همیشه پشت کار عجیب و محکم و پیوسته ی مارس برام جالب بوده! 

محاله ممکنه یه تصمیمی بگیره و عملیش نکنه... و محاله ممکنه هی سر خودشو با چیزای زیاد گرم نکنه...

من نمیدونم چجوری اینهمه انرژی رو میاره که میتونه همزمان روی چندتا چیز تمرکز کنه...

نمیدونم چطوری میتونه هم کارمند شرکت باشه هم توی فروشگاهش کار کنه، روزای تعطیلش رو هم بیکار نمونه، بشینه به شرکتای خارجی ایمیل بزنه و ازشون بخواد چیزای جدید رو بهش معرفی کنن، یا هی بشینه کاتالوگای مربوط به فروشگاهش رو زیر و رو کنه تا چیزای جدید پیدا کنه...همزمان کلاس های متفرقه بره و توی اونجاها هم بهترین باشه و نمره های تاپ بیاره... همیشه دنبال آزمونای مربوط به رشته اش هست تا بخونه و مدرک بگیره، کارای مختلف فنی رو یاد بگیره و کلاساشو شرکت کنه.... این وسط مسطا هم باشگاه بره و کارای خونشون رو هندل کنه و ریز به ریز کارای خانواده اش رو بر عهده بگیره... 

خودم وقتی یه درس برای خوندن داشته باشم و همزمان خب کار هم میکنم اونم فقط یه کار، نمیتونم دیگه تمرکز کنم روی چیزای دیگه و تنها تفریحم همون باشگاه میشه! یا مثلا توی یه روز نمیتونم چندتا برنامه که فاز های مختلف دارن رو اجرا کنم..  میتونم یه صبح تا شب تدریس کنم، ولی اگه قرار باشه هر دو ساعت یه کار مختلفی رو انجام بدم نمیتونم با تمام وجودم خسته میشم!


اون روز که براش میگفتم شاگردم (که خودش معلم بود) گله میکنه که آره حقوقای معلم های مدرسه کمه و الکی فقط اسم در کرده این شغل و نمیتونیم زیاد خرج کنیم گفت بیخود کرده مرتیکه ی تنبل!!! سه ماه تابستون مفت میخوره و میچرخه بعد گله میکنه؟؟ جای اون تعطیلیش بره یه کار فنی یاد بگیره و مدرکشو بگیره و وقتای خالیشو با کارای دیگه پر کنه، وقتی تن داده به یه چیز و حاضر نیس به خودش سختی بده حق هم نداره غر بزنه...


گفتم بهش تو به خودت نگاه نکن، واقعا سخته و نمیشه مارس... من خودم خدای کار کردن و پر انرژی بودنم ولی فکر کردن به کارای تو حتی ذهنمو خسته میکنه چه برسه به انجام دادنش...میگه میلو غیر از این باشه، زندگی سخت میشه، مخصوصا برای مرد، نمیشه زندگی رو چرخوند...

گفتم پس بیخود نبود که اون همکار مکزیکیت بهت میگفت تو اگه توی یه کشور دیگه بودی الان دو ساله وضعت توپ میشد بس که پشتکار داری و مدام درحال کار کردنای مختلفی...ولی اینجا به هیچ جایی نمی رسی و فقط فرسوده میشی....!! هوووف...


بعد ولی میدونی اینا رو گفتم که چی شه؟؟ اون روز داشتم با خودم فکر میکردم زندگی با مارس یه جورایی روتینه.. یعنی برای خوش گذرونی و سفر و اینا که اتفاقا خیلی هم پایه هست ولی تایم نداره، باید کلی از قبل برنامه ریزی کرد... برای منی که توی خونه همییییشه یه بابای ریسکی و تصمیم گیرنده ی آنی داشتم سخته این مدل زندگی.. بابا مدلش اینجوریه که یهو بهت میگه پاشو جمع کن بریم شمال! و مامان در عرض نیم ساعت چمدون به دست و وسیله آماده دم در وایساده!

داشتم فکر میکردم مثلا فلانی ها همش هر هفته در حال خوش گذرونی ان مخصوصا توی این دوران نامزدی، با خودم میگفتم میلو؟؟ سخته که اینجوری... خب تا وقتی دوست بودیم هیچ گله ای نبود چون خودم هم محدودیت داشتم ولی حالا چی؟؟؟ 

دیدم باید بشینم منطقی این قضیه رو برای خودم حل کنم... که آیا همسر فلانی هم مثل مارس توی کارش موفقه؟؟ اونم مثل مارس اینهمه فعالیت های جانبی داره؟؟ اونم هزارتا شغل داره و در کنارش هزارتا کلاس میره و مطالعه ی مستمر هم داره؟؟؟

بعد دیدم که خب اصلا مقایسه نکنم، ولی درک کنم شرایطش رو... یه جا خوندم هدف از ازدواج این نیس که فقط بری عاشقی کنی.. اینه که به هدف های بزرگتری مثل شغل بهتر، تحصیل بالاتر، و چیزای والاتر در کنار کسی که شریک لحظه هاته برسی...پس من باید کمکش باشم...

و مارس هم حواسش به نیاز تفریح من هست، سعی میکنه هر ماه یه بارم که شده یه برنامه ی کوچولوی فان هم که شده بچینه...

مارس هم میتونست مثل بقیه به یه کار بسنده کنه و تفریح کنه و کلاس های تفریحی که دوست داشت رو بره... ولی اون کارهای سخت دیگه رو هم میکنه توی این دو سال فقط بخاطر من...و اون هیچ پشتوانه ای نداره، و همین که توی همین دو سال زندگیشو از این رو به اون رو کرد و تمااام قول هایی که به من داده بود رو سر موعد مقرر بهشون وفا کرد، باید برای من اسطوره ی مقاومت و تلاش باشه...اونم میتونست مثل هزاااارتا پسر دیگه بگه سخته، نمیشه، شرایط جور نیست، ولی مثل یه مرد داره کار میکنه و هیج وقت هم نمیذاره من خستگیشو بفهمم، یا غصه ی شرایط سخت رو بخورم... خدایا؟ همیشه تنش رو سالم نگه دار و فکرش رو راحت و بی دغدغه....



.......................................................................


برام یه حلقه ی خیلی ظریف خریده که روش یه ردیف نازک پر از نگینه... اینو قرار شده با حلقه ی ازدواجمون که خیلی ساده ست بندازم تا یکمی جلوه پیدا کنه... بابا این روزا همه  عین این حلقه ی من رو، منتها از این الکی بدلی هاش رو میندازن، بعد مال منم انگاری یکی از هموناس و انگار نه انگار که بابا این حلقه که بر دستان من است، نشان پیوند رسمی من و همسر من است حافظا!




......................................................................



من از همینجا به همه ی کسایی که میخوان پایان نامه بنویسن اعلام میکنم هرکی گفته سخته چرت محض گفته بهتون! کافیه شروعش کنین میبینین که دیگه نمیتونین ولش کنین!!! الان من غصه ام شده که فردا که از صبح تا شب سر کارم نمیتونم بشینم انجامش بدم!!

به طرز عجیبی دارم پیش میبرمش حتی توی گروه بچه های ارشد گفتم تا آخر ابان همتون باید تا فلان قمست پیش رفته باشین، وگرنه با خودم طرفین!!!

حسرت این هشت ماهی که الکییییی الکییییی به مسخره بازی گذشت و هیچ فاکی نکردم دیوونم میکنه.. میتونستم مهر دفاع کنم و تموم شه بره و الان با خیال رااااحت میشد واسه خودم کلی فان داشته باشم.... اه لعنتی...



..........................................................................


دایره ی رنگ ها رو دارم روی کاغذ پیاده میکنم، دنبال یه هارمونی خوب و میلویی واسه خونمونم... مارس گفته همه چیه خونه به عهده ی تو! نه که بخواد خوشحالم کنه، نه، حوصله ی اینجور چیزا رو نداره :))


نظرات 10 + ارسال نظر
سودی سه‌شنبه 5 آبان 1394 ساعت 18:41

حلقت مبارک :) :* بعد احتمالا نمیان بپرسن حلقه ات واقعیه یا برا اینکه کسی مزاحم نشه انداختی -_- :))
وای میلو خیلی خویه که مارس اینقد به فکر با مسئولیته من دارم میبینم و اتفاقا میخوام بنویسم راجع به بی مسئولیتی این روزای پسرا :|

مرسییی :**
نه تا حالا کسی نپرسیده ولی از قیافه اشون معلومه که میخوان بپرسن :))
خب خیلی بده واقعا... یه معضله...!

زی سه‌شنبه 5 آبان 1394 ساعت 15:42

عزیزم اگه مارس هم کارمنده هم فروشگاه داره چطور بهت می گه من در امد انچنانی ندارم و تو مجبوری کار بکنی؟

اولا که سوالی که داری میپرسی جز سوالای شخصی محسوب میشه که دونستنش هیچ کمکی به زندگی تو نمیکنه!
دوما کجای نوشته هام همچین حرفی زدم؟؟!!!!

سوما، اصلا همچین چیزی هم بگه، شما چرا نگرانی؟؟!!

عسل سه‌شنبه 5 آبان 1394 ساعت 14:47 http://withgod.persianblog.ir/

یه وقتایی یه طیفای رنگی میبینم دلم میخواد همونجا پاشم برم یا لباسای اون رنگی بخرم و ست کنم یا اتاقو خونه رو بریزم بهم که البته دومی خیلی هزینه بره و گذاشتم برای خونم :))
یادم باشه بفرستم برات چنتایی
میلو راجع به فعال بودن مارس, ایلا هم یه عاااالمه کار رو کنار هم داره انجام میده!! اصن بعدا برات تو تلگرام مینویسم دقیق :))) بعد همیشه هم انگار برای همه چی وقت داره
اما من! خونه ام , اما هیچ وقت براش وقت ندارم و به سختی جور میکنم :(((

کلا رنگ خیلی خوبه عسل :)
بفرست عزیزم :*
کلا عسل ماها انگار خسته میشیم زود!! خوده من از صبح تا شب میتونم درس بدم، ولی زورم میاد یه کار دیگه هم همزمان انجا بدم!!

نانا سه‌شنبه 5 آبان 1394 ساعت 11:16

به نظر خود من مرد باپشتکار بهتره یعنی ترجیح میدم طرف وقت نداشته باشه تا حس کنم وای چقدر بیکاره
الان من به پایان نامه ام امیدوار شدم خیلی مرسی میلو
دوستم یه بار این طیفای رنگی رو برام فرستاد البته فکر نمیکنم میلویی باشه خیلی رنگاش زنده نبودش

گاهی ولی این فکرا میاد به ذهن آدم ;-)

باید ترکیب شن با هم... ولی اصل کار همون چندتا طیف اصلیه

hoda سه‌شنبه 5 آبان 1394 ساعت 07:07

اوه خوش به حالت, تو دیگه طرح ندارى و فقط رو رساله کار میکنى
میلو اینکه مارس این همه ریسک میکنه توى کار کردن و راحته براش شروع یه کار جدید خیلى خوبه, حتما خانواده اش هم یه همچین روحیاتى دارن و درش نهادینه شده

طرح نه, ولی تدریس چرا, باید یه روشی رو امتحان کنم!
مارس اتفاقا کار اصلیش که تو شرکته رو ول نمیکنه,یعنی همیشه اون شغل اصلیشه.. باقی چیزا رو امتحان میکنه

Amitis سه‌شنبه 5 آبان 1394 ساعت 04:29 http://amitisghorbat.blogfa.com

در مورد تز خیلی موافق نیستم راستش ! یعنی دست چپ میندازن؟ مکزیمی ها خودشون خیلی تنبلن ، یعنی گفتن نداره :) دوست پسر کلی دانشجو مکزیکی داشته تا حالا ، باز هم صد رحمت به دختراش یعنی، ولی کلا اینجایی ها ساعت کاری کار می کنن ، ویک ان ، همیشه با خانواده ، هیچ کاری نمی کنن ، این واسه کسایی که استخدام شرکت و اینا هستن ،

با این ویکند موافقم که دیگه کار نمیکنن;-)

[ بدون نام ] سه‌شنبه 5 آبان 1394 ساعت 00:54

بیخود کرده مرتیکه تنبل! مفت خور...
واقعا ادبیاتش اینجوریه؟!

نه ادبیات من اینجوریه, عین جمله اش رو نگفتم چون خودم هم حرصی بودم از غر زدنای مدام معلما وقتی میبینم اونا تعطیلات تابستونی دارن ولی ما همینم نداریم!! راحت بودن که شاخ و دم نداره عزیزم! بی هیچ زحمتی میشینی خونه ات و پول ریخته میشه به حسابت در حالیکه همین پول رو بقیه ی ادما با هززززار زور و زحمت درمیارن.. تازه اییینهمه هم امتیازات زندگی میدن به فرهنگیا... از زحمتای تدریس برام نگو که آره در مقابل سختی ای که میکشن این چیزی نیس و ال بل, چون خودم هم مدرسم و همش رو از حفظم و از همین قشرم! دلم واقعا میسوزه واسه کارمندای دیگه

سمنو سه‌شنبه 5 آبان 1394 ساعت 00:34

میلووووو هروقت تونستی یادم بنداز چندتا عکس برات بفرستم درباره ی این هامونی ایناااا

چشمممم

دنیا سه‌شنبه 5 آبان 1394 ساعت 00:33

مخالف فعال بودن نیستم، ولی واقعا این چه نظر عجیبیه که مارس به طور غیرمستقیم راجع به معلما داده!؟!

البته کم نیستن اینجور قضاوت کردنا..متاسفم :|

راست میگه دنیا:-) من خودم هم از همین قشرم و میدونم ما معلما تنبلیم, چون همیشه تایم کاریمون دست خودمون بوده, حاضر نیستیم مثه یه کارمند هرررروز صب بریم تا شب! و یه عالمه تایم خالی داریم که علاف میچرخم. من خودم هم از همین قشرم بیخودی قضاوت نمیکنم! متاسف نباش, واقع
بین باش!

آهار سه‌شنبه 5 آبان 1394 ساعت 00:31

منم همیشه راجبه آبان همین فکرو میکنم اما ابان چن ورژن پایین تر از مارسه! بابا شوهر شما دیگه ترکونده!!!
ایشالا همه ی کارای پایان نامه به خوبی پیش بره عزیزم و موفق باشی :****

واقعا جای تحسین دارن اینهمه کار کردن...

مرسی عزیزم :-)

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.