شنبه ها و چهارشنبه از سخت ترین روزای کاری منه، از صبح تا شب... 

 خب میگم شنبه که اول هفته ست انرژی دارم میگذرونمش چهارشنبه هم به امید اخر هفته اش.. 

بعد میرم پایین شبا پیاده روی.. ته مجتمع خلوته، تاریکه، میدوئم، طناب میزنم بالا پایین میکنم و میام بالا ماسک مو میزنم و بعدش میپرم حموم...

...................................................................


کف اتاقم وحشتناک کثیف شده. خورده کاغذ، تیکه های روبان، چسب... بعد ولی اولین باره که حس بدی ندارم از شلوغیش... عکسای کارایی که میکنم رو هم تند و تند به مارس نشون میدم و اون بی نهایت استقبال میکنه هربار بهم میگه که اینهمه ذوق و سلیقه (البته از نظر اون) جای تشکر و تحسین داره!


گفته تولدت رو دوست داری همون روز خودت داشته باشی یا شب عقدمون؟؟ خب طبیعتا شب عقدمون گزینه ی منه.. قبلا هم گفته بودم دوست دارم عروسیم با تولدم یکی شه.. حالا چه بهتر که عقد اینجوری شه.. درسته که چند روزی گذشته ازش ولی خب من به همونم راضی ام!!


...................................................................

دو روز فوق گند رو گذروندیم... طبق معمول با کسی هم نمیتونستم دربارش حرف بزنم همش اشک بودم ولی توی خونه و مهمونی... من هروقت که اینجا نمی نویسم از دو حالت بیشتر خارج نیس، یا سفرم یا اکی نیست حالم...

  دیشب بعد از مدت ها اونجوری هق هق کردم و تا صبح نتونستم بخوابم... بالشم خیس شده بود و هی از خواب می پریدم... مارس اصرار داره که من عوض شدم باهاش... هرچیزی رو که میگم حتی با لحن خوب به شدت گارد میگیره و تند ری اکشن نشون میده.. بهش میگم اینارو که میگی انگار یکی دیگه ای، اونم میگه تو یکی دیگه شدی... دیشب دیگه خسته شدم تند و تند براش طومار میفرستادم با خودم فک میکردم که مارس یه آدم فوق العاده حساس و مغروره.. که به سختی از احساسش میگه و هربار کوچیک ترین بی محلی من یا بی توجهیم  (که این اتفاق خیلییییییییییی کم و به ندرت میفته) اون رو به شدت دلزده میکنه و البته که به زبون نمیاره ولی میفهمم ازش که دلخوره... گفتم به خودم که وقتی اینقدر حساسه و مرد به اون تخسی و مغروری اینجوری پر از تشویش شده من باید یه کاری کنم.. برای اولین بار توی رابطمون احساس استیصال میکردم. هرکاری میکردم یا هرچی میگفتم آروم نمیشد، اصلا انگار نمیشناختمش، دنیا دور سرم میچرخید وقتی داشت حرف میزد، حرفاش بدجوری قلبمو میسوزوند و نمیتونستم دفاع کنم از خودم، یعنی گوش نمیداد اصلا!! چیزی که اصلا از مارس بعیده!!! هیچ رقمه قلق نداشت اون لحظه...

دیشب ولی با تمام احساسم براش نوشتم، گفتم مارس تو همیشه بهم یاد داده بودی نجنگیم با هم ولی تو داری میجنگی و بهم هم نمیگی مشکل کجاست.. گفتم باور کن گاهی آدما نمیدونن دارن اشتباه میکنن، تو بهم بگو چی اذیتت میکنه دقیق برام توضیحش بده...

خیلی حرفا براش زدم، هیچ کدوم رو جواب نداد دیشب.. داشتم دق میکردم، اصلا همچین چیزی سابقه نداشت، من و مارس؟؟ کی باورش میشه اصلا! آخرین تکستم رو با تمام قلبم نوشتم براش، هرچی که توی دلم بود، تاکید کردم که بدون اون دیگه بلد نیستم زندگی کردن رو، براش نوشتم من بدون جفتم هیچی نیستم، گفتم کنار تو معنی میگیرم من، و جز تو هیچی ندارم... راست هم گفتم.. من تاق قبل از مارس یه دختر شاد و عاشق زندگی بودم، ورزش میکردم و به خودم اهمیت میدادم، کلاس نقاشی می رفتم و فرانسه یاد میگرفتم، شنا میکردم و تایمم رو با خودم پر میکردم! بعد حالا حتی اگه اون کارا هم نباشه مارس واسم بسه.. گفتم بسه دیگه مارس، بوسم کن بغلم کن و بگو که باورم کردی و همه چی مثل قبل شده... 

صبحش برام تکست زد که میلو دوستت دارم مثل همیشه...



ظهر زنگ زدم جواب نداد، بعد از چند مین تکست زد که ببخشید توی جلسه هستم... من؟؟ مردم از خوشحالی.. میدونم که توی جلسات نقش لیدر رو داره و کار اصلی به عهده اش هست ولی بهم تکست زده با اینحال.. چند ساعت بعد زنگ زد من نتونستم حرف بزنم دیگه سر کلاس بودم...

دوباره غروب زنگ زدم گفته میلو دستم بنده الان... یادش رفت قطع کنه صداشون رو شنیدم که با مشتری حرف میزد و داشت پروژه شون روواسشون  انجام میداد... بعد از چند دقیقه باز زنگ زده گفته حرف بزن برام ببینم چه خبر... گفتم عه برو به کارت برس گفته نع چند دقیقه عذر خواستم اومدم بیرون...

فکر کردم با خودم که چندتا مرد رو نگه داشته گفته صبر کنین، بعد اومده بهم زنگ زده و خواسته مطمئن شه حالم خوبه... 

باز گریه ام گرفته از خوشحالی... میگم خب نگاه مرد به این گندگی که اینهمه سرش شلوغه و لیدر همه ی کاراست تا تو بهش زنگ میزنی همه چی رو استاپ میکنه واست... بهانه که میگیره یا اگه فکر میکنه داری باهاش بد تا میکنی گارد نگیر، سعی کن تمرین کنی بهش آرامش بدی وقتایی که اینجوری عجیب میشه.... 

دلم واسه چشمای زیتونیش تنگ شده...دلم واسه بازوهای تیره و قوی اش لک زده... دلم واسه وقتایی که توی حالت ایستاده به حالت تاتی تاتی پاهاش رو محکم میذاشت رو پام که جایی نرم و توی بغلش باشم و بوسم کنه تنگ شده! الان دیگه سه ماه شد آغوشش رو نداشتم و نشده... لعنت بازم به این فرهنگ گه... من آغوش مارس رو میخوام.. :((


من میدونم زندگی باهاش خیلی سخته، اون آدم نشون دادنه احساسش نیست برعکس من که آتیشی و تندم، میدونم خیلی سخته برام باهاش زندگی، ولی اینارو پذیرفتم، نمیدونم روزی برسه که بگم هنوزم راضی ام یا بگم خسته شدم... ولی من مارس رو با همه این اخلاقاش این مدت دوست داشتم... اون مردی نیست که بتونه از احساسش بگه، ولی همه کار میکنه تا نشون بده حامی منه و بهم توجه داره.. مدل زندگی باهاش یه جور آروم و منطقی طوریه.. از همون مدلا که باید لباس شب مشکی و تنگ بپوشم و ناخن هام قرمز باشه و موهام رو جمع کرده باشم بالا (بله گوجه ای :)) ) و دستم توی بازوهاش باشه و آروم قدم بزنیم حتی اگه حرفی نزنیم! مدل ما یه کاپل شیطون و پر صدا و دیوونه نیست! اگه صدایی هم باشه از شیطنت های هر از گاهیه منه ولی درکل کنارش باید آروم و موقر باشم! که گاهی آروم وایسم جلوش و گره ی کراواتش رو محکم کنم و منو عمیق ببوسه بدون هیچ کلمه ای!

................................................................................................

+از همتون بابت پست قبل بی نهااااااایت تشکر میکنم، واقعا ممنون که تایم گذاشتین و به طرق مختلف به دستم عکس رسوندین یا راهنماییم کردین! خیلی ایده گرفتم و دیدم که اووووه چقدر مدل های خوبی میتونم پیدا کنم! خب من که گفتم صفرم توی این زمینه! مرسی واقعا بچه ها :)

نظرات 22 + ارسال نظر
سمنو چهارشنبه 14 مرداد 1394 ساعت 03:13

میلو خب گاهی پیش میاد که اینقدر حساس و دل نازک :دی میشن...
مخصوصا اینطور مواقع که شرایط حساس ترشون میکنه..
فکر میکنم استرسشون رو اینجوری نشون میدن :)
خوب میشه همه چی :*
....
میلو من مطمئنم تو خیلی ناز میشی ^__^

چی بگم والا :((

عزیزمی مرسی هانی :***

لونا سه‌شنبه 13 مرداد 1394 ساعت 12:05 http://miss-luna.blogsky.com

منم تا دلت بخواد ازین موقعیتا داشتم که زنگیدم جواب نداده بعدش زودی زنگ زده معذرت خواسته در عرض 10 ثانیه و گفته خودش زنگ میزنه نگران نباشم
یا وسط یه جمع شلوغ و کلی کار یهو خواسته از من درباره کارام یا مثلا امتحانم بپرسه و بهم امید و انگیزه بده
حس خیلی خوبی ِ
ولی میلو یه چیزی که هست اینه که شما الان رابطتون داره پوست میندازه و یه پوست جدید میاد روی کار
اون پوست حساس تره! چرا چون دیگه رابطتون به خودتون تنها مربوط نیست ! پدر مادرا و فامیل اومدن وسط
فشار زیاد تر شده رو اعصاب و روانتون !
یه کمی تغییر شرایط واسه همه سختِ
باید با مدیریت کردن شرایط جلو ببری اوضاع رو
البته نه تو تنها حتی مارس که مردِ این رابطه ست وظیفش سنگین تر ِ
ولی حس میکنم مارس الان بیشتر از هرچیزی از تو انرژی بخواد اینچیزا بیشتر عصبیش میکنه
هر کسی باشه تویِ تمام اتفاقات دنبال اینِ که آیا واقعاً بهترین انتخابش رو کرده بعد با تمام کارا و رفتارای ریزو درشت طرف مقابلش جواب سوال ذهنش رو میده
اون لبخند گنده هایی که رو لبش میاد وقتی میبینه طرفشو یا باهاش حرف میزنه
یا اون آرامشی که از طرف مقابلش میگیره حتی با یه کلمه حرفش
مطمئن باش مارس الان یه کمی بخاطر کارا و مسائل تحتِ فشار بوده و حساس شده رو همه چیز توام مشغله فکریت بیشتر شده به هرحال با اینکه تمام مشغله ذهنی هردوتون بهم رسیدن توی بهترین شرایط ممکن ِ
اوضاع آروم شه بهتر میشه
و حس میکنم بعد از مراسم عقد یه برنامه مسافرت دو نفره بچین واسه یه جای خلوت خیلی خوبه
هر دو نفرتون احتیاجش دارین فکر کنم

عزیزم مرسی که تایم گذاشتی نوشتی اینا رو :) ممنونم
آره.. باید توی شرایطش قرار بگیری تا متوجه شی که هندل کردنش یکمی سخته. با اینحال الان دیگه اوضاعمون آروم شده و من مثل همیشه کنترل میکنم رابطمون رو...
سفر؟ بهش فکر کردم ولی فک کنم نشه بریم. بخاطر یه سری سنت ها و عقاید...

سیاهچاله سه‌شنبه 13 مرداد 1394 ساعت 11:32

میلو خوبی؟
سه روزه نیستی :(
مشکلی که گفتی حل شد؟

خیلییییییییییییییی سرم شلوغه خیلییییی
:**

*ناتالی سه‌شنبه 13 مرداد 1394 ساعت 02:09 http://natali.persianblog.ir/

خوب من الان لازمه حق خواهر بزرگ بودن را برات کامل به جا بیارم:
مهمترین چیزیه که لازم داری اینه که مطمین باشی هر چیزی که بپوشی و مدل موتو هر جوری درست کنی، تو زیباترین و موقرترین زنی هستی که به چشم مردی که انتخاب کردی میای.َ تو ملکه ی مردی هستی که در هر شکل و شمایلی زیبایی. میتونم تصور کنم که چقدر روز به روز زیباتر و جذابتر میشی براش.
فقط پیشنهادم برای پوست صورتت استفاده از عرق بابونه ست که به عنوان تونیک میتونی با کمی پنبه هر وقت خواستی به صورتت بزنی. قرمزک میبوسمت و بازم بهت تبریک میگم و خیلی خیلی خیلی برات خوشحالم.

ناتالی همیشه کامنتات برام یه لطف خاصی داشته و من در مقابل تو خیلی ممنون و فروتن میشم! :) :** ممنونم واقعا...
عرق بابونه.. یادم می مونه چشم:*

املی سه‌شنبه 13 مرداد 1394 ساعت 00:43

میلو خووبی؟ خووب باش...مشغولیت های جذاب و خوش برات امیدوارم کیوتی بل

خوبم عزیزم مرسی به صورت فشرده و خیلی حجیمی کارام زیاد شده اصلا تایم ندارم...

آژو یکشنبه 11 مرداد 1394 ساعت 22:00

عزیزدلم
خخداروشکر واسه درک و شعور دو طرف
خودتو مارس

قربانت عزیزمممم :***

nasrin یکشنبه 11 مرداد 1394 ساعت 19:41

zendegie mano to khaili shabihe hame dokhtar....khaili...age bedoni shayad be ghadre man heyrat koni
amma delam mikhad rozi biad ke jaye to basham...
milo... to motmaennan midoni ke ghadre in rouzat che andazast

همه چی به وقت خودش رخ میده.. عجله نکن..

بهار یکشنبه 11 مرداد 1394 ساعت 18:22 http://www.ayande84.blogsky.com

گویا آقایون بعد نامزدی حساس تر میشن....چون این قضیه رو دقیقا بعد نامزدی یکی دو تا از دوستام دیدم...همسراشون حساس شده بودن و مدام بهونه میگرفتن...به من توجه نمیکنی...احتمالا چون نگرانن نکنه خانمشون بعد ازدواج خیالش راحت بشه و تغییر کنه...از استرس بهونه گیر میشن...گلم نگران نباش...به همسرت بیشتر محبت کن تا خیالش راحت یشه که تو قرار نیست تغییری کنی بعد ازدواج

آره فک کنم...
آره دارم همین کارو میکنم بهار... مرسی عزیزم :*

vida یکشنبه 11 مرداد 1394 ساعت 15:01 http://vidapedagog.blogfa.com

یادت باشه مارس فقط با تو آروم میشه,هواشو داشته باش مثل همیشه.

هوم... :*

پرسه یکشنبه 11 مرداد 1394 ساعت 14:57 http://galexii.blogfa.com

ولی خدا رو هزار مرتبه شکر که اوضاع آرومه :-* مارس واقعا نشون میده که مرد ِ، مثل خودت که خیلی محکم پا خواسته ات وایسادی :ایکس
.
ولی میلو من از زمانی که از دوس پسره جدا شدم همش توی سرم پر ِ که هر کسی دیگه ای هم باز اگه بیاد جلو، همین مشکلات پیش میاد. نمیدونم، انقدری که از جلو اومدن هر آدمی میترسم. از اینکه من توی این یک سال و خورده ای همش و همش شبا همین داستان رو داشتم تا ثابت کنم که بابا فلانی منظورم اینی نیست که تو برداشت کردی. که من اون پارتنر ِ آروم و بی سر صدای رابطه بودم که خیال میکرد باید همیشه بخندم و حرف بزنم. اصن همه ایناش به جهنم. الان من موندم و یه ترس ته دلم که اصلا هم نمیتونمش با کسی شیرش شم. یه ترسی که داره همه من بودن ُ میبره زیر سوال که شاید نفر بعدی ِ زندگیمم نتونم جمع کنم .... ساری، زیادی حرف زدم. نمیدونم یهو نوشتم. همیشه خوندن ات و ایده هات واسه جمع کردن ِ زندگی جسور ترم کرده. ساری، لطفا این کامنت خصوصی شه. خیلی مرسی:ایکس
.
اگر امکانش هم باشه میشه رمز پست های بلاگفات رو بگیرم ازت؟
.
روزات پر از عشق عروس خانم :-*
.

مرسی عزیزممم...
فک میکنم زمان لازم هست تا بشناسیشون و اونا هم تورو. تا جایی که نیاز به ثابت کردنه هم نداشته باشین...
باشه هانی میذارم برات

memol یکشنبه 11 مرداد 1394 ساعت 14:08 http://ona7.blogfa.com

میلو جان...هیوا هم دقیقا همینه...شیطنت و بگو بخند داره ولی آدمی نیست که دیقه به ساعت عشقش رو نشون بده...برعکس من که خیلی زیااااد احساسمو نشون میدم...خیلیییییییی طبیعیه توو این دوران و حتی دوران عقد که حالا هر کدوم از طرفین فکر کنند اون یکی تغییر کرده...منم شبایی رو داشتم توو نامزدی و عقد که هیوا جواب تکستامو نداده و تا صبح گریه کردم...میخوام بگم نگران نباش و نترس...واسه همه هست این روزا...مهم اینه که بتونی از این دوران هم عبور کنی...روزات پر از خنده عزیزززززززم :*****

چه لحظه های سختی میشه واقعا ممول....
مرسی عزیزمممم

مهسا یکشنبه 11 مرداد 1394 ساعت 14:01

درسته که خیلی چیزا رو بروز نمیده اما همه ی ریز ریزا رو میفمه و از شیطنت و شلوغی تو لذت میبره.چون من و مارس بی شباهت نیسیم تو این اخلاقمون؛) و به نظرم اون چیزی که رابطه رو قشنگ تر میکنه همین تفاوته ست

من عااااشق این تفاوتمون مهسا.. دروغ چرا گاهی به تنگ میام ولی خب میبینم که به غیر از این اگه بود من باهاش به این رحله نمی رسیدم..

آنا یکشنبه 11 مرداد 1394 ساعت 13:58 http://aamiin.blogsky.com/

به دنیای زناشویی خوش اومدید خانم میلو ... این بحث ها یعنی شما دارید زیر یک سقف زندگی می کنید حتی اگر هنوز سقفش فیزیکی بالای سرتون نباشه.

آنا دنیای پیچیده ولی شیرینیه.. من فکر میکنم که حالا تازه مارس داره دریچه های روحیش رو به سمتم باز میکنه با اینکه تا قبل از این فکر میکردم اینطوری بوده!!

Betrayer یکشنبه 11 مرداد 1394 ساعت 11:39 http://betrayer.blogfa.com

خانومی زود مایوس و ناراحت نشو
هرچقد که هم که همسرت شبیهت باشه و باهم تفاهم داشته باشی اما اون یکی دیگه ست! از یه خانواده دیگه با طرز تفکر و عقاید خودش! خیلی طول میکشه که همدیگرو بشناسید و اخلاقاتون دست هم بیاد! مخصوصا وقتی زیر یه سقف برید واسه جیک جیک کردن تازه اون موقع ست که دارید همدیگرو میشناسید!
بخاطر همین میگن یه سال اول زندگی همه زوج ها بیشتر به جنگ و دعوا و ناراحتیه! ولی هرچی بیشتر همدیگرو درک کنید و تفاهم واقعی رو ایجاد کنید زودتر همدیگرو میشناسیدو برای همدیگه گذشت میکنید!
این یعنی زندگی مشترک! که ماشالله خودت همه رو بلدی!
غصه نخور
دعوا و اختلاف نمک زندگیه! کم کم همه چیز دستت میاد

+میلوووووووووی خوش سلیقه...
مواظب خودت باش

نه اتفاقا مهدیه میگم که خیلی متفاوتیم و اصلا هم شبیه نیستیم.. من مشکلی با تفاوتمون نداشتم فقط میگم حساس شده..
من میخوام که به اون نقطه ی تفاهم واقعی برسیم...
مرسی عزیزممم :**

مایا یکشنبه 11 مرداد 1394 ساعت 11:36 http://white-patchouli.blogsky.com

پیاده روی عالی_ میلو ازت راضیم دختر
همیشه وقت واسه جمع و جور کردن هست حالا یکی دو روز این ور اونور.

میلو خیلی میفهمم این حس رو بارها و بارها برام پیش اومده و اکثرا سعی کردم با همین لحن صلح جویانه () حلش کنم دقیقا همین_ که میگی حساس و مغرورن! اصلا این پاراگراف دقیقا من بودم میلو.
به هر حال مارس منطقی تر از این حرفاس که مثلا بخواد با جواب ندادن چیزی رو نشون بده اینو من ازش باور ندارم.
میبینم که با همون تکست آخر دلبری کردی!!!
عزیزم غصه ت نباشه به زودی_ زود همه ی این دلتنگی ها جای خودش رو به یکی شدنتون میده این انتظار_ باید خیلی شیرین باشه میلو مگه نه؟

:پی
مایا خوابش برده بود :| من فک کرده بودم میخونه جواب نمیده ولی ایشون خوابش برده بوده :)) ولی صبح به محض بیدار شدنش ساعت 5 کله ی سحر جواب داده بود!
مایا یه حس گس و عجیبیه...

... یکشنبه 11 مرداد 1394 ساعت 10:59

"اون مردی نیست که بتونه از احساسش بگه، ولی همه کار میکنه تا نشون بده حامی منه و بهم توجه داره"

اگه شما خانوما واقعااااااااااااا معنی این دوتا جمله رو درک کنین نصف بیشتر مشکل ما مردا حل میشه ...

به امید اون روز ...

من درک میکنم این رو... چون مارس همیشه بهم لطف داشته و من آدم بی انصافی نیستم. درسته گاهی ناراحت میشم ولی با خودم میشینم فک میکنم و خوبی هاش رو یادم میارم...

نانا یکشنبه 11 مرداد 1394 ساعت 01:42

عزیز دلمممم چقدر خوب که حرفای توی دلت رو گفتی و همه چیز آروم شد اصلا نزدیک به مراسم که میشه اینجوریه انگار به خاطر استرس بحث الکی به وجود میاد
من دوتا پست رو الان رسیدم بخونم. من میخوام.موهام رو باز بذارم و پاییناش رو بابلیس کنم با تاج گل طبیعی از اینا که شبیه تل هستن با آرایش خیلی کم

مارس حالا اصلا استرس نداره! حساس شده فقط!
منم دقیقا همین توی ذهنم بود نانا ولی با لباس یقه کیپ خوب نمیشه انگار :(

میرا یکشنبه 11 مرداد 1394 ساعت 01:16

منم چندروز جهنمی رو پشت سر گذاشتم و اصلا برام عجیب بود که چرا!!!!!انگار قمر در عقرب بود کلا :)

آره :( معلوم نبود چه خبره...

لیلا و دیاکو یکشنبه 11 مرداد 1394 ساعت 00:49

سلام
میلو باورت میشه تک تک تصوراتت از زندگی با مارس در زندگیه خودم میدیدم؟ رفتار مارس و دیاکو فوق العاده شبیه ! گاهی دلم میخواد کنار دیاکو پر از شیطنت و شلوغ بازی باشه ولی اروم بودنش نمیزاره البته توی اون ١٥ روز که کنار هم بودیم پایه ی تماااااااام کارام بود البته در نهایت ارامش!
سه ماهه ؟ دختر من یکساله ! دلم داره از دلتنگیش کم میاره...

دقیقا مارس هم پای همه ی شیطنت های من هست ولی خودش شیطنت و ایده ای براش نداره!!
وای لیلا.. تو خیلی صبوری همیشه هم بهت گفتم...

آدم معمولی شنبه 10 مرداد 1394 ساعت 23:39 http://mamooli.org

در پاییز دل‌بر‌سالار بود که آتش بر کف دست نهادم. گفتم من با نخستین نگاه تو آغاز شدم ای تو تکیه‌گاه و پناه زیباترین لحظه‌های پُر… گفتا دوش چه خورده‌ای؟ غلام همت آنم که دل بر من ننهاد! گفتم کنونم آب حیاتی به حلق تشنه فرو کن پس. گفتا آب بخور تا می‌تونی! جهان بر آب نهاده ست. گفتم خب هیچ می‌دانی چه‌را چون موج… گفتا دروغ‌هات چه شاعرانه است. گفتم پیش از اینت بیش از این اندیشه‌ی عشاق بود… گفتا چند چون ماهی برخشک توانند تپید؟ گفتم به آستان تو بی‌زحمت حضور شدم. خندیدا برو! که پای تو بست؟ حتی ساعتی ننشست…

خوش‌حال می‌شم از وب‌نوشتم دیدن کنید. برای تبادل لینک از بخش «دوستان» مطلعم کنید.

موفق باشید.
جمشید، با یاد دل‌بر.

mohabat شنبه 10 مرداد 1394 ساعت 23:36

❤❤
Hamin k ba hhame akhlaqash dosesh Dari khobe:)
Omidvaram hamishe asheq bemonid :)

مرسی مریم عزیزم :***

روم نمیشه بگم! شنبه 10 مرداد 1394 ساعت 23:07

میلو تو کتاب استیو هاروی هم دقیقا همینو نوشته. که مردا عشقشونو با حمایت کردن نشون میدن! و اگر حمایت کردن دیگه گیر ندیم!

من گیر نمیدم اصلا! اون حساس شده بود و من برای اینکه آرومش کنم خوبی هاشو یادم میومد تا بتونم با حس بهتری بهش توجه کنم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد