.blogfa.com

چقدر خوبه یهو بعده یه مدت یهو این همه پست خوندن :دی
عزیزم، خیلی خوشحالم برات و یه دنیا تا انرژی مثبت برای این همه حس خوب ات :*
من متاسفانه اصنه اصن ادم کارای هنری ای نیستم وگرنه که حتمنی کمکت میکردم.
امیدوارم که لحظه به لحظه اتون پر از این خنده ها باشه عروس خانم:*

پرسه چرا اسمت همیشه عجق وجق میاد :)) از روی آدرست میفهمم کی هستی بانو :)
مرسی عزیزم همین که هستی کافیه :***

انیس سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 22:35

تو خط به خط این روزاتو مینویسی و من فکر میکنم واقعا اون روزایی که میومدی میگفتی یه پسره هست تو کلاسمون و خیلی خوبه داره میشه شوهر رسمی و شرعی و قانونیت؟

یادته اون روزا رو؟؟ :) میخوندی من رو هم اون وقتا...

بهار سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 22:32

بیست و پنجمین سالگردتون مبارک.چه قدر خوبه که اسم کسی که عاشقشی میره تو شناسنامت میلوی عزیز و دوست داشتنی

بهار حسش بی نظیره :)

سودی سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 21:31

فال کودکی :)))))))))))
میلو میلو با کلی خجالت و اینا اما میشه از الان بگم اون وقت عقدتون یه دعای خوب پرانرژی واسه من یادت نره، ؟؟ لدفا :)

:)))) آره باور کن! فال ازدواجم هم همیشه 23 سالگی درمیومد اون وقتا :))

البته چرا که نه حتما :****

نانا سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 20:44

امیدوارم همه کاراتون به راحتی راست و ریست بشه عزیزم :*
چقدر وبت پر از انرژی های خوبه و من چقدر ازت انرژی میگیرم. من الان شدیدا در حال ورزش و رژیمم تا عروس کپلی نباشم
راستی من ایمیل رو همون شب فرستادم یه کامنت هم گذاشتم فکر کنم نرسیده عزیزم, میدونم سرت کلی شلوغه فقط خواستم اطلاع بدم. من نیاز داشتم اون حرفا رو بنویسم و البته سوالی توی ایمیلم نبود. همینقدر که با سر شلوغ میای آپ میکنی و خوشحالیت رو تقسیم میکنی مرسی :*

مرسی نانای عزیزم :**
تو خوبی همینجوری هم ولی خب ورزش کلا خوبه :)
من کامنتی نداشتم جز همین این، جواب رو الان دادم نانا مرسی عزیزممممم :***

جیرجیرک سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 20:42

میشه یه فوضولی کنم بپرسم اسمشون چیه ؟ بعد چرا کارس بهش میگین ؟
البته اگه جواب نخواین بدینم اصلا اشکالی نداره
بعد یه چیزی بگم ؟ چقد خوشم اومد که از همون بار اول که میخواستن بیان شما رو ببیننن خود آقا هم باهاشون تشریف آورده
من این روزا افسردگی گرفتم . از بس مامانا و خواهر لچک سر میکنن میان دخترو میبینن بعد دفعه ی بعد حالا آقا پسرو بیارن یا نیارن . به مامانم گفتم دیگه هر کی خواست بیاد بگو آقا پسرتم باهات باشه . خیلی بهم برخورده . بعدم که مامانم بهشون میگه یا میره تا یه سال دیگه دوباره زنگ بزنن یا کلا دیگه بیخیال میشن . تازه وقتیم آقا پسرو میارن میفهمی همچین تحفه ایم نبوده . من خیلی دلم گرفته . نمیدونم تو شهر ما اینجوریه یا همه جا . من داییای خودم هر جا واسشون رفتیم خواستگاری اول کاری داییامم بودن . مگه دیگه عهد دقیانوسه که اول یه دور مادر و خواهر بیان و ما موظفیم بریم بشینیم ببیننمون اونم واسه پسری که نمیدونیم چیه ؟ لااقل اگه مث شما خود طرفو دوس داشتیم از قبل باز یه حرفی . انقد میریم درس میخونیم جون میکنیم سختی میکشیم عین چی زیر آفتاب و برف و بارون میریم میایم باور کنین موهامون سفید شده .که دست آخر اینظوری برخورد کنن ؟
ببخشید کامنتم طولانی شد یهو درددلم اومد :(

مارسMarsرو توی دیکشنری سرچ کن اسم واقعیش این معنی رو میده :)

خب البته اون با رهم که اومدن به خواسته ی بابام بود که گفته بود مادر و خواهر و خودش بیان وگرنه اونا نمیخواستن این کارو کنن..
خیلی چیز سختی نیست جیرجیرک جان سخت نگیر، یه سری رسم و رسومه دیگه، نمیشه کاریش کرد، فکر میکنم اتفاقا یه فرصت خوبی هم هست تا بتونی تو هم خواهر و مادرش رو بشناسی. راستش چون توی موقعیت مشابه قرار نگرفتم نمیدونم چه حسی داره ولی به نظرم اونقدرا هم که این روزا همه حساس شدن روی این موضوع چیز بدی نیست...

مهسآ سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 19:34

خط آخر : قلب عزیییزم :))))
میلو آهنگ حس خوبیه شادمهر از طرف من تقدیم بهت :*

:)))
مهسا باورت میشه همین چندروز پیش دانلودش کردم و میخوام به زودی ازش یه پست بنویسم و فکر میکنم خیلی مطابق حس و حال این روزامه؟؟؟ مرسی عزیزم :**

memol سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 15:50 http://ona7.blogfa.com

این بهترین حس دنیاست میلو...نوشته شدن اسم عشقت توو صفحه‌ی دوم شناسنامه‌ت...برای همه‌ی دخترا این آرزو رو دارم...

همینطوره ممول...
آرزوی خوبیه :)

آژو سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 14:49

الهی
...........
توشهریور ؟ چه خوب ^_^

:**
نه آرزو باورت میشه فوت شوهرخاله ام درسته که اتفاق بدی بود و باعث شد مراسمم بیفته عقب اما باعث شد یه رویام تیک بخوره و افتاده نزدیک تولدم؟؟ !!

لیلا و دیاکو سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 13:32

سلام
من همیشه پشت تلفن خنده های بلند دیاکو رو میشنیدم ذوق میکردم تا وقتی همرو دیدیم و با صدای بلند میخندید باور کن دلم یه جوری میشد واقعا درکت میکنم

میدونم چه حسیه.. :) مخصوصا که خنده های قشنگی داشته باشه، بعضیا فقط بلند میخندن ولی قشنگ نیس صداش...

اناردونه سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 09:24

سلام میلوجان من از وبلاگ اردی بهشتی عزیز و مهربان به اینجا رسیدم و از این بابت خوشحالم؛ . واقعا اینکه میگن وصف العیش نصف العیش حقیقت داره چون خوندن لحظات قشنگ و جذاب زندگیت هم دلنشینه و هم آرامبخش. مرسی عزیزم که شادیهات رو به منم تسری میدی برای تو و شاهزاده ی رویاهات آرزویخوشبختی و سلامتی دارم. راستش خوب یا بد من زیاد اهل کامنت گذاشتن نیستم ولی می خوام بابت اجازه ای که بهم دادی برای خوندن این یادداشت های زیبا ازت تشکر کنم

سلام
ممنونم اناردونه ی عزیز لطف داری شما
من هم برای شما آرزوی شادی میکنم
همین که هستید و میخونید باعث افتخارمه :)
متشکرم :)

سیاهچاله سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 08:24

احتمالا مامانت تصور هم نمی تونسته بکنه خنده های بلند مارس رو :)))))))
هوممم ماهگردتون مبارک :*

نه نمیتونست :))
مرسی عزیزم :)

mohabat سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 08:09

Batman vase mamanet soall bode mage mars ham mikhande?:))
Mahgardeton mobaraaak❤❤❤
Rastii chera akhare cm qablim sabt nashode:)) blogsky tora Che mishavaaad :D

Gofte bodam man vase ayande khodam ye seri ide daram k gahi age ye Adam Aziz bashw vasam share mikonam bahash
Pishnahadam ink arosake shansetono bed in dorost konan az ax arosi albate
Kheyli khoshgele..to insta ham page dare

اصلا باورشون نمیشه که مارس بتونه بلند بخنده یا شوخی کنه!!!
ای بابا :| فقط تو اینجوری میشی.. نمیدونم شاید با گوشی کامنت میذاری اینطوری میشه هوم؟؟
عزیزمممم. مرسییییییییییییی :***** توی پیجش من رو تگ کن اگه میشه مرسی محبت عزیزم :**

آرام سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 01:59

پاراگراف آخر پر از حسای خوب و ذوووق بووووود صفحه دوم شناسنامت

سمنو سه‌شنبه 6 مرداد 1394 ساعت 01:17

من تو این روزهای قمر در عقربی که دارم :/ باز حواسم به تو هست و نوشته هات و حس های خوبی که به خودم قول دادم تا لحظه ی یکی شدنتون هر چند ساعت یکبار فوتشون کنم سمتتون... :)

عزیزمممم... ایشالا همه چی اکی میشه خیلی زود :**
مرسی سمانه ی عزیزم :***

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد