یکی از دلایلی که دوست ندارم مارس بیاد اینجا بمونه اینه که فکر میکنم شاید این از هیجانمون کم کنه و ذوقی واسه خونه ی خودمون نداشته باشیم... میدونم این تفکر درستی نیس که خب بالاخره که چی؟! درسته که قبلا با هم موندیم یه سری جاها ولی تعدادش خیلی کم بوده، اونقد کم که میشه شمرد حتی، برای همین واسم هضمش سخته که حالا هر لحظه داشته باشیم همو، مایی که حتی دیت های هفتگیمون هم کوتاه و کم بود بخاطر محدودیت هایی که وجود داشت و حتی تماس هامون...
ولی نمیدونم واقعا همین فکر رو برم جلو یا نه... دو تا از دوستام که متاهل شدن دقیقا دو تا فاز جدا از هم دارن، اون یکی کاملا هرروز با همسرش با همن و کلا توی خونه ی مامان بابای خودش و همسرش یه جای مجزا براشون در نظر گرفته شده.. اون یکی دوستم منتها میگه حتی یه بارم با هم نموندن و نخواستن تا عروسی با هم جایی بمونن..
من همیشه فوبیای تکراری شدن و کم شدنه هیجانات رو داشتم.. گرچه گاهی خواستم شعار بدم و اینو توی خودم نهادینه کنم که دنبال همیشگی کردنه یه حس نیستم و میدونم ممکنه کم شه و لذت الانش فقط کافیه ولی واقعا ته دلم یه ترس گنده دارم که عه این کار رو نکنیم سیو کنیم واسه بعدا، عه فلانجا نریم باشه واسه بعد...
حتی موقعی که قرار بود با بیریتنی بریم سفر آخرمون هی میگفتم بیا به تعویق بندازیمش، بذار نریم الان که لذتش تموم نشه...
دیشب بابا ازمون خواست حالا که تعطیلی تابستونیه مارس هست بریم سفر دو تایی خودمون!! خب هرجفتمون شاک شدیم از تعجب و این پیشنهاد! با اینحال وقتی اومدیم توی اتاقم بی نهایت من ذوق زده بودم و هیجان داشتم... بعد خودمو اینطور متقاعد میکنم که پس چجوری این خارجیا هزارسال با هم دوست می مونن بعد از هزارسال باز تازه میان هم خونه میشن و بعدتر باز میان ازدواج میکنن و همچنان ذوق و هیجان دارن؟؟
اشکال از مائه که همیشه اینا تابو بوده یا واقعا درستش همینه؟؟؟
من می ترسم سفر رفتنای دوتایی به کرات باعث از بین رفتن هیجان شه... و این واسه من یعنی مرگ! باور کنین راست میگم... دلیل اینهمه دیوونه بازی ها و کارای سوپرایزری رابطه ام (که قدیمی ها از توی وب قبلیم هر 5 شنبه ی طلایی ما رو میخوندن در جریان هستن) هم همین بود که میخواستم همیشه شور و شوق توی رابطه باشه و همیشه کلی فک میکردم که آخر هفته رو چجوری بگذرونیم که متفاوت باشه.. حالا نه که کار شاخی کنم، مثلا در این حد که بادکنک می چسبوندم به ماشینمون، یا مثلا پوشالای رنگی میریختم روی داشبورد با چند تا کاکائو.. یا مثلا یه نوشیدنی جدید درست میکردم میبردم...یا مثلا یه تیپ با یه رنگ خاص میزدم هربار قبل رسیدنش میگفتم شما یه بسته ای با فلان رنگ دارید امروز بیایید فلان آدرس تحویلش بگیرید! از اینجور کارا و حرفا در همین حد... ولی نمیذاشتم و دوست نداشتم این پروسه ی بیرون رفتمون هر هفته مثه سری قبل باشه...
....................................................................
میدونم حسابی دستش خالی شده بابت خرجای اخیر... بهش میگم ما که حساب مشترکمون رو یه ساله به این نیت هی داریم پر میکنیم که یه سفر هیجان انگیز بریم، خب بیا از این خرج کنیم... اولش نمیپذیره ولی خب بعدش میگه که باشه... داریم فک میکنیم که خب مبلغ خوبی هم جمع کردیم و میشه باهاش دو روز فان داشت... باز ولی ته دلم اون حس اذیت کننده میگه به تعویق بنداز، بذار واسه بعد...
