بابا رفته براش یه ادکلن گرفته و کادوش کرده. وقتی دادیم بهش هی متعجبه میگه اصلا انتظار نداشتم از بابات... بهش میگم براش عزیزی.. بابا تا حالا برای هیچ احدی کادو نگرفته و اگه ام بخواد هدیه بده همیشه نقدیه...
...............................................................
لپ تاپ رو که روشن میکنم اون عکسمون بک گرانده که من نشستم و اون وایساده ازم یکم دورتر دستاش توی جیبشه و کتش یکمی رفته کنارو داره نگام میکنه..از معدود عکساییه که توش لبخندش پررنگه... عاشق عکسه ام.. با هر بار دیدنش قابلیت اینو دارم که از نو عاشقش شم...
.................................................................
بحث داشتیم.. آخرش بلند شدم چراغ رو خاموش کردم و اومدم توی جام تا بخوابم..
یکمی که گذشت حس کردم اینجوری خوابیدن توی آیین من نیست... با خودم گفتم کسی که اول یه موضوعی رو مطرح میکنه تا حل بشه وقتی منجر به بحث میشه یعنی اون مطرح کنندهه اون قدر تبحر نداشته که به بحث نکشه و یه جوری مسئله رو بیان کنه که خوب و منطقی حل شه. نمیدونم درسته یا نه ولی درمورد خودمون دو تا که فک کنم اینطوری باشه.. برای همین گفتم با خودم پس خودت مقصری..
توی تاریکی دستاشو گرفتم و دوباره از اول تلاش کردم و براش گفتم.. این بارمیگه که درک میکنه و درستش میکنیم...
فک میکنم آدمی که دنبال بحث نباشه، دلش آرامش بخواد، دلش واقعا حل شدنه مسائل رو میخواد یه راهی پیدا میکنه واسه درست تر پیش بردنش... ما هر دو از اولین روز رابطه سعی مون بر این بود که مسائل رو منطقی و درست حل کنیم. گاهی از دستمون در رفت ولی خب زود اوضاع رو هندل کردیم.. چون من بدم میاد قهر/دوری/جواب ندادن/سرد شدن عادت شه،طولانی شه..
................................................................................
مارس گفت پدرش این مدت هرجا نشسته و خواسته از من برای فامیلاشون حرف بزنه گفته دختره خیلی باشعوره و میدونه کجا چی بگه...
این رو قبلا پدر بزرگ زنعمو هم که یه مرد بسیار شریف و دوست داشتنی هست هم گفته بود به بابام... فقط هم یه دلیل داره! اونم اینه که من رفتارم همیشه با دو قشر از آدما متفاوت از بقیه ست: کسایی که سنشون بالاست و بچه های کوچیک... و همیشه توی دلم و با اعماق وجودم یه احترام خیلی محکم و راسخی واسه گروه اول قائلم، که هرچقدرم بد باشن، بی اعصاب و بد دهن و تیز باشن، من باهاشون همیشه تحت هر شرایطی با ملایمت و مهربونی حرف میزنم و تا جایی که در توانم باشه بهشون کمک میکنم و توی جمع های دور همی همیشه حواسم بهشون هست و گاهی حتی میشینم کنارشون و براشون حرف میزنم.. حس خوبی بهم میده این کار.. تا حالا لذتش با هیچی دیگه برام برابری نکرده...
وقتی میریم توی روستاها و به آدما سر میزنیم میشینن کنارم دستای منو میگیرن توی دستشون و با دستای زبر و خط افتاده شون نوازش میکنن! یا موقع رفتن محکم پیشونیمو ماچ میکنن. از این حیث میگم ماچ که چون دقیقا ماااچچچ میکنن :پی یا برام غذای مورد علاقه ام رو درست میکنن وقتی میدونن دارم میرم خونه شون... اینا واسه من خیلی با ارزشن.. کسی که نیم قرن و اندی از سن و سالش گذشته و برات احترام قائل باشه باعث افتخاره...
حسش رو تجربه کنین اگه از این افراد دور و اطرافتون دارید :)
..............................................................................
بهترین موقعیت حرف زدنه من و بابا همیشه موقعیه که خودمون دو تایی توی ماشین هستیم.. برعکس مارس که موقع رانندگی زیاد حرف نمیزنه ، بابا ولی اون موقع ها بهترین هوش و حواس رو داره و حتی مهربون تر حرف میزنه... پریروز که توی اتوبان بودیم برام حرف میزد...
این روزا یه متنی که قبلا خونده بودم خیلی توی ذهنم بولد میشه.گرچه دقیقش رو یادم نیس ولی یه چیزتوی این مایه ها بود که افراد توی سنین مختلف چه حسی به پدرشون دارن و چه ذهنیتی... مثلا یه آدم پونزده ساله میگه که: اه اون اصلا منو نمیفهمه ازش متنفرم...
یه آدم بیست ساله میگه کاش زودتر از اینجا برم، درسته دلم براش تنگ میشه ولی فک میکنم با هم نمیتونیم بسازیم...
و از یه جایی به بعد فکرش اینجوری میشه که کاش بیشتر بشه با بابا تایم بگذرونم اون خیلی خوب مسائل رو میفهمه...
من فک میکنم دارم به این مرحله می رسم.. هنوزم زخم خورده ی عاطفی ام. هنوزم یادآوری خیلی چیزا درد داره واسم.. ما هنوزم با هم بحث میکنیم و گاهی نمیفهمیم همو... ولی این روزا دوست دارم بیشتر باهاش تایم بگذرونم.. براش بگم و برام بشکافه همه چی رو...
...............................................................
آباژور و مبل چوبی اتاقم یادگار آقای اف هست... میخوام با خودم ببرمش توی خونه ی خودمون.. هنوزم وقتی یادم میاد که نشد مارس رو ببینه گریه ام میشه...
..................................................................
آب زیاد بنوشید.. مخصوصا ناشتا. کار سختیه اگه عادت نداشته باشین ولی لطف بزرگی به بدن و معده تون میکنین..
نمک رو کمتر مصرف کنین.
مواظب پوستتون باشین.
ورزش کنین و به سلامتی و فیت بودنتون (نه الزاما لاغر و کم وزن بودن) اهمیت بدید.
غذاهای سالم تر بخورید و نوشیدنی های گیاهی رو جایگزین چای و قهوه و نسکافه کنین...
شبا زودتر بخوابید و استفاده از گوشی و لپ تاپ و کامپیوتر و اینجور چیزا رو به حداقل برسونین...
اینا چیزاییه که من این روزا رعایت میکنم...درسته که دیگه همه جا پر شده از این مطالب. ولی شنیدنش از کسی که خودشم رعایت میکنه شاید تاثیر بیشتری داشته باشه.. من اینا رو نوشتم واسه خودمو حواسم بهشون هست گفتم شاید به درد شما هم بخوره..
وای دختر بابا داره لایه های جدیدی از خودش نشون میده ها!! :)
مبارکش باشه هدیه اش...
واای میلووو ^___^ منم همه بکگراند هام عکسای دونفره س ^__^
نمیتونم تو نت بذارم عقده ای شدم :| :))) بعد همه جا دیگه پره از عکسای ما ولی تو خونه. صبا میگه همین مونده بیای بکگراند آیپد منو عکس خودتون بذاری :)))
ما این روزا جرو بحثامون خیلی کمتر شده خداروشکر :دی
هرچند باز مشکلات هست، اما واقعا دیگه چیزاییه که از دست ما خارجه.
اون اوایل احساس میکنم که عادیه یکم که از این حرفها پیش بیاد..
مهم همینه که گفتی، که سردی نیاره :)
من اما نه با بچه ها کنار میام نه پیرمرد و پیرزن ها :||||
نمیتونم اصلاااا... اصرار هم نکن :دی :/
مرسی بابت پیشنهادات.. این روزا منم دارم خیلی رعایت میکنم :)
آیپد صبا رو هم عکس خودتون رو بذار :))
چیرها که خیلی گناهی اند :) البته خوووب میدونم که چه همه سخته باهاشون کنار اومدن چون باهاشون زندگی کردم ولی خب اونا واقعا گناه دارن..
خواهش میکنم
آب ناشتا البته باعث کبد چرب میشه. نوشیدنی گیاهی رو خیلی پایه م.
اتفاقا من چن روزه تصمیم گرفتم مواظب پوستم باشم ولی نمی دونم چه کار باید کنم؟!
اوه نمیدونستم...
یه عالمه توی نت هست دستور ماسک های گیاهی و خونگی. سرچ کن
نمیدونم چرا همیشه از نوشته هات این حس رو گرفتم آقای کاف دلشون خیلی کوچولوئه یعنی از این مهربون خوبا...
دقیقا هم همین طور_ اگر دلخوری ها و سوءتفاهم ها حل نشه از قهرهای کوچولو و ثانیه ای شروع میشه و هی به تایمش اضافه میشه و همه این توانایی رو ندارن که منطقی همه چی رو حل کنن.
اوهوم منم عاشق آدم های مسن هستم بیشتر پیرمردها نمیدونم چرا میدونی اونا فقط احترام میخوان و توجه وگرنه واقعا بی نیاز هستن میلو.
باباها؟تقریبا اکثرمون ازشون گاهی دلخور میشیم اما بازم هیچوقت از ته دل نیست من هنوزم باور دارم اندازه مامان بابام هیچکسی خوبیمو نمیخواد هر چند که صد در صد کامل نیستن اما با همه ی نقاط ضعفشون بازم عزیزن.
راستی ممنون از توصیه هات منم خیلی سعی میکنم رعایت کنم و احساس میکنم تا حد زیادی دور شدن از نت و گوشی و البته تی وی استرس هام رو آورده پایین.
میدونی مایا، بابا یه مدل خاصیه. اصلا و ابدا دوست داشتنش رو نشون نمیده. از لحاظ فیزیکی که ابدا. مثلا ما شاید عید به عید هم رو ببوسیم. و اینکه توی کلامش هیچ خبری از محبت و آروم صحبت کردن نیست. ولی خب دوست داشتنش مدل خودشه. مثلا اگه من شهر دانشگاه بودم یه مشکلی برام پیش میومد زنگ میزدم ازش راهنمایی میخواستم تل رو قطع میکرد و چند ساعت بعد جلوی خوابگاه بود!
دقیقا حرفی که بابا بهم زد درباره ی پدر مارس. که اونا فقط توجه میخوان..
مایا من خیلی دیر به این نتیجه رسیدم.. ولی یهو یه شب علیرغم همه ی زخمایی که داشتم به حرفش گوش کردم و از اون شب به بعد خیلی چیزا رو جوری که اون خواست پیش بردم و حتی رابطه ای که اون روزا برای داشتنش خیلی زحمت می کشیدم رو هم یه باره گذاشتم کنار..
خواهش میکنم :*
میلو جان مرسی که جواب سوالمو دادی
دقیقا منم دارم به همچین مرحله ای از روابط با بابام میرسم...:)
خواهش میکنم...
خیلی خوشحال کننده ست... مهسا مشکلات همیشه هستن... مثلا همین ماه پیش بود که یه بحث خیلی جدی و بد داشتم باهاش ولی خب هیچ خبری از اون خشم وحشیانه ام نسبت بهش نیست...
من عاشق اون مبل تو اتاقتم :)
آخ سودی... قبلا پارچه ی روش از این کار شده های مدل مینیاتوری میگن چی میگن که طرح اسلامی داره، بعد دیگه اون پوسیده شد عوضش کردم.. وقتی با اون پارچه بود یه جلوه ی فوق العاده ی دیگه ای داشت... ولی واقعا عاشقشم.. چوبش یه مدل خوبیه..
سلام عزیزم
میتونم آدرس اینستا تو داشته باشم.
امیدوارم روزای خوبیو با مارس عزیز پیش رو داشته باشی.
سلام
عذر میخوام.
ممنونم :)
کار خوبی کردی که بحث رو یه جور خوبی تموم کردی. اینجور چیزها رو نباید گذاشت که عادی شه چون دیگه مرتب پیش میاد و هربار نسبت بهش بی تفاوت تر میشی.
فکر میکنم وقتی قرار باشه ازدواج کنی بیشتر دوست داشته باشی با خانوادت تایم بگذرونی. من که فکر میکنم اینطور باشم.
و اینکه منم این روزا زندگیم بر مبنای هلتی لایف میگذره و خیلی چیزا رو رعایت میکنم:)
نه هانا ما بحث هم داریم توی رابطمون گاهی ولی هیچ وقت نمیذاریم عادی شه و بیشتر از چند ساعت طول بکشه.. توی بدترین بحث ها هم حق نداریم تماس هم رو بی پاسخ بذاریم...
آره هانا همینطوره... این روزا وقتی فکر میکنم که شاید تابستون سال دیگه باهاشون نباشم دلم یه طوری میشه...
خیلی خوبه واقعا :)
آی گفتی ورزش من 10 کیلو اضافه دارم ! نمیدونم یهویی چی شد این 8 کیلو از کجا اومد رفت رو وزنم :)) راستش به عمرم فکر نمیکردم بشم 60 کیلو اصلا ! بس که همه میگفتن لاغر مردنی عین چی ذوق میکردم وقتی میگفتن تپل شدی الان میفهمم چه کردم با خودم ! البته شکمو آب کنم خوب میشه تا یه حدی ! آقا یه سوال ! نخندیا :))
ای چربیای ران پا نیز آب میشود یا خیر :(
نوشیدنی گیاهییو موافقم اما چای سبز هم خوبه ها :) بنظرم چای خیلی خوبه البته نظر منه فقط :دی
منم باید برم یه ورزشیو شروع کنم :) دیگه زشته اینهمه اضافه وزن :|
دقیقا مثه اون دورا ن من که به شصت رسیده بودم :|
آره آب میشه. البته بستگی به بدن هم داره. مثلا من خودم زودترین جایی که آب میشه پاهام هستن. بعضیا نه. ولی نشدنی نیست...
چای سبز هم می نوشم شبا. چای سیاه من خیلی دوست دارم واقعا ولی خب ضررای خودشو داره اون..
زشت که نیس ولی خب به سلامتی ممکنه طی زمان لطمه بزنه.. البته شصت وزنی نیست که بخواد مشکل ساز باشه...
نیلو چقدر خوبه که میتونی با افراد مسن و بچه ها خوب باشی، کاری که همیشه برای من سخت بوده، من نه رابطه ای خوبی با افراد مسن دارم و نه تحمل بچه های کوچیک رو ...
وای این نکته هایی رو که گفتی من خیلیییییییییییی وقته گذاشتم کنار. مرسی بابت یاداوریشون
بچه های کوچیک حالا شاید گاهی سخت باشه باهاشون ارتباط ولی مسن ها چرا؟؟
خواهش میکنم :**
من فقط ۵ سال بابام رو دیدم و نمیدونم چجوریه این تجربه ها تو سنین مختلف :(
خب کلمه ی پدر الزاما به معنی همون فرد مذکر و بابا نیست.. برای تو ممکنه مادرت پدری کرده باشه و یا برادر بزرگت.. :)
میلو نمیدونم چرا هم نسلى هاى ما نود و نه درصدشون با پدراشون مشکل دارن, نمیدونم اشکال از ماهاست یا اونا, خودم تجربه اش نکردم که بخوام قضاوت درستى داشته باشم, شاید دونستن اینکه یه سرى عادات رفتارى توى مردا اون نسل مشترکه بیشتر و زودتر روابط رو بهبود بده
این بخش آخر که نوشتى رو خیلى خیلى دلم میخواد انجام بدم و لایف استایل سالمى داشته باشم اما خیلى سخته, نمیدونم چطورى شروع کنم
بخاطر اینکه یه جایی بین مدرن و سنت گیر کردیم ما.. و مردای ایرانی یه اخلاقی دارن که تا اون سر دنیا هم برن بازم اون جز خونشون هست.
عه هدا تو که غذاتو رعایت میکردی این سخت ترین قسمتش بوده که تو انجام دادی...