پست قبل به قوت خودش باقیه.. منظورم از کسایی که نمیشناسم اونایی بود که تا حالا یه بارم اینجا حرف نزدن باهام یا من هیچی ازشون نمیدونم. بعد یه چیزی هم اینکه آی دی هایی که هیچ پستی خودشون ندارن یا کاملا مشخصه تازه تاسیس شده ن رو اکسپت نمیکنم. نمیخوام باز بساط وبلاگم هم اونجا پیاده شه... 


مثل روز اولی که وبلاگ میلو رو زده بودم و برای بار اول و وبلاگی شده بودم، الانم همونطوری گیج شدم :)) یعنی سختمه هی از این آی دی به اون آی دی... من الان دو سال شد اینستامو دارم که هیچ وقت لاگ اوت نکرده بودمش.. بعد الان سختمه هزاربار روزی این ور اون ور شم :)) منتها فک کنم وقتی روی روال بیفتم ارزشش رو داشته باشه... اینستا هم مثل اف بی شد برام، برام مهم شد که آدمای واقعیم یه جا باشن، دوستای وبلاگیم یه جای دیگه.



...............................................................


بالاخره بعد از سه ماه عکسامون آماده شد دیروز و شاگردم توی تایم رست برام اوردشون. تصمیم راسخ داشتم که هیچ کدوم از همکارام نبینن عکسامون رو، همون بعد شخصیت محتاط پرستانه ام باعثش شد... ولی درست موقعی که داشتم شاسی عکس دونفرهمون رو با اشتیاق از توی کیسه درمیوردم و نگاه میکردم و یه گوشه ی دنج وایساده بودم، یه بارَکی دیدم صدای جیغ چند نفر اومد که عهههه عکسسسسسسس!!! برگشتم دیدم اوه همشون دارن میان سمتم!

خب چاره ای نداشتم! عکسام دست به دست چرخید بین بیست تا از همکارا و بعد یهو هی این صدا میومد که عهههههه مارس؟؟؟ این که شاگرد من بود... عهههه این پسره.. عهههه اون شاگرد زرنگه ی کلاسم..

یکی از همکارا که دوستش هم دارم گفت ایشون شاگرد منم بوده بسیار پسر متشخص و  مودبیه،  همیشه برام شخصیتش جالب بود...

من؟ خب معلومه که ذوق مرگ شده بودم اون لحظه :) فکر کن بیست نفر همزمان ازش تعریف میکردن...

از لباسم خیلیا خوششون اومده بود و میگفتن که انتخاب خوبی بودش...

لباسم؟ راستش دوستش داشتم خیلی زیاد، ولی خیلی اذیت بود! یعنی اصلا نشد که باهاش راحت برقصم، مدام میپیچید به دور پام و من هی باید یه گوشه اش رو نگه میداشتم با دستم!

بین چیزایی که وجودداشت ناخن مصنوعی و رنگ رژ لبم رو دوست نداشتم... گرچه میخواستم همونقدر قرمز و پررنگ باشه ولی قرمزش اون چیزی که میخواستم نبود، میتونست ملیح تر هم باشه ولی خب نمیدونم چرا اون روز افتاده بودم رو مود "بی خیال گیر نده"!

هی چشم چشم میکنم ببینم عکسای روی شاسی رو کجای اتاقم بزنم...

اتاقم؟؟ آخ اتاقم... فکر این که سال دیگه شاید این موقع اینجا اتاقم نباشه خیلی بغضیم میکنه...





........................................................................................................


گفت زنعمو بیا ای عکس رو ببین... نگاه کردم خشکم زد! یعنی با ذوق و هیجان دلم میخواست بلند جیغ بزنم! عکس بچگیای خودش بود منتها توی بغل مارس! مارس ده سال پیش... مارس ده سال پیش؟؟؟ یه پسر خیلی جوون با قیافه ی فوق العاده تخس، موهای خیلی مشکی، صورتش همونطوری استخونی ولی بدون اون خط عمیق کنار لبش... دقیقا دقیقا شبیه پسرای اسپانیایی قدیمی که توی بعضی از ویدیوهای قدیمی جنیفر میان می رقصن.. همون استایل که هنوز ورزیده نشده ولی استخونای محکم داره... 

داشتم می مردم از عشق زیاد... بعد محکم زدم به بازوش گفتم کوفت هرکی بشه که اون موقع باهاش بودی... بعد بغضم گرفت!! من دلم میخواست مارس رو از همون ابتدای تولدم تا الان میداشتم...گرچه الان میمیرم برای تارهای سفید موهاش... برای خطهای نیمچه عمیق روی صورتش که نشون میده داره به مرز چهل سالگی می رسه... برای دستای قوی و رگ های برجسته اش...ولی فکر میکنم کاش از همون روزایی که اونقدر قیافه اش جوون و فِرِش بود هم مال من میشد...

شمایی که سنتون کمه و عشقتون نیز هم، از این روزاتون، که هنوز خطی روی صورت مردتون نیفتاده یه عالمه عکس بگیرید... هرچقدرم بعدا برای قیافه ی جا افتاده ی سالهای بعدش بمیرید، باز هم این روزا یه چیز دیگه ان :)

نظرات 28 + ارسال نظر
فاخته جمعه 15 آبان 1394 ساعت 07:08

جانا سخن از زبان ما می گویی
مایلو جان عکسهای دونفری هم همین خاصیت رو دارن چندین یال بعد یه لبخند توام با افسوس گذشته ها گذشته رو لبت میاد و اینکه انگار اون چهارسال پیش برای تو چهار روز پیش بوده از بس که زندگیش کردی

:)
وای... :(

Niloo جمعه 15 آبان 1394 ساعت 00:20

من سال ٨٥ اینطورا وبلاگ داشتم،الان ندارم عزیزم... اوکی مجبور که نیستی میلو،معذب نشو.نمیخواد منو ادد کنی.ولی همه ی مجازی ها که عوضی نیستن:)

من چنین جسارتی نکردم :) فقط میخوام که حداقل شناخت رو داشته باشم نسبت به آدما

lena پنج‌شنبه 14 آبان 1394 ساعت 13:56 http://lena.blogsky.com

درسته همونه
مرسی

lena پنج‌شنبه 14 آبان 1394 ساعت 13:36 http://lena.blogsky.com

من نمیدونم تو کدوم گروه دسته بندی میشم اما آدرسمو گذاشتم برات :*

همونی بود که عکس یه دختر بچه داره؟؟ ادد کردم

Niloo پنج‌شنبه 14 آبان 1394 ساعت 02:08

منم دوست دارم تو اینستاگرامت باشم.ولی اگر معذب می شی ،مجبور نیستی:)
راستی این صفحه ازون دامن های پاییزی که دوست داری واسه ی فروش داره balootcollection

خب من آخه شما رو نمیشناسم اصلا. وبلاگ هم نداری؟
ممنون از معرفی :)

آهار پنج‌شنبه 14 آبان 1394 ساعت 00:04

آخی عزیزم اینجای پستت رو خیلی خوب و با عمق وجودم درک کردم که گفتی شاید سال دیگه اینجور موقع ها اینجا نباشم...فکری که من همش تو سرم بود :) خیلی زود میگذره و امیدوارم خوب و خوش و خرررم بگذره...

مرسی شبنم عزیزم...

لاندا چهارشنبه 13 آبان 1394 ساعت 23:06 http://dailyevents.blogsky.com/

وای میلو من از 19 سالگی سیگما باهاش بودم، رسما با هم بزرگ شدیم. اون موقع حتی ریشاش کامل درنیومده بود
هر دو مدل اینها خوبیها و بدی هایی دارن. از لحظه ت لذت ببر و از پختگی الانش. خوشبخت باشین همیشه

عزیییزم :) چقدر هیجان انگیزه واقعا :)
البته که همینطوره :*

هدیه چهارشنبه 13 آبان 1394 ساعت 22:16

چون قبلن یبار اینو گفته بودم به نظرم خیلی روودِ که دوباره بگم اما با توضیحاتی که تو پست دومت دادی فک کردم شاید اکی باشی.. نمیدونم دیگه الان همچنان خودت میدونی که میخوای چه تصمیمی بگیری:)

هدیه وبلاگ داری شما؟
اگه بله، همراه با آدرس وبلاگت برام اینستاتم بذار

ریحان چهارشنبه 13 آبان 1394 ساعت 21:44

مرسی عزیز دلم.یه دنیا لطف کردی:*

خواهش میکنم :**

گوجه سبز چهارشنبه 13 آبان 1394 ساعت 21:31

وای عکسسسس ماهم عکسامون هفته دیگه چاپ میشه خیلیییییی ذوق دارم
از تو کامنت اول فهمیدم که وای میلو هم مثه من باید هزینه عکساشو خودش بده برام خیلییییی جالب بود اخه بعضی از نوشته هاتو که میخونم همش میگم عهههه مثه من عههههه مثه مااا^_^*
*من که حتی وقتی خوابه ازش عکس میگیرم یا وقتی خوابه اونققققدر نگاش میکنم که چهرش سیوشه تو ذهنم:) اونقققدررر نگاش میکنم که بعدنا حسرت نخورم دارم از لحظه به لحظه ی بودن باهاش لذت میبرمممممم^_^*
موقع خواب هم خیره میشیم تو چشای هم توی سکوت دلنشین شب:) غیر قابل وصفه:))))))
خدا عشقمو عشقتو عشق همههه رووو واسمون حفظ کنه:)

خیلی هیجان انگیزه واقعا....
چون هزینه ی عقد با سمت دختر هست برای همین با ما بود و من خودم قبولش کردم...
آخی... :) میدونم چه حس خوبی داری....
الهی آمین :)

نانا چهارشنبه 13 آبان 1394 ساعت 20:55

میلو یه سری اپ هست فکر کنم برای مدیریت دوتا اکانت اینستا
وای من بغضی شدم از این قسمت آخر پست خبببب عزیییزممم

جدی؟؟؟ سرچ میکنم...
عزیزم... :) نانا جدیدا خیلی احساساتی میشی زودها :پی :****

hoda چهارشنبه 13 آبان 1394 ساعت 19:39

اوه به نظر من مردا هرچى سنشون بالاتر میره جذاب تر میشن, بعضیا جوونیاشون خیلى زشت بودن اما بعد ها تبدیل شدن به یه مرد جذاب و سکسى! :دى
من هى به موهاى شقیقه امیر که داره سفید میشه نگاه میکنم و ذوق میزنم :دى
چقد اون صحنه اى که یهو همکارات گفتن وااى عکس و هجوم آوردن سمتت تصورش خنده دار بود :))

آره هدا کاملا موافقم با این موضوع.. ولی برای منی که مارس بیست ساله رو ندیده بودم خیلی جذاب بود :)
وای هدا :| مثلا به خیال خودم رفته بودم یه جای دنج و یواشکی :|

tina چهارشنبه 13 آبان 1394 ساعت 19:06

میلووو
نترس جانم بادمجون بم آفت نداره... من هنوز حقم از زندگی ام نگرفتم، شاد باشی

تنت سالم باشه دوست عزیز...

مارچ چهارشنبه 13 آبان 1394 ساعت 19:04 http://azgil-11.blogsky.com

میلو میدونی چجوری میشه که تو اینستا کانتکتای گوشیم نتونن آدرس اینستامو پیدا کنن ؟

اتفاقا این سوال منم بود!! بعد وقتی این آی دی جدید رو ساختم به دوستم گفتم ببین میتونی منو پیدا کنی؟ گفت که نه اینستا این مدلی نیس که با شماره بتونی پیدا کنی. منتها یه گزینه ای هست وقتی میری توی قسمت تنظیمات یه گزینه ای داره به اسم find contact که فک کنم اون رو باید دی اکتیو کنی...

memol چهارشنبه 13 آبان 1394 ساعت 18:59 http://ona7.blogfa.com

میلوی مهربون میتونم خوااااهش