سلام
میلو این فکر رو بزار کنار لطفاااا از لحظه استفاده ببر و خوش باش دنیااااا انقدررررررر بدی داره که هزاران بار این اتفاق میوفته که شااااااید بعدی وجود نداشته باشه ! ( انشالا همیشه برای شما باشه ) ولی از خال و زمانت استفاده ببر ! " بعد" وجود نداره " بعد " میشه زمان حال در اینده پس حالت رو در نهایت لذت سپری کن
سلام لیلا جان... سفر خیلی خوبی داشتم واقعا.... :***
ارزو به نظر من نباید از تکراری شدن بترسی.چون حتی اگه اعتقاد داری امکان داره به این راحتی همه چیز تکراری شه پس قاعدتا این پروسه از دیدت غیرقابل اجتنابه و یک روزی میشه.عقب انداختنش چه فایده ای داره؟ به نظر من چیزی که میتونه جلوگیری کنه از خسته کننده شدن موضوعات این که چارچوب بسته واسه هر چیزی نداشته باشیم... که تو هم اصولا اینجوری نیستی :* پس نترس و مثل همیشه کاری رو بکن که باعث شاد بودنت میشه. واسه بعدها بعدا برنامه میریزی :*
آره سانی حق با توئه.. مرسی :***
پسرها با هم فرق میکنن جیگر
من با مجی از عقد به اینور همش باهم بودیم
بعدش مجی بیشتر راغب میشد که عروسی کنیم بریم حونه خودمون!
اما پسری رو هم میشناختم که بعد عقدش هرموقع اراده میکرد زنش پیشش بود و خرجشونو پدرهاشون میداد و کلا تو فکر عروسی و... نبود!
تو این مورد پیشنهاد میکنم با همسرت مشورت کنی و این فوبیارو از خودت پاک کنی
چون بعضی مواقع نتیجه عکس میده!
+پیشنهاد بعدی!
آدم از فرداش خبری نداره!
از همین امروزت لذت ببر گلم
خود مارس نه به سبب تکراری شدن، از این بابت که خیلی معذبه دوست نداره با هم بمونیم، ولی سفر اینا رو دوست داره.. حالا باهاش حرف میزنم حتما...
مرسی مهدیه جان :***
خب من چون مجردم نمیدونم چی بگم
ولی خب فکر کنم این ترس ُ هممون داریم .. بعد ولی یه عزیزی میگفت اگه بترسی یا اگه چشمات ُ ببندی تماشایی ترین افق ها رو از دست میدی ... درباره پرواز این ُ میگفت .. ولی من خودم تو همه زوایایِ زندگیم یادش میفتم :)
بعد از اونهمه مهمون داری واقعا الان وقت گردش و استراحته :)
آرزووو ... این ماسک و ژل آی شستشوتُ هر کدومش خوبه به منم بگو لطفاااا :(( ... مخصوصا اگه واسه ریزش ِ موئه :((( ... من تو این چیزا بی نهایت خنـگ و بی اطلاعـم :( :|
نه اتفاقا اینجا مجرده ها هم نکته های خیلی خوبی رو گفتن، اینکه به متاهل ها گفتم ممنون برای اینه که چون خودشون لمس کردن این رو و میشه اطمینان کرد به تجربه شون، وگرنه نظرات همه برای من خیلیییی مهمه...
چه جمله ی قشنگی :)
وای تبسم دلم میخواد ماه ها بگیرم بخوابم فقط :((
ژل شستشو البته مال مو نیس مال بانوان قسمت اونجاست :)) هرچی فک کردم واژه ی مناسب تر پیدا نکردم :))
ماسک هم یه دونه دارم واسه مو که ای بد نیس، خیلی کم ازش استفاده می کنم فقط جنبه ی قرتی بازی و خوشبو شدن داره واسم... اسمش Kalyon هست
خب میلو منو همسرم قبل رسمی شدن زیاد با هم بودیم.حتی چندین بار خونه ما در نبود والدین شب رو به صبح رسوندیم!
مسافرت و باهم بودن نامزدی عالیه،حالا وقتی تجربه کردی میفهمی،ضمنا سفرهای بعد ازدواج فرق داره اونم حس و حال خودشو داره،مثلا بعد سفر میری خونه خودت نه خونه پدری
یه چیزم بگم واسه من الان خونه خودم راحت ترم تا خونه ای که 30سال توش بزرگ شدم.پس بدون هر مقطع زندگی ما هیجانات خودشو داره
خوش بگذرررره
آخ من حتی تصور خونه ام هم بهم آرامش میده چه برسه به رفتنه توش!!
مرسی شیرین که از تجربه ات گفتی...
نذار واسه بعد ، بعد ، روزها و کارهای خودش رو خواهد داشت ! مطمئن باش حس الان با حس بعد متفاوت خواهد بود ... تو هر مرحله ای از زندگی حسهای مختلفی میاد و میره ! هیچوقت اون حسی که سفر الان بهت میده ده یال دیگه نمیده ! نه اینکه اون بی ذوق باشه یا خوب نباشه ولی حس و حالش متفاوته ! تلاش نکن احساس امروزت رو خرج نکنی تا مثلا بعد کم نیاری یا تکراری بشه ... فوبیا موبیا هم بذار کنار از قدیم گفتن از هر چی بترسی سرت میاد این قانونه طبیعته واسه ارتقای آدمها :)
مرسی آزیتا جان.. مثل همیشه به موقع و عالی بودی :***
سلام میلو جان.
من فقط میتونم بگم که از لحظاتت لذت ببر و هیییییچ چیز رو به تعویق ننداز. مثلا همین مسافرتی که با بیریتنی میگی اگه به تعویق انداخته بودی شاید هیچ وقت دیگه فرصت انجامشو پیدا نمیکردی.
من از خودت یاد گرفتم که از لحظاتم لذت بببرم و با شناختی که از تو دارم میدونم که تو این مرحله جدید هم نمیذاری رابطه تون تکراری بشه. فقط چون این مرحله برات جدیده ممکنه یکم ترس داشته باشی و این کاملا طبیعیه اما تو میتونی از پسش بر بیایی.
موفق باشی
راست میگی عزیزم... مرسی مهشید جان
برای ما دخترا این حس ها خیلی قابل درک ه
قشنگ میتونم درکت کنم
امیدوارم بهتون خوش بگذره :*
هممون این حس رو میتونیم درک کنیم واقعا...
میلوی عزیزم،
من فکر میکنم این سفر نه تنها باعث عادی شدن یا از بین رفتن شور و شوقتون نمیشه،بلکه باعث میشه کلی هیجان توی رابطتون بیاد و بیشتر قلبتون برای با هم بودن بتپه...
مطمئنم خییییییییییلی خوش میگذره و نتیجه ش مثبته!
اما درمورد عادی شدن...
من خودم این موضوع رو دوست ندارم...
حتی ازش وحشت داشتم همیشه...
اما این موضوعیه که توی روابط طبیعیه...و مخصوصا توی ازدواج...
من اگه ازش بترسم،از رخ دادنش جلوگیری نکردم!!! فقط لحظه های خوبی که میتونستم داشته باشم و کلی حالم خوب بشه رو از خودم دریغ کردم از ترس عادی شدن.
شاید فقط باید بپذیرم که عادی شدن اتفاق میفته،ولی چیز بدی نیست... طبیعیه...
و نکته ی خوشحال کننده ی ماجرا اینه که میشه ازش رد شد و بیرون اومد!!!
میشه بعد از اینکه پذیرفتم بعنوان یه موضوع طبیعی،توی این دنیا وجود داره،برم دنبال اینکه چطور میتونم دوباره هیجان و شور و شوق رو برگردونم:)
اولین بار که عادی شدن و نبود هیجان توی رابطه ام رو تجربه کردم خیلی وخشت زده و سردرگم بودم!
هی قضیه رو برای خودم بزرگنمایی میکردم که وای الان چیکار کنم،رابطه از دست رفت،اونهمه شور و شوق واسه حتی یه دونه اس ام اس چیشد که الان واسه چیزهای بزرگتر هم دیگه ندارمش!!!
بعد نشستم با مرد زندگیم درموردش حرف زدم.
اون بهم گفت این طبیعیه و ترس نداره.
البته فکر میکنم خانومها بیشتر از اقایون از این چیزا میترسن:) مرد من که اصلا نمیترسید:|
خیلی راحت با قضیه کنار اومده بود!!!
ولی این کنار اومدنش باعث آرامش من شد.بهم یاد داد نباید بترسم،چون اتفاق بد و وحشتناکی رخ نداده.
یاد داد از بالا بهش نگاه کنم.
منم اینکارو کردم،و بعدش سعی کردم تغییراتی ایجاد کنم که هیجان برگرده.
و الان دوباره،و حتی از نوع بزرگتری،شور و شوق توی رابطمون هست:)
نمیدونم این درسته یا نه،ولی حس میکنم شور و شوق و عشق بعد از عادی شدن،یجورایی خیلی بزرگتر و حقیقی تر از شور و شوق قبل از عادی شدنه...
مرسی پیانیست جان، از کامنت جامعو کاملت و دیدگاه قشنگی که داشتی... ممنونم واقعا
میلو من بهت قول میدم که این فکر که تکراری میشه کاملا بی مورد هست منم همینجوری بودم حتی به رضا میگفتم اون اوایل که من میترسم تکراری بشم کارامون تکراری بشه و رضا هنوزم وقتی با هم مسافرت میریم یا با هم تنها هستیم بهم میگه یادته میگفتی تکراری میشه اما میبینی امروز بیشتز از اون روزای اول دوست دارم هر روز بیشتر دوست دارم و هیچوقت هیچ چیز تکراری نشد چون هر بار مسافرت برامون یه تجربه جدید داره یه کار جدید میکنیم .
نظر خودت در درجه اول ولی نظر من این از تک تک لحظاتت لذت ببر چون دیگه این روزا هیچوقت بر نمیگرده شاید بعدا اینقدر درگیر زندگی بشید که موقع هایی بشه بشینی بگی ای بابا کاش وقتشو داشتیم دو روز فان داشته باشیم کاش میشد الان دو روز وقت آزاد داشتیم میرفتیم مسافرت فقط بهت پیشنهاد میکنم از هر فرصتی استفاده کنی و با شناختی که از تو دارم هیچوقت هیچ چیزت تکراری نمیشه :****************
خب شنیدهنه این حرفا از کسی که خودشم متاهله خیلی تاثیر بیشتری داره و واقعا مرسی فیروزه که گذاشتی از تجربه ات استفاده کنم :***
خووو اره درست حرفااات ولی خووب به این فک کن روز به روز به سنت اضافه میشهه روز به روز شرایط زندگی سخت تر میشهه از الان نهایت لذت ببر ,بالاخره این کارایی که داری به تعویق میندازی یروزی استارتش زده میشه ..تو از این قسمت زندگی نمیتونی فرار کنیی
شاید هیجان زندگی بعد مدتی کم شهه ولی باورکن یه ارامشی زندگیتو دربر میگیره که حاضرنیستی باهیچی عوض کنیی
زمان تلف نکن ..نترس...دخترک شجاع
مرسی مرمر جان واقعا
وااایییی خدا من چم شده :))))))
بریییید تو رو خداااا :)))))
من نمیدونم چرا ذوق کردم اینور :))))))))
عزیزم :))))
واااایییییی میلوووووووووو؟؟؟!!!! چی از بهتر میتونه باشه هااانننننن؟؟؟؟
وااایییی نگاش کن داره میگه ته دلم میگه بنداز عقب...
واااییی برید تو رو خدا برییییید :)))))
چه تکراری شدنی هان؟! وقتی دختر رابطه تو هستی من مطمئنم هیییچوقت تکراری نمیشی...
برین :((((
بذار مثل ما نشین که آرزومونه یه شب رو کنار هم باشیم و
بخوابیم فقط بی هیچ استرسی!!!
بخدا خودم وقتی اومدیم توی اتاقم انقد از هیجان بالا پایین پریدم که نگو...
عزیزم... کاش درک کنن شما رو هم :((
با تشکر از پست هلى قبلى و حس خیلى خوبى که دادى:***
میلو راستش منم تفکرم با تفکرات این روزا فرق مىکنه!
حالا نمىدونم اگه توى شرایطش باشم دقیقا بازم سر حرفم مىمونم یا نه اما خب الان فکر مىکنم که هر دوره اى باااایید ویژگیاى خاص خودشو داشته باشه,من از اینکه هر شب بخوایم پیش هم باشیم و با هم بخوابیم واقعا بدم میاد,اگه قرار به هر روز با هم بودن باشه پس نامزدى و عروسى چه فرقىمىکنه با هم,من دلم مىخواد همیشه یه رویاهایى داشته باشم واسه آینده ى نزدیکم که واسشون با ذوق برنامه ریزى کنم, هیچ دلم نمىخواد مثلا خاطره ى اولین شبى که کنار هم مىخوابیم یه شب معمولى خونه ى بابام یا باباش باشه!! دلم مىخواد که مثلا واسه رسیدن به یه اتفاق خاص لحظه شمارى کنم نه اینکه خیلى عادى به همه چى برسم ولى کیفیتش اونى نباشه که مىخوام
اما خب اینجوریم فکر نمىکنم که اتفاقات خوبو موکول کنم به بعد چون قراره لذتش تموم بشه
ولى دوس دارم از هر دوره اى از زندگیم بهترین خاطرات تو چارچوب همون دوره رو بسازم که شیرینیش حس بشه
اما بازم میگم که بستگى به زمان داره و نمىدونم که تو شرایطش بتونم پاى برنامه ریزىم بمونم یا نه
عزیزم :**
خب ببین نازی ما الان چیزی به اسم اولین نداریم! نه سفر نه با هم خوابیدن و اتفاقا همشون هم برای بار اول همونجور که میخواستم اتفاق افتاد و چیزی که توی ذهنم بود رو تونستیم انجام بدیم توی اولین ها.. الان من فقط حرفم برای تکراری شدنه...
میلو به نظر من ممکن بعدا کاری که الان بهت حال می ده دیگه لذتی نداشته باشه و اینجور لذت ها تموم شدنی نیست به نظر من خیلی خوبه وقتی امکان انجام کاری رو دارین و اون لحظه حسش هست انجام بدین چون شاید بعدا موقعیتش پیش نیاز لذتش به همون موقعی هست که دلتون میخواد... راستی تو که آنقدر خلاقی مطمئناً راهی برا تنوع دادن بهش پیدا می کنی نگران اینجور چیزها نباش...
راستی چون شما جفتتون هم پر مشغله هستین نمیتونین انقدر باهم باشین که تکراری بشه
مرسی رها.. به فیروزه گفتم به توام میگم، شنیدنه این حرفا از کسی که متاهله و مدتیه از زندگی مشترکش گذشته خیلی تاثیر بیشتری داره چون لمس کردنه این تجربه رو... ممنون عزیزم :** و آره راست میگی، مثلا مارس فقط سالی یه بار از این تعطیلیا داره!
مامان من هم همیشه همین ترس رو دارند و حتی به من تذکر میدادن که زمانی که درس میدی تمام مطالبی رو که بلدی به بچه ها نگو که نکنه ترم دیگه هم باهات باشند و تکراری بشی. حالا تو به من بگو وقتی من خودم هیچ وقت تکراری نمیتونم باشم و مدام درحال به روز شدنم و حرف نویی برای گفتن دارم چرا باید از تکراری شدن بترسم؟ به نظرم تو هم قابلیت و توانایی به روز شدن رو داری و میتونی با خیال راحت هر لحظه جذابتر باشی.
مرسی ناتالی که این موضوع رو از دیدگاهی که تجربه کردی مثال زدی...
اوممم. کاملا درکت می کنم. البته در مورد حس تکراری شدنه، نه. به نظرم یه حس هایی خاص دوران دوستیه که باید تمام و کمال انجام شه، یه حس هایی هم خاص دوران نامزدیه که باید تمام و کمال انجام شه و یه حس هایی هم خاص دوران زیر یه سقف رفتنه که بازم باید تمام و کمال انجام شه.
مثلا تو دوران دوستی ما همیشه می گفتیم که بعد از ازدواج هم کافی شاپ بریم و پارک حتی (رستوران رو می دونستم که بازم میریم). الان چون دیدارهامون راحت تر شده، خب بالطبع کمتر پارک و کافی شاپ میریم. ولی هنوزم وقتی یه بار رفتیم کافی شاپ، پر از حس خوب شدیم باز.
در مورد شب موندن نمیدونم. خودمم هنوز دودلم. ولی مسافرت به نظرم خیلی دوس داشتنی میتونه باشه. بازم نمیدونم، در عمل کلی اما و اگر داره هر تصمیمی
واقعا پای عمل که میاد سخت میشه.. ما بار اول نیس که سفر میریم. قبلا دو بار اومده بود شهر دانشگاهم و اونجا یکی دو روزی با هم بودیم برای همین حرفم این نیس که تجربه ی اولین سفر رو بذاریم بعد از عروسی چون تجربه اش رو داشتیم.. فقط میگم تکراری نشه یه وقت!
میلو فکر میکنم که هممون به یه نحوی این ترس تو وجودمون هست.
ولی میدونی تو زندگی های امروزی من میبینم که بعد از یه مدت همه چی خیلی عادی میشه و هیچ خبری از هیجانات روزهای اول نیست. و در کمال تعجب من این رو توی زوج هایی که هنوز یک سال از زندگی مشترکشون نگذشته هم میبینم.
نمیدونم دلیلش سخت شدن زندگی های امروزیه و استرس ها و شرایط سخت کاری و اینکه همه در حال بدو بدو هستن یا چی. اما وحشتناکه.
ولی خب قطعا این از زوجی به زوج دیگه فرق داره. هر لحظه میتونه لذت و هیجانات خاص خودش رو داشته باشه. حتی اگه چند بار هم یه جای تکراری بخوای مسافرت بری لذتش با سری قبل واست فرق داره.
در مورد دوران عقدم خب همینطور. الان با هم بودن با وقتی که خونه خودتون باشین خیلی فرق داره.
مرسی هانا.. جمله ی قشنگی گفتی، لذت ها فرق داره...
من همیشه می گم شاید بعدی نداشته باشم، شاید از خیابون که خواستم رد شم، ماشین بزنه و بمیرم واسه همین همیشه توو لحظه لذت رو می خوام. واسه لذتا بعدی ندارم من... یا الان هزینه م و تایمم. اینا در این حده انقد می تونم لذت ببرم و تا تهش می برم و یه روزه دیه ای شاید حجم لذته بیشتر هم بود حتی...
اولا که دور از جون خب! دوما آره پرستو همینطوره که میگی واقعا.. من هم همیشه همین دیدگاه رو داشتم ولی بس که هی بقیه گفتن تکراری نشی یا نه بذار بعد از عروسی آدم فکرش مشغول میشه...ولی فک کردن به این جمله ات : شاید دفعه ی بعد حجم لذتش بیشتر هم باشه حتی، منو حسابیییی سر ذوق میاره!
این ترس و کنار بذار محاله که سفر تکراری بشه وقتی میشه مقصدای مختلف رفت اینهمه جای بکر وجود داره که ادما اگه صدسالم وقت داشته باشن نمیرسن برن غنیمت بشمر و برید شک نکن ک نه عادی میشه نه هیجانش تموم میشه بلکه هربار راغبتر میشی یه جای جدید رو باهم برید
عزیزممم.. سودی مرسی :**
وای نگوووو این فوبیارو منم دارم بعده ٧ سال حتی :)))))
ولی اگه بذاری برا بعدم بدیش اینه که دیگه مث اول ذوقشُ نداری عین غذایی که میذاری خوشمزه ــه رو آخره همه بخوری ولی آخر میبینی دیگه سیری جا واسه اون نداری! توو لحظه زندگی کن مطمئنم الان که اولِ زن و شوهریتونم هس حسابی خوش میگذره،نبینم بندازی عقباااا >.<
عــه؟=)) مارس بدونِ اینکه بدونه چرا گریه میکنی میگف اشکال نداره؟انقد خندیدم :))))) لــــومزم هی میگف تخصیره منه؟اگه تخصیره منه بگو ناراحت نمیشم =)) آقایون با پدیدهء گریه نا آشنان D:
واقن؟ همون گوشواره؟ بِ جر تو،دونفر دیگـم گفتن دارن ازون گوشواره،چرا؟مـُده؟:)) ^_^
عزیزم مرسی از مثال ساده و قشنگت :***
آره میگفت اشکال نداره :)))
اتفاقا به نظرم عجیب اومد چون منم از چند نفر دیگه شنیدم بی افشون عین همینو داده بهشون :| :)))