شبنم, دوست خیلی قدیمی من رو یادتونه؟ قبلا یه پست دربارش گذاشته بودم, قدیمی ترا یادشونه..

دنیای پر رمز و رازی باهاش داشتم, بخاطر طرز فکر عجیب و غریب و خانواده ی پر رمزش و منم مشکلات خاص خودم تو اون دوران کودکی دوستای خوبی با هم شده بودیم که خب اون توی سن نه سالگی به خود کشی فکر میکرد و من امید داشتم روزای بهتری خواهیم داشت... میدونی انگاری امید داشتن از اول آیین من بوده, هرچند واهی...

بگذریم...

با شبنم یه خط اختراعی داشتیم که فقط خودمون میتونستیم بخونمیش. من با خط فینگیلیش آشنا بودم ولی اون نه,برای همین یه ترکیبی درست کردیم که هردو بفهمیم.. خوووب یادمه اون روز عصر روی تخت اتاق داداشش دوتایی چقد کلنجار رفتیم تا اون خط رو یاد بگیریم... و خب از اون به بعد انگار پیوندمون محکمتر شده بود چون چیزی رو مشترکا داشتیم که مختص به خودمون بود....


سالهاااا گذشت...تا که پارسال اون خط رو با کمی تغییر به مارس هم یاد دادم و اون و من حالا خط رمزی خودمون رو داریم که میتونیم باهاش حرفایی رو رد و بدل کنیم که هیچ رقمه راه نداره کسی بفهمتش...


یه چیزی رو مختص به خودتون کنین, که هیشکی دیگه نداشته باشتش.. شما چطور؟؟ خط مخصوص خودتون رو دارید؟

...........................................


نمیتونین تصور کنین پست گذاشتن با گوشی چه همه سخته و ویرایش غلط های تایپی چه همه سخت تر! پووووف....



.....................................


نیلووو؟؟ مارس میخواد میز لپ تاپم رو ببره بذاره توی صندوق عقبش واسه خرت و پرتاش و نمیتونه درک کنه حس من به اون میز رو :دی, تو ولی میدونی...: دی

نظرات 10 + ارسال نظر
آنا سه‌شنبه 24 شهریور 1394 ساعت 22:57 http://mydeliriums.mihanblog.com

یادش به خیر ....خط اختراعی
یه گروه ساخته بودیم با دختر عمه هام . عالمی داشتیم واسه خودمون . یه اتاق خونه مادر بزرگمو برداشتیم واسه خودمون و تمام دیواراشو باخط رمزیمون چیز نوشتیم

آخی... وای مامان بزرگ عصبانی نشد احیانا؟؟ :)

مضراب سه‌شنبه 24 شهریور 1394 ساعت 19:53 http://plectrum.blog.ir

خخخ منم با آبجی دوره دانشگاهش چنین خطی درست کردیم. بس که هم اتاقی هاش نامه هاش رو بی اجازه باز می کردن:))
فک کن نامه رو باز می کردن و با سه صفحه عدد و رقم مواجه می شدن.
تا مدت ها سر به سرش می ذاشتن که با کی در رابطه ای که این همه شماره تلفن ردیف کرده برات:P

چه جالب! با عددا سخت میشه که!

marjan سه‌شنبه 24 شهریور 1394 ساعت 01:46 http://inja-man.blogsky.com

میلو منو خواهرم هم یک زبان اینجوری داریم که ترکیبی از دوتا زبانه و جلوی هر کی اونجوری حرف بزنیم میگه چی؟؟؟؟؟؟

خیلی قشنگه ما که اینجوری کلی فیض بردیم از همه لحاظ...

عزیزم :)))

مایا دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 21:05 http://white-patchouli.blogsky.com

شبنم رو رو که یادم نمیاد چون قطعا اون موقع ها نبودم و تو میلوی قرمزی بودی که پایین هر پستت "مشاهده یادداشت خصوصی" بود!!
کار جالبیه مخصوصا تو که ارادت_ زیادی به کاغذ و قلم داشتی همیشه میلو!
خط که نه اما خب یه چیزایی مختص خودمون رو داریم مثل اسم های خاصی که توی هیچ دیکشنری نیست همو باهاش صدا میکنیم یا هیس اینو به تو میگم واسه یک نقاط خاصی از بدن هم یک اسم های کیوت داریم یا واسه یک سری حرفا یک کارایی هست که با میمیک صورت و دست نشون هم میدیم یا طرز ذوق کردن که یک حرکات خاص نشون داده میشه مثل گاز گرفتن کله اینجوریا....
فک میکردم لپ تاپ درست شده آخه قرار بود کامنت ها تایید نشه....

آخ مایا چه روزای خوب و بی دغدغه ای بود... از یه طرف عاشق معاشرت های وبلاگی ام از طرفی خسته ام از کامنتای آزار دهنده...

مرسی مایا که منو اینقدر خوب شناختی :)
مایا یادمه یه بار راجع به فرهنگ لغات خاص رابطه ها نوشته بودی، اون پستت رو خیلی دوست داشتم...
آره عزیزم درست شد ولی فک کنم الکی پول گرفت چون هنوز سرعتش پایینه :|

سودی دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 20:19

ماهم یه اکیپ ۶نفره بودیم که هم خط بود هم حرف زدن رمزی :دی

خیلی خوبه این واقعا :)

ژوانا دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 20:07 http://candydays.blogsky.com

ما خط مخصوص نداریم ولی برای یه سری جاها یا یه سری چیزا اسمای خاص خودمون رو گذاشتیم ، اسمهای خیلی بی ربط ها !!! یعنی پیش کسی حرف بزنیم اصلا متوجه نمیشه چی میگیم

عزیزمممم:)) خیلی خوبه واقعا این حس!

نیلوووو دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 20:03 http://niloo-painter.blogsky.com

نمیدونم کامنتم اومد یا نه
میلوووو اوه مای گاد! از دست تو دختر! نمیدونم چرا اینقدر من با تو تلپاتی دارم!!!پاراگراف آخر پستمو خوندی؟ به طرز عجیبی همیشه به چیزایی ک فکر میکنم و اما میام بنویسم و پشیمون میشم میبینم بین پستات ب فکرای من اشاره میکنی! :))
امروز لبخند میزدم و به میز لپتاپت فکر میکردم!!! داشتم فکر میکردم هنوز داریش؟ کجا گذاشتیش!!!
واو! جاست واو!

نیلووو :)) برات کامنت گذاشتم همین الان :)) الان دقیقا زیر پام هست! مارس باورش نمیشه که اون برام چقدر کارایی داره :))
دوست داشتنیه من :)

tina دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 19:59

واای خوشحالم بالاخره میتونم برات کامنت بزارم
اوه میلو اول برای مامان..امیدوارم خیلی زود خوب شن واقعن درد کشیدن مامانا بزرگترین رنج دنیاست..من پارسال روزای سختی رو گذروندم ولی خداروشکر مامانم حالش بهتر شد ... و اما در مورد مامانت سنگ صفرا خوشیختانه بعد از جراحی دوره نقاهت کوتاهی داره و امیدوارم البته کار به اونجا نرسه ولی در هر صورت بازم خداروشکر کلیه نبوده...

و اممم ایده هات دوست دارم دختر خلاق

عزیزم :)
خیلی سخت بود تینا... یادآوریش سخته برام...
خاله ام همین دو ماه پیش این عمل رو انجام داد و خوب میدونم که چجوریاس...

متشکرم :*

بآنو دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 18:50 http://colored-days.blog.ir/

من دوران دبیرستان، یک خط مختص خودم. برای خاطره نوشتن.
یادم نبود :)
مرسی برای یادآوری!

خواهش میکنم عزیزم :)

سیاهچاله دوشنبه 23 شهریور 1394 ساعت 17:49

من توی راهنمایی و دبستان یه زبون اختراعی داشتیم با دوستام!
بهشم می گفتیم زبون سوسکی :/ حالا اینکه چرا سوسک! رو خود منم الان یادم نیسشاید چون مثلا خیلی خفنه :دی
اینجوری بود که بعد از هر حرفی یه دونه سین اضافه می کردیم و می گفتیمش و خب بالطبع همونجوری هم می نوشتیمش!
مثلا حکیمه میشد: حسکسیسمسهس

خب ولی این با کمی دقت میشه ازش فهمید :))) ولی خداییش سخته ها :|

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد