عاشق خونه شونم... بالکن آشپزخونه رو به حیاطه و در اصلی...صبح ها که داره میره، میرم از اونجا نگاش میکنم...
عاشق تر پنجره ی اتاقشم...که رو به خیابون اصلیه.. همون خیابونی که قبلتر از اونجا هربار رد میشدم به پنجره اش نگاه میکردم... همون پنجره ای که اولین ولنتاینمون رو پشتش کاغذ پیام تبریک نوشته بود و چسبونده بود....
..........................................................................
بعد از هالووین تصمیم گرفتیم جشن های باستانی ایرانی رو هم بشناسیم... سرچ کردم و نوشتم... هر ماه یه جش مخصوص داره برای خودش... منتها دقیق نمیدونم که آداب هر جشن چیه... ولی حتما توی ذهنمون هست که توی خونه ی خودمون این تاریخا رو جشن بگیریم و خوشحالی کنیم بابتش...
هالووین؟؟ از صبحش ساعت ده رفتم بیرون خرید... ساعت دو بود برگشتم خونه... نهار نداشتم برای خوردن. ولی اونقدر کار داشتم که فرصت چیزی خوردن پیدا نکردم... کف اتاق پر وسیله شده بود... دیدم اینجوری نمیشه... تخته وایت بردم رو اوردم و روش کارارو نوشتم.. هرکدوم به زیر شاخه هاش تقسیم شدن و بعد اولیت بندیشون کردم...تا نزدیکای اومدنش مشغول کار انجام دادن بودم...اتاقم رو از وسیله ها خالی کرده بودم. از وسط سقف برگای پاییزی آویزون کرده بودم و کف اتاق یه تیکه اش رو هم برگ ریخته بودم...
مارس که اومد، خبر نداشت قراره چیکار کنم.. فقط میدونست سوپرایز دارم.. وقتی اتاق و من رو با اون گریم دید، اونقدر خندید و خوشش اومده بود که باز به سرفه افتاده بود از خنده ی زیاد، مدام هم میگفت میلووووو چیکار کردی تووووو... گوشیشو دراورد و تند تند ازم عکس میگرفت... بعد یه بارَکی دیدم که یه بطری دیرینک هم اورده ^_^ تا نزدیکی های صبح اون شب بیدار بودیم. دیرینک میکردیم و غذای خوشمزه ای که درست کرده بودم رو میخوردیم... زیاد حرف نمیزدیم.. خسته بودیم جفتمون. فقط داشتیم لذت میبردیم از کنار هم بودن... برام چند نخی دانهیل خریده بود...خودش زیاد پایه ی اسموک کردن نیست... نمیذاره منم زیاده روی کنم..
هدیه اش هم شد یه شیشه شکلات که روکش هاشون نارنجی و قرمز بودن و آجیل ژاپنی. یه دونه عروسک کوچولوی دایناسور نارنجی هم از شیشه آویزون کرده بودم....
خیلی خوشش اومده بود...
راجع به رنگای خونمون هم کمی حرف زدیم... وقتی میخواد اذیتم کنه میگه اون اتاقی که قراره کارگاهت باشه رو باید وسایل مهندسی طوسی مشکی بچینیم که منم توش کار کنم!!! بعد خودش خنده اش میگیره .. میدونه که اونجا قراره توش هزارتا رنگ داشته باشه و وسایل فانتزی و دست سازهای خودم...
.................................................................................
دارم برای خودم خوراکی های سالم رو به صورت خوراکی های لذت دار درمیارم.. چطوری؟ اینطوری که مثلا این گوجه های گیلاسی رو به صورت ساید دیش استفاده میکنم، یا به عنوان یه اسنک... البته که اصصصصلا لذت دار نیست! ولی فک کنم بعد از مدتی بهش عادت کنم!! کاش غذاهای سالم یکمی خوشمزه تر بودن!
................................................................................
اون شب واسه اولین بار، با خواهر بزرگه حرف میزدم. یعنی دور هم نشسته بودیم، و تایم زیادی داشتیم تا آخرشب... اولش با خواهر سومی داشتن عکسای لباسای پاییزه رو نگاه میکردن و میخواست که چندتا چیز سفارش بده براش بیارن... بعد کم کم حرف زدیم..
از مامانم فقط یکی دو سال کوچیکتر هست، ولی خب تز زندگیش خیلی خیلی متفاوته... برام میگفت : "گاهی یه لباسی که میخرم، پسر دومی میگه مامان اگه پول این لباس رو میدادی من که بدم به کلاسام ثوابش بیشتر نبود؟ منم بهش میگم پسرجان من به عنوان یه مادر وظیفه ام بود بهت راه رو نشون بدم، بگم این رشته رو بخون و تورو هل بدم جلو و وسایل آسایشت رو توی خونه فراهم کنم، ولی دیگه من و بابات نمیتونیم همه ی خوشی هامون رو از خودمون دریغ کنیم برای شما دوتا که...اگه پول کم داری خودت تلاش کن، همونطور که من و بابا تلاش کردیم و حالا میخوایم که برداشت کنیم..."
خیلی خوشم اومد از این تزش.. دقیقا با همون فکری که من دارم:"از هیییییچ احدی طلبکار نباشیم! "همخونی داشت... میگفت سالهایی که آلمان زندگی میکردن (بار اولم بود که اینو ازش شنیدم، و البته هیچی هم نپرسیدم دربارش) سخت ترین سالهای عمرشون بوده و به شدت تلاش کردن برای آینده...
درسته که سلیقه هامون متفاوته، ولی اصلا دلیل نمیشه تلاشش برای خریدن و پوشیدنه لباسای جدید و خوب رو تحسین نکنم...
من همیشه برای خانومایی که خودشون رو دوست دارن و برای خودشون وقت میذارن، احترام قائل بودم...
وااااااااااااای میلو... دلم میخواد از ذوق بغلت کنمممممم:-*:-*:-* ممنون که به خاطر من این لطف رو کردی عزیزممممم<3:-*
* آره نوشته بودم بین متن که تایید نشه،ممنون که با اینکه ندیدی،ولی تایید نکردی:-*
عزیزممممم :*
حکیمه میدونی چی شد آخه؟؟ من کامنتارو معمولا همون موقع که گذاشته میشه میخونم بعدا مثلا چند ساعت بعدش یا فرداش جواب میدم موقع جواب دادن دیگه نمیخونم محتوای کلیش رو یادم می مونه فقط.. بعد منم محتوا یکلی اون کامنتت که اون تصمیم به اون فوق العاده ای بود رو یادم مونده بود...
الان که گفتی اون ولنتاین خاطره انگیزتونو اصن یه آن هنگ کردم که چه زود گذشششتتت زمان!!
واااای چه هیجان انگیز بود هالووینتون میلوووو .. به نظرم یکی از کارایی که واقعا سر ذوق میاره مردارو همین سورپرایز کردنه.. حالا هرچقدرم که بگن نه بابا سورپرایز چیه ولی آخرشم نمیتونن اون ذوق و لبخند کش اومدشون رو پنهون کنن :دی
چه خوبه که خواهر شوهر داری میلو.. گرچه همییشه آدمو میترسونن که نه بابا خوب نیست و اینا ولی من واقعا خیلی دوس داشتم که یکی میداشتم ولی خب محرومم از این نعمت.. :دی
میبینی انیس؟؟ خودمم باورم نمیشه!
مارس عاشق سوپرایزه و همیشه هم میگه که دوست داره این کارو :)
خب ترس هم داره واقعا!! آدم مطمئن نیست از خانواده ی تازه ای که باهاشون آشنا میشه... ولی واقعا اونا دیدگاه منو عوض کردن با محبتاشون...
وااااااااای میلو من یادمه که همیشه میگفتی پنجره ی اتاقش رو از توی خیابون می بینی و چقدر دوست داری بدونی اتاق چه شکلیه و چی توشه و اینا... اینقدر که حتی منم همیشه کنجکاو بودم بدونم چی توی اتاق مارسه و چه جور چیدمانی داره
اینستاگرامم رو حذف کردم ولی چند روز پیش دلم هواش رو کرده بود دوباره راش انداختم و وقتی عکسای هالووینت رو دیدم کلی ذوق کردم...
من واقعا خوشحالم از اینکه گفتی وقتی زندگیت با یکی متفاوته پس حتما همه ی کارای اون غلط نیست... خیلی هامون وقتی می بینیم زندگی ها و شیوه ی زندگی کردنمون فرق داره با کس دیگه، همه چیز و حتی همه ی کارهای خوبش رو هم رد میکنیم و اصلا جبهه میگیریم سمتش... :*
یادته؟؟
اتاقش یه اتاق کاملا پسرونه و شلخته ست :)) که یه مهم ترین قسمتش کتابخونه اش هست که توش همه چی پیدا میشه و گیتار الکترونیکش :)
جدی؟؟ عزیزمممم...
نه خب واقعا خلط نیست آخه.. مگه میشه همه ی آما شبیه هم باشن؟؟ مهم درک کردنه این تفاوته ست و احترام گذاشتن به عقاید بقیه... مثلا خود من و تو!! دوتا نقطه ی مقابل همیم به لحاظ عقایدی، ولی دلیل نمیشه دوست نباشیم با هم! یا بی احترامی کنیم که!
میلووووووووو این نظرش بازه...
نبنیش ها میخوام نظر بدم... فقط باید اول پست رو بخونم
من بخاطر تو پستامو کردم سه روزه که بعد از سه روز بسته شه :)) :***
اینطور ک معلومه خراب شدی خونه شوهر ... یا بهرام خان خراب شده خونه شمااا !!!!!!
هر چیزی رسم و رسومی داره ، ی خورده ارزش واسه خودت قایل باش
گرچه از نوشته هات میشه فهمید چقددددررررر بچه ای !!! ، فرفره واسه ماشین عروس !!!!!
آخه .. تو رو چ ب ازدواج !!!!!
:)
اوه پس به خاطر همینه که این تز رو داره!
من سه تا خانوم مىشناسم که فقط دوتا پسر دارن هرکدوم,و دقیقا همشون بدون استثنا خیلى خیلى به خودشون اهمیت مىدن و هیچى کم نمىذارن!
نظریه م شکست خورد چون از داشتن پسر متنفرم:/
بی تاثیر نیست ... من البته خانومایی که فقط دختر دارن رو هم دیدم که اینطوری باشن..
من کلا از بچه داشتن متنفرم با اینکه خیلیییی عاشق بچه ها هستم... خوشبختانه مارس هم باهام موافقه...
میلوووو کامنت خودمم که تایید کردى
تو وبلاگ خودم مىشه جواب بدى؟
وای :|
نازی آدرست رو هرچی فکر میکنم یادم نمیاد... برام بذارش لطفا باز :((
تز زندگى منم قطعا مث خواهر بزرگه س, البته اگه بچه اى در کار باشه:)))
همیشه از اینکه بچه ها باعث میشه پدر مادرا واسه خودشون در درجه ى دوم اهمیت قرار بگیرن بدم اومده
البته مامان من مىگه مثلا شما لباس شیک و خوشگل مىپوشین خوشحالترم از اینکه خودم یه لباس قشنگ بپوشم!
نمىدونم والا,مىترسم از اینکه منم بخوام ازین ماماناى فداکار بشم چون شدیدا استعدادشم دارم!!
میلو هالوینت عالى بود و تصمیمت واسه گرفتن جشناى باستانى عالى تر:-)
خیلى خوبه که نمىذارى دچار روزمرگى بشین،تحسینت مىکنم: **
نازی توی بلاگ اسکای امکتن ویرایش کامنت نیست. من خودم این قسمت از کامنتت رو کپی کردم واسه خودم گذاشتمش باز با اسم تو :))
برای خصوصیت کجا جوابت رو بدم؟؟ دایرکتت که نشون نمیده توی اینستا...
البته ایشون شاید چون دختر نداره این تز رو داره.. شاید اگه دختر داشت خب بیشتر دلش میخواست براشون تایم بذاره واسه لباساشون و غیره
ممنونم :) :***
وااای هالویینت که عالی بود میلو کلی هیجان زده شدم از گریمت با چی آرایش کردی چشماتو؟؟
جدی میگی؟؟
مداد مشکی و سایه ی سیاه!
مامان_ منم همین جوره میلو لاک_ دو روز در میونش به راه_ و هر وقت میره بیرون کلی جلو آینه قدی لباساش رو ست میکنه هر روز صبحم که بیدار میشه اون ماتیک زدنش فراموش نمیشه!
خیلی هم به ورزش و باشگاهش اهمیت میده و گاهی از من ایرادم میگیره!
بعد من میبینم نسبت به هم سن و سالهاش چقدر بشاش و مثبت_.
همه خوراکی های مضر یجور_ خوبی خوشمزه و وسوسه انگیزن دیگه!
مثل همیشه اون قسمت های دونفره دلچسب و شیرین بود چقر خوب که شما دوتا مال_ هم شدین
جدی؟؟؟ وای چقددددرعالی :) واقعا این یه موهبته!
آره چون مضر هستن خوشمزه ان :))
عزیزم :) ممنونم :*
عاشق خانوماییم که حواسشون ب خودشون هست :)
منم :)
مردها کلا سورپرایز دوست دارن و مثل بچه ها ذوق می کنننننن
تز من هم برای مادر و همسر و کلا انسان بودن این که آدم نباید خودش بیش از حد فدای دیگران بکنه و بعد طلبکار باشه که در مقابل محبت هاش هیچ جوابی نگرفته و سر خورده بشه، هر آدمی فقط یه بار فرصت زندگی کردن داره و باید ازش لذت ببره نه اینکه همه چی فدای دیگران بکنه..
دقیقا :)
موافقم :)
یه دختره هست, فلور, تو اینستا, یه دستور غذایى هاى خوبى میذاره, با خوراکى هاى سالم بدمزه چیزاى خوشمزه درست میکنه, من چند تاش رو امتحان کردم خیلى خوب شد
پیداش کردم هدا ممنونم :***
چه هالیویین اروم ولی هیجان انگیزی..
+ میلو اره اون نی نی که دراز کشیده منم تو اینستا.
مرسی عزیزم :***
چه سورپرایزی دختر:)))))
چه جالب بود حرف این خواهر بزرگه والا بیشتر ادما ازهم طلب کارن الان...اونم بیخودی....
اوهوم :)
مهم اینه که ما بهشون اهمیت ندیم :)
درینک دو نفره می چسبه نه ؟؛) غذا چی پخته بودی؟ چه تز بامزه ای داره خواهر شوهر جان ، اینجا اگه بخوان سالم برقرار کنن ، اسنک یا مزه ، سبزیجت با سس های مختلف سرو می کنند و انواع پنیر ولی نمیدونم چرا ایرانی ها دوست ندارن خیلی!
اوهوم خیلی :)
خب میدونی چند سالیه که داره کم کم رواج پیدا میکنه و داره اتفاقا به سمت خوبی هم میره....