بهم گفته آخر این هفته می برتم جاده چالوس... برام کباب درست میکنه روی یه آتیش گرم...منم گفتم میخوام به اندازه ی یه کوله پشتی برگای پاییزی جمع کنم باهاشون یه ایده ای دارم که توی هالووین شاید اجراش کنم...

دارم فک میکنم که باید چند تا لباس بافتنی گرم ولی خوش رنگ برای خودم بخرم... آخه برای منی که از حالا تا آخر زمستون همش یه عالمه لباسای بافتنی روی هم روی هم میپوشم و تیپ توی خونه ایم مسخره میشه فک کنم لازم باشه این کار... مثلا توی جورابا اون جوراب زخیم پشمی صورتیه که آقای ز برام از استرالیا اورده از همه گرما بخش تره... توی بافت هام اون بافت سفید کلفته که مامان بزرگ برای خاله فاطمه بافته بوده بعد خاله هیچ وقت نپوشیده بود چون خیلی گرمش میکرد و داد به من... توی شلوارا اون شلوار مشکی کتانه که پایینش گلای بافتنی قرمز داره... و برای اینکه گرمای تنم تکمیل شه اون سوییشرت بافت ریزه که سبزه و عاشقشم و با بیریت از سفر شیرازمون خریده بودیم رو میپوشم... بله! اینجوری نگام نکنین، من از ماه دیگه این تیپی میگردم.. الان فقط به جورابه و سوییشرته بسنده کردم!! بعد موقع خواب هم اول یه پتو مسافرتی نازک که هدیه ی اولین سالیه که تدریس رو شروع کرده بودم میپیچم دور بدنم... بعد پتوی همیشگی سبزم رو و در آخر اون پتو کلفت بلنده!! چیه؟ آدم سرمایی ندیدین؟؟؟!! 

نمیدونم مارس وقتی من رو اینجوری ببینه چه عکس العملی خواهد داشت... خب اون منو سالهای قبل توی خونه توی این فصلا دیده بود، منتها چون هر از چندگاهی چنین فرصتی بهمون پا میداد انتظار نداشتین که خودمو براش پتو پیچ کنم؟؟! یادمه اون روزا جوونو بهم میگفت خب توی این سرما این قرتی بازیا چیه معلومه که سرما میخوری...!



شما هم یه عالمه دفتر دارید برای کارای مختلف؟؟ مثلا الان میبینم هزارتا دفتر دارم که توی هرکدوم همش چند صفحه نوشتم و انداختم کنار... باید بذارمشون کنار هم ببینم کدوما غیر ضروری ان، بار سنگین ننوشتن توشون رو از روی دوشم بردارم! بعد لابه لای دفترا نوت بوک دوتاییمون رو که یکی مال منه یکی مال مارس رو هم دیدم.. همون دفتری که سالگرد یک سالگیمون خریدیمش.. همونی که اولش نوشتیم dreams come true... همونی که از رویاها و آرزوهای کوچیکمون توش نوشتیم که اون یکی برامون انجامش بده.. یکی از آرزوهای مارس اینه که براش یه شالیزار پیدا کنم از صاحبش اجازه بگیرم بذارم برای یه بار مارس کارای شالیزارشو انجام بده!بین آرزوهاش این از همه به نظرم کول تر اومده... 

کول ترین رویای منم اینه که یه شب که عیده، و همه ی مردم  خوشحالن برام نون خامه ای بخر.. و یکی دیگه اش هم اینه که  منو ببر یه جزیره ی آروم، از اون جزیره ها که رنگ آبش روشنه و درختای خوشگل داره و ماسه هاش رنگشون روشنه ، بذار توی ساحلش دیرینک کنم و تو برام فلفل کباب کن!! اون رویای سوار شدنه یه کشتی بزرگ و تجملاتی که منم لباس شب بلند مشکی تنمه و موهامو گوجه ای بستم هم که سرسبد همه ی رویاهامه!


دارم فکر میکنم که چقدر خوبه آدما بالاخره یه روزی جفتشون رو پیدا کنن و بتونن تا ابد باهاش خوش بگذرونن.. دیر یا زودش رو کار ندارم اما بالاخره جفتشون رو پیدا کنن، بتونن باهاش سفر برن، یا بتونن با هم توی خونه زندگی کنن....من یه زمانی که خیلی هم دور نبود فکر میکردم هیچ مردی پیدا نمیشه که جفت من باشه، که باهاش حال کنم و از لحظه ی اول که میبینمش عاشقش شم و بتونیم با هم تا ابد بمونیم... واسه همین همه ی رویاهامو تنهایی طی میکردم.. بعد درست از یه ماه قبل از اینکه برای اولین بار مارس رو ببینم توی خودم حس کردم که با تمام وجودم دلم رابطه میخواد! یه رابطه ی خوب و درست...نه که حتما به ازدواج ختم شه، ولی یه رابطه ای که توش بلوغ باشه... بعد درست همون ثانیه ای که مارس رو دیدم دلم هررری ریخت پایین..البته که توی اون روزا حتی یه درصدم فکر نیمکردم اون یه روزی بی افم بشه چه برسه به همسر....بعد حالا میبینم که چه خوبه که دلم خواست رابطه دار بشم...چون طی کردنه اون رویاها به تنهایی خوب نبود! مثلا وقتی سوار همون کشتیه میشم و لباس شبم تنمه، وقتی موهامو جمع کردم بالا و گردنم لخته، اگه تنها بودم کی میخواست با صورت ته ریش دارش گردنمو ماچ کنه؟؟ خب لابد اونجا مردای زیادی در کمین یه زن هستن که اگه تنها میبودم میومدن سراغم.. ولی مطمئنم دلم نمیخواست با کسی که فقط واسه ماچ کردنم دندون تیز کرده رویای هزارساله ام رو به صبح برسونم!!


............................................................................................



برای دخترک چشم سیاه از بچگیام داشتم میگفتم... وقتی بهش گفتم که همیشه از اول همبازی هام پسر بودن متعجب شده بود! آخرین خاطراتی که یادمه این بود که با حمید میرفتیم دوتایی دوچرخه سواری،واسه خودش یه ادونچری بود اون روزام، آذوقه جمع میکردیم و قمقمه ی دوچرخه ها مون رو پر از آب! بعد میرفتیم خیابونای اطراف رو کشف میکردیم! یه جایی هم بود که یه درخت خیلی باحال و گنده داشت که سایه اش خیلی مهربون بود توی تابستون!! خسته که می شدیم می رفتیم اونجا آذوقه مون رو میخوردیم! بعد مثلا شبا هم میرفتیم توی کوچه ی خودمون با بقیه ی پسرا بمب میساختیم!!!!!کبریت رو ریز ریز میکردیم میریختیم توی یه تیکه کاغذ و اون میشد بمب :)) بعد ولی هیچ وقت توی این بازی کردنا و دوستای پسر داشتن من رفتارام پسرونه نبود! همیشه هدبندای خوشگل درست میکردم میزدم به موهام! یا گاهی برای پسرا یعد از بمب ساختن غذا درست میکردم (شامل برگ خورد شده همراه با شاخه های خشک ریز :پی) 

اینارو به کل یادم رفته بود! امشب که برای دخترک تعریف کردم خودم لبخندم شده بود و هنوز حسش باهامه :)


نظرات 20 + ارسال نظر
پرسه چهارشنبه 22 مهر 1394 ساعت 09:42 http://galexii.blogfa.com

:))) وای میلو دقیقا منم الان این شکلی ام. همیشه زمستونا تو آیینه که خودمو میبینم خنده ام میگیره که انقدر رنگارنگم :دی
بعد نمیدونم چرا یه سری ها سردشون نمیشه، خوش به حالشون واقعا.
این روزا حسابی مشغولم، ولی میخونمت و برات آرزو میکنم پاییز و زمستون ِ خیلی خوبی رو پشت سر بزاری :ایکس

پس توام سرمایی ای...
مرسی پرسه

لاندا سه‌شنبه 21 مهر 1394 ساعت 21:53 http://dailyevents.blogsky.com/

منم سرمایی ام ولی خب نه در این حد دیگه. بعد همین یه ذره ش هم، سیگما چشاش گرد میشه از تعجب که مثلا من ظهر تابستون هم با پتوی پشم شیشه می خوابم. خخخ. اون گرماییه و من سرمایی. حالا باید تعدیل شیم.
من یه عالمه دفتر دارم، ولی اکثرشون پرن. معمولا همه سالامو ثبت کردم.
در مورد همبازیای بچگی هم، منم همیشه دوستام پسر بودن و راضی بودم از انتخابام

دقیقا مثه ما که برعکسیم...
خوش به حالت. من هیچ جا یه چیز ثابت ننوشتم...
پسرا بهترن خب..

نانا سه‌شنبه 21 مهر 1394 ساعت 18:30

من برعکس به شدت گرمایی و امروز مثلا کولر رو روشن کردم :))))
اتفاقا با اینکه دخترونه ای کاملا میتونم تصور کنم که همبازیات پسر بودن با اینکه اصلا به تفکیک جنسیتی معتقد نیستم ولی دخترایی که با پسرا بیشتر معاشرت دارن از کودکی یه مدلایی منطقیتر میشن
داشتن کسی که رویاهات رو باهاش تقسیم کنی عالیه. میدونی من همیشه عاشق مالدیو بودم بعد دوست پسرم رفته تور کشتی کروز از کشورش به یه سری جزیره رو پیدا کرده و میگه نانا ببین باهاماس هم به خوشگلی مالدیوه وقتی اومدی اینجا دوتایی میریم 10 روزه دوس داری یا 7 روزه؟ یا وقتی سایت خونه های ماژولار رو میبینه و میگه ببین 5 سال دیگه میخوای توی کدوم باشی

نانا گرمایی هستی پس...

وای مالدیو عااااااالیه... اگه رفتی واسم عکس بفرست...
راستی نانا اون کامنت قبلیتو تایید نمیکنم اما بهم اسمشو بگو...میخوام بشناسمش منم

مایا سه‌شنبه 21 مهر 1394 ساعت 11:47 http://white-patchouli.blogsky.com

پاراگراف اول؟؟؟؟
انقدر خندیدم که نگو چون خودمم همچینی زمستون این جوری خوشتیپ میشم گاهی که گرمم نمیشه پاچه ی شلوارمو میکنم توی جورابم چون متنفر پاچه ی شلوار زیر پتو بره بالا!بعد خواهرمم همین جوره میلو اون اولاشوهرش میومد خونه وقتی با اون قیافه میدیدش خواهرم بهش میگفت اگر من همیشه این جور بودم بازم حاضر بودی باهام ازدواج کنی؟!

اه مایاااا توام بدت میاد از بالا رفتن شلوار؟؟ من از بالا رفتن لباس هم متنفرمممم واسه همین گاهی اون سوییشرت سبزه رو دور کمرم گره میزنم!!

بانو سه‌شنبه 21 مهر 1394 ساعت 09:06 http://bisiar.blogfa.com

منم یه آدم سرمایی ام که کلی لباس می پوشم
اتفاق خوب این بود همسر هم سرماییه، کل زمستون، شلوار اضافه می پوشیم زیر شلوار اصلی با پتو اضافه رو خودمون هم کیف می کنیم.
شاید مارس هم سرمایی باشه
البته ماها سرمایی نیستیما، گرمای مطلوب تو زمستون رو دوس داریم

مارس به شدددددددت گرمایهه متاسفانه :-D

هدیه دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 21:10

وقتی در کمال ناباوری سند شد فهمیدم که تیک نظر خصوصی رو نزدم بنابراین شما لطف کن خصوصی نگه ش دار. و راستش تو این فاصله یکم با خودم فکر کردم و دیدم با این همه بلایی که تو وبلاگت سرت اومده از دیوونگی آدما قطعا اینستاگرامت خصوصیه. معذرت میخوام بابت پیشنهادم.

نمیدونستم میخوای اینم خصوصی باشه یا نه، ولی چون میخواستم جوابت رو بدم تاییدش کردم...

ممنون از درکت :)
و خوشحالم که دیجی کالا به دردت خورده

ارغوانی دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 21:00 http://daftareabiyeamnman.blogsky.com

منم کلی دفتر دارم و همشونو خیلی دوست دارم تازه رنگ دفترام واسم مهمه ....امسالم پاپکو نارنچی واسه این ترمم خردیدم به نیت خوش شانسی

توشون می نویسی و تموم میشن بعد میری سراغ بعدی؟؟

لونا دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 20:08 http://miss-luna.blogsky.com

میلو منم دلم جاده چالوس خواست الان خیلی خوبه که با کاپشن و سوییشرت بری کنار اتیش و کباب و اینا
دلم خواست
منم سرمایی ام با جوراب پشمی عروسکی هام که مستر خریده بود برام معروف بودم من کلی سوییشرت دارم
هرسال یدونه میخره واسم مستر میگه از این سرمایی بودنت خوشم میاد پارسالم که بافت خرید واسم خیلی خوب و گرم بود

واقعا... :)
پس توام واسه همینه بدت میاد از سرما :)

zero دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 18:00

منم همیییینقد سرماییم ... اصن از تصور سرما استرس میگیرم :(
برم لباس بخرم منم :(

منم همینطور :((

شیرین دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 17:33

وای خدا من از تصورتم گرمم شد الان.من عاشق زمستونم.بعد فک کن من اصالتا مال یه شهر معتدلم،الان یه ساله تو یه شهرم که زمستونا هوا زیر منفی 10درجه میشه خیلی وقتا.اوایل عجیب بود واسم ولی بعد عادت کردم.اصن برف میبینم عقل و هوش میره ها.
منم اکثر همبازیام پسر بودن و الان هم از بعضیا خبر دارم و گاهی میبینمشون از شیطنت هام تعریف میکنن.من انقد قلدر بودما،تا دلت بخواد سر میشکوندمو و پسرا رو لت و پار میکردم.بعد یه دختر ریز و لاغرم بودما.
وقتی جفتتو پیدا میکنی بعدش انگار یه سری چیزا عوض میشه به نظرم.البته در جهت مثبتش

هاها :))
وای من اصلا دووم نمیارم توی شهرهای سرد!
واقعا؟؟ :))
بله همینطوره... کلا دنیای آدم عوض میشه..

املی دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 17:27

وای میلو امروز صب زود کلاس داشتم وقتی از ماشین پیاده شدم انقد یخ زدم که یهو گفتم پاییز_احمق :| :)) خیلی جدیا
بح بح چه کبابی بشه میلو کیف کن
من هنوزم دوستام پسرن..از بچگی که با دوتا برادرو ۴تا همبازی پسر همسن بزرگ شدمو کلن خیلی شیطنت پسرونه داشتم..هرچی دوست_دختر پیدا کردم ولی بدش،دوامی نداشت..غم انگیزه ولی حقیقت داره که پسرا بهترین دوستیارو در حق_من کردن و دخترا هیچی..

آخی... :))
وای.. دلم از الان داره غنج میره...
همینطوره املی... پسرا از هر لحاظی بهترن!

شالیزار دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 16:30 http://shalizaar.blogsky.com

میلو هرچند من الان در اون دورانی هستم که به شدت دلم میخواد تنها باشم چون مطمئنم کسی نیست که جفتم باشه! اما از خیلی وقت پیش که از اون دفترچه رویاها گفتی توی ذهنم سیوش کردم که حتما اگه یه روزی توی رابطه بودم اجراش کنم! خیلی هیجان انگیزه:))
آرزو میکنم همه ی رویاهات تیک بخوره دختر دوست داشتنی:)))

آخی.. :) امیدوارم توش پر بشه از رویاهای خووووب...
مرسی عزیزم :*

میس هیس دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 15:14

منم همه ی هم بازی هام پسرا بودن تا جایی که زنگ خونه ها رو می زدیم فرار میکردیم :)))
.
رویاهاتو عشقه خب :)*

:)))) ای شیطون...

عزیزم.. :*

مرمر دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 14:42 http://www.m-h-1390.blog.ir

اوه اوه تووو نقطه مقابل منییییی....من وقتی پالتووو میبینم گرمم میشه:|
تابستونا همش درحال ذوب شدنم:)))
نهایت من زمستون تو خونه یه استین بلند بپوشم نخی...وگرنه کاموا ...اینا واس من عذاب...
با این توصیفات منو یاد مامان مستر انداختی اون دقیقا این شکلی سرمایی:)

وای.. من انقددد لباس میپوشم که کلا سایزم تغییر میکنه پالتوی بزرگتر میپوشم همیشه :))

memol دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 10:20 http://ona7.blogfa.com

عزیزززززم...میلو من که کلا بیماری دفتر نصفه دارم...و دفترهای نصفه‌مو دور نمیریزم...چرا آخه؟ :((((

توام؟؟؟ من دفترهام نو هستن.. مثلا میگم یکیش باشه مال روزانه نویسی.. یکیش مال کارای مربوط به آینده.. بعد توی هرکدوم چند صفحه نوشتم دیگه حوصله اش رو نداشتم...

بهار دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 09:45 http://www.ayande84.blogsky.com

اوه میلیوی سرمایی..من هیچوقت یادم نمیاد تو خونه لباس آستین بلند پوشیده باشم حتی..چه برسه به لباس بافتنی...نه اینکه زیادی گرمایی باشم. .ولی تو خونه خفه میشم با لباس بسته ی بافتتی طور....
ااا رویای شالیزار..چه کول....اتفاقا ما شالیزار داریمگ.ازثیه ی پدربزرگمه..هر وقت مارس خواست تجربش کنه..بگو به بابا بگم اون آرزوی کشتی تفریحی با پیرهن مشکی بلندو خیلی دوس میدارم..منم همیشه تو ذهنم دارمش..مثه اون کشتیه تو فیلم پیشنهاد بیشرمانه....دلم واقعا خواست به این آرزو برسم..زوده زود...

بله بله با منی؟؟ :دی
آخی.... حتما یادم می مونه.. :)
فیلمه رو خیلییییی وقت پیش دیدم یادم نمیاد صحنه هاشو...
خیلی تصورشم باحاله...

سیاهچاله دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 08:52

من الان چقدر خوشحالم یکی مث خودم پیدا شد میلو :)) من زمستون ها سه تا پتو نمی ندازم روم ولی باید بگم یکی از این لحاف های پنبه ای قدیمی و دونفره میندازم روم تا گرم شمیادم میوفته شبای اول از سنگینی لحاف روی خودم خوابم نمی بره ولی گرمای لذت بخشش حالم رو خوب میکنه خنده ام میگیره
محمدکاظم یه دونه گرم کن داره که مامان اینا براش سوغاتی آوردن! حالا این گرم کنه به شدت کرمههههه و یه مزیت بزرگ داره! اینکه لباسش اندازه ی محمدکاظمه و شلوارش اندازه من:دی پوشیدن اون شلوار خیلی گرم و چند لایه که وقتی راه می رم خرچ خرچ صدا میده هم خیلی خوبه ^_^
و اینکه میلو، منم فکر میکنم هیچ مردی جفت من نیست :( و اینکه خب یه حقیقت اینه که من نمی تونم تا آخر عمرم صبر کنم یا مثلا بگم هر وقت اومد خوش اومد :/ ممکنه وقتی بیاد که دیگه هیچ شوق و اشتیاقی برام نمونده باشه که بشم جفتش... :((
منم همه ی همبازی هام بدون استثنا پسر بودن میلو! با این تفاوت که من خیلی از رفتارهای پسرونه شون رو یاد گرفتم!
:*
ممنون که هستی و می نویسی میلو :**

لحاف اگه داشتیم منم مینداختم... خیلی خوب گرم میکنه واقعا!


خب ببین هیچ وقت دیر نیس.. ولی باید از ته دلت بخوای که رابطه دار بشی، و واقعا با تمام فکر و روحت بخوای که یکی باشه بهش عشق بورزی.. برای من که اینجوری شد...

عزیزم.. :**

پاپیون دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 01:28

الان دلیل تنفرتو از پاییز و زمستون مىفهمم! احتمالا تو هواى مرداد برات خنکه:)))
من اینجوریم که تابستونا بیشتر از همه گرممه و زمستونا بیشتر از همه سردمه!! یاد هنرکده افتادم,تابستونا من همش جلوى کولر با یه کاغذ خودمو باد مىزدم در حالى که بچه ها خیلى راحت کارشونو مىکردن و زمستونا بازم در حالى که بچه ها خیلى راحت کارشونو مىکردن من با دستاى یخ زده ى کبود همش دستم رو بخارى بود و کار بى کار!!
با این حال عاشق سرما و حس حال زمستون و بارونم
به نظرم مارس باورش نمىشه اول که تو اونقد سردت باشه ولى یه پوئن مثبت داره که مىتونه همیشه خیلى جنتلمننانه کتشو دربیاره بندازه رو شونت:دى
چه کودکى باحالى!
منم یه همبازى پسر صمیمى داشتم که همسایه مون بود و تو تمام خاطرات کودکیم هست اما همبازیاى دخترمم خیلى خوب بودن
بچگى زمان ما خیلى خوب,نه دخترا انقد اطوارى بودن مث الان نه پسرا اذیت مىکردن,فقط بعضى وقتا کل کلاى ساده ى بچگونه بود
دلم تنگ شد:(

بله :| من شهریور آخراش که میشه سردم میشه کم کم! از اون ورم تا اردیبهشت سردمه!
من گرما رو نهایت غر زدنم بهش اینه که اه چقدر گرمه! ولی میتونم تحملش کنم... ولی سرما نچ اصلا!
البته اگه کتی هم بپوشه :))
آره همینطوره.... بچه ها فرق داشتن با الان...

hoda دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 00:54

اوه میلو آرزوهاتون خیلى دست یافتنیه, اگه من واست از آرزوهام بگم خنده ات میگیره, وسایلى که هنوز اختراع نشده :))) مگه اینکه خدا دلش بسوزه اون دنیا منو به آرزوهام برسونه :)))
البته آرزوهاى دست یافتنى هم دارم, اما چیزایى که همش با خودم مرور میکنم شبیه فیلم تخیلیه
اون حساب سفرتون جوون میده واسه کشتى و لباس شب مشکى

خب آرزوهای گنده هم داریم منتها اینا چیزاییه که راحتتر میشه داشتشون...

وای... اصلا حتی تصورشم حالمو خوووووووب میکنه...

مرجان دوشنبه 20 مهر 1394 ساعت 00:53

واااااای انقد سرمایی میلو؟؟؟:))
به نظرم مارس اولش یه قهقه قشنگ میزنه برات و دلش قنچ میره و بعد بیشتر از قبل عاشقت میشه و بغلت می کنه محکم:)
چه آرزوهای قشنگ و جالبی
میشه که منم به کسی که دوسش دارم برسم؟:)کلی رویابافی می کنم شبها و آرزوهامو محقق میبینم
منم از اون غذاها زیاد درست کردم بچگیام ولی همبازیام همیشه دختر بودن:))

همینقدر سرمایی مرجان... :))
خدا کنه گرمش نشه با دیدن من!! اون قطب مخالف منه! توی زمستون با تی شرت میگرده :|
مرجان من همیشه واسه خودم و دوستام این دعا رو میکنم که هرچیییی که بهتره برام رخ بده! یه بار یه چیز رو به زور خواستم بعدا ضربه اش رو بدجوری خوردم...یعنی اینطوری نیس که بگم هرچی قسمته ها! میبینی که حتی دفترچه ی رویاهامو دارم... ولی هیچی رو به زوووور نمیخوام! می نویسم و رد میشم!

مرجان من هیچ وقت همبازی دختر نداشتم توی بچگیام! یا اگه هم داشتم اونقدر کم بوده که الان اصلا یادم نمیاد!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد