خریدامون رو اخیرا از سایت دیجی کالا انجام میدیم! راضی هم هستیم و تنوعش هم بالاس و خوبیش اینه که واست میارن با پست. لازم نیس پاشی کلی تایم بذاری خرید کنی بیرون اونم توی این ترافیک مسخره..
من خودم البته تا حالا چیزی نگرفتم ولی مارس برام از اونجا خرید میکنه...
برام یه کیف ابزار آلات خرید چند وقت پیش، که قیافه اش کاملا مردونس ولی به قدری کاربردیه که مدام ذوقشو دارم که کجای خونمون جاش بدم! یه عاااالمه جیب و زیپ اینا داره با اینحال فضای کمی رو اشغال میکنه! گاهی فکر میکنم توش وسایل ابزاریمون رو بذاریم مثل میخ و پیچ گوشتی و قیچی و اینجور چیزا...
گاهی میگم نه شاید جاش توی کابینت خوب بشه مثلا برای پارچه های تمیزکاری و شیشه پاک کنا! در عین حال میبینم جای مناسبی هم واسه گذاشتنه قوطی ها و گواش ها و قلم موهای رنگمه!
هنوز به تصمیم قطعی نرسیدم ولی فکر کردن بهش حالمو خوب میکنه!! خب چون در راستای پست قبل اینم یه نظم دهنده ی دیگس و به درد ذهن وسواسی من میخوره...
.....................................................................................
شاید ما یادمون بره یه روزی چیا میگفتیم یا چه تفکراتی داشتیم، منتها بقیه ی آدما خوووووب یادشون میمونه حرفای ما رو و درست به موقع و با لحن نیش دار میکوبن توی صورتمون که عهههه یادته فلان روز فلان حرف و ایده رو داشتی؟!!! و تو متعجب میشی که واقعا؟؟ من؟؟
خب بیاییم قبول کنیم آدما عوض میشن.. هیچ ایرادی نداره اگه دیروز میمردی واسه یه چیز که حالا ازش متنفری..شنونده باید مهربون باشه..یه ذره مهربونی و لطافت جذابیت هم میاره به نظرم...
......................................................................................
اون روزی که بیریت از خودش عکس گذاشته بود یهو حس کردم چقدررررر دلم براش تنگ شده و چقدررر گذشته از وقتی که تایم گذروندیم با هم...بعد زیر عکسش برای اولین بار قربون صدقه اش رفتم و وشتم قربووووونت برم زیبای دلنشین من!!...
بهم سریعا پی ام زد میلو؟؟ جریان چیه؟؟؟ گفتم هوم؟؟ گفت تو این مدلی حرف زدن بلد نیستی...
خب راست میگه.. من مهربونی رو توی کلام نمیبینم.. یعنی هیچ وقت نمیتونم مدام کامنتای محبت آمیز بذارم واسه دخترا و بگم واو چقدر تو عالی ای چقدر تورو دوست دارم و الی آخر.. نه که بد باشه، نه، ولی تو آیین من نیس این مدل دوست داشتن! فکر میکنم دوست داشتنه واقعی وقتیه که تو توی روزای سخت به یه آه غمناک اکتفا نکنی و رد شی، که یه تکیه گاه باشی، مهربونی واسه من یعنی که احترام بذاری به دوستت حتی اگه باهاش تا حد مرگ صمیمی هستی، واسه من مهربونی و عاطفه یعنی که جلوی بقیه ببریش بالا و بگی که چقدر خوبه بودنش در کنارت! که براش بتونی یه کاری انجام بدی که بقیه نمیتونن... شاید واسه همینه که با هیشکی دوست نمیشم.. چون فکر میکنم مسئولیتش سنیگنه واسم! فکر میکنم یکی دو تا دختر داشته باشم بسه که بدونن من همیشه باهاشونم توی هر شرایطی! شاید واسه همین باشه که دختره توی دوران ارشد نتونست بهم خیلی نزدیک شه چون از هفته ی سوم بهش خیلی رک گفتم میشه انقدر قربون صدقه ام نری یا هی دستمو نگیری؟!! خب لابد از اون روز از من متنفر شد ولی فکر میکنم بعدش فهمید که من اهل دوستی های آبکی نیستم...
بعد واقعا سختمه وقتی کسی بهم محبت کلامی داره (منظورم فقط دوستام و دخترا هستن، نه مارس یا مثل دخترک چشم سیاه یا بیریت) واسم خیلی سخته جواب دادن بهشون! یعنی میخوام بنویسم مرسی! میبینم اوه به نظر خودخواهانه میاد نکنه ناراحت شه، میخوام بنویسم مثلا آخییییی عزیزمممممم توام خوبی توام فلانی توام بیساری، میبینم اه اصلا تو قاموس من نیس!! بعد همه ی حسمو توی این چندتا کلمه نشون میدم با همین کشش : مرررررررررررررسی_ ممنوووون _ واااااای_...بعد همشم میگم خدا کنه بفهمه که من آدم مهربونی ام منتها بلد نیستم قربون صدقه برم یا جواب بدم!
...............................................................................
فکر میکنم بهترین تصمیمی که توی زندگیم گرفتم تا حالا این باشه که به جز دو روز آخر هفته دیگه چهارشنبه هامو هم خالی کردم و تایم ندادم به آموزشگاه ها! بعد به قدری این دو هفته از تعطیلات سه روآخر هفته ام لذت بردم که باورم نمیشه چرا قبلا این کارو نمیکردم و حتی روزای جمعه ام رو هم به ف///اک میدادم!
توی یکی از همین شبا باید واسه خودم یه شب نشینی داشته باشم.. دو سه تا پتو بندازم کف اتاق و یه جای گرم و نرم واسه خودم بسازم، شمع روشن کنم و پسته ی تازه بریزم توی اون کاسه سبزه، نسکافه و کیک داشته باشم و یه غذای تند! منتها تا این فصل پایان نامه که الان چند روزه مدام پاش هستم و مرتب پیگیرش رو تمومش نکنم خبری نیس از این قرتی بازیا! به خودم میگم دیگه تمومه.. این آخرین مرحله از دوره ی تحصیلیته، تمومش کن...روی تخته سیاهم نوشتم امروز یه فرصت طلاییه دیگس واسه ادامه دادن... و الان دو هفته س که دارم با برنامه ریزیم پیش میرم و میبینم که اوه اصلنم اونقدرا که فکر میکردم سخت نبود این لعنتی!
میلو منم همینجوری بودم قبلا نمیتونستم کامنت خیلی احساسی بدم و کلا احساسمو بگم بعدا دقت کردم هرچی که از دیدن عکس طرفم حس میکردمو نوشتم بهتر شده الان کامنت دادنم ولی بازم نصف بیشتر رو کامنت نمیدم خوشم بیاد فقط لایک میکنم :))
دیجی کالا رو من چند وقت پیش ازش خرید کردم و هربار گیر میکنم یه سر بهش میزنم وسایلاش به آدم ایده میده
کلا سایت خوبیه اینکه همه جور چیزی داره خیلی خوبه
بعضی چیزاش هست که اصلا نمیدونی تو بازار کجا باید بگردی دنبالش ولی خب با یه سرچ تو سایتش پیدا میشه و این خیلی خوبه
آخر هفته هات هم همیششششه طلایی
لونا اتفاقا من خیلی احساساتی ام و اگه از چیزی خوشم بیاد حتما میگمش، منتها بلد نیستم هی کشش بدم حرفامو توی حس خوب نشون دادنه، فکر میکنم اغراقه، چاپلوسیه یا یه چی تو این مایه ها...
آره همینطوره...
مرسی عزیزم :)
اوه میلو هنوز واسه سه تا پتو و جاى گرم و نرم زود نیست؟
نه بابا :)))
اوهوم من متوجه شدم که تو این مدلى هستى از همون اول
منم راستش قربون صدقه رفتن رو در رو رو اصلا بلد نیستم! نوشتارى راحت مىنویسم واسه همه,اما حضورى به اندازه ى نوشته هام راحت نیستم! اما از آدمایى که راحت ابراز محبت مىکنن خوشم میاد (نه از آدمایى که قربون صدقه ى همه میرنا) ,آدم خیلى حس خوبى مىگیره ازشون,یه جور گرماى خاصى دارن
ببین منم ابراز محبت خیلی راحت میکنم، مثلا از یکی خوشم بیاد یا یه چیز قشنگ داشته باشه بهش میگم ولی نمیتونم قربونت برم بچسبونم ته جمله هام، و یا هیییی یک سره ستایش کنم یکی رو!
وای ار دیجی کالا، عصری برام اتو مو آورده که صدا میده و قفلش هم خرابه، نمی دونم چرا این دفعه انقد ضد حال بود
تصور کردن خونه مشترک خیلی لذت بخشه، فقط آدم های منتظر خونه مشترک می فهمنش، با هر وسیله کوچیکی ذوق کنی و براش کلی رویا بسازی
پایان نامه خوب پیش بره، موفق باشی
فک کنم گاهی اینطوری میشه...ما هم زیاد ازش خرید کردیم ولی یکی دوباری ضد حال خوردیم...
خیلی :)
ایشالا... ممنون :*
دیجی کالا رو خیلی دوس دارم من ازش خودکاراری رنگی و کتاب و ادکلن خریدم خیل خوب بود
تو خونه واسه خودت انتخاب میکنی با خیال راحت
عه؟؟ آخی... :)
آره فک کنم بریم توش بفهمیم چی واسه کجا بهتره...
میلو به آخرش فکر کن ، به حس فارغ التحصیلی و مراسمش :)) البته اگه مراسمی باشه .
من حدس میزنم مارس میخواد واسه فارغ التحصیلیت سورپرایزت کنه :))
راجب اون قضیه سفر مجردی ... میدونی من از این مدل آدمام که مثلا همش هرجااااااااا میرم عذاب وجدان دارم که چرا اون همراهم نیست ! مخصوصا جاهایی که بهم خوش میگذره ... بخاطر همین ترجیح میدم اگه ازدواج کردم هیچ جایی که خوش میگذره بدون اون نرم :))
البته اینا نظرات الانمه ! به قول تو آدما تغییر میکنن ...
ولی با وجود همه ی اینا آدم بچسبی هم نیستم که مثلا بگم هرجا میری منم میام !
نه نداریم ما.. توی کارشناسی داشتیم..
هاها :))
خب منم همینطورم، حتی تصور کردن سفر بدون اون هم دلمو یه جوری میکنه ولی آدما واقعاااا نیاز دارن گاهی تفریحات تنهایی با دوستاشون داشته باشن... مثلا من توی سفرهام همیشه خیلی بهش زنگ میزنم یا حتی با بغض میگم پاشو بیا!!با اینحال اینا باعث نمیشه دلم نخواد که باز با دوستم برم جایی :)
منم دارم مقاله رو خوب پیش میرم:)با همه سختی ها و دغدغه های ذهنیم و باید یه آفرین جانانه به خودم بگم:)
تو هم خسته نباشی عزیزم
منم تا حدی مثل توام نمیتونمخیلی ارتباط کلامی برقرار کنم اما دوست داشتم که از اونا بودم که از زبونشون هم خوب استفاده می کنن فکر می کنم همشون باید کنار هم باشه
مثلا هیچ وقت عادت ندارم قربون صدقه مامانم برم میلو اما مامانم برعکس منه و همیشه فکر می کنه من کم دوسش دارم یا بی توجهم نسبت بهش هرچقدر هم که عملا دوست داشتنو بهش نشون بدم!
خدا رو شکککککر :**
مرسی عزیزم
مرجان من حسمو خیلی راحت نشون میدم! ولی نمیتونم اغراق کنم توش، یا نمیتونم یکی رو هی مدح کنم... چیزی که میگم ولی واقعیه!
حالا من با نزدیکانم اینطور نیستم اصلا، تاکید کردم توی پستم فقط با دوستای دختر یا کسایی که یکم غریبه ترن منظورم بوده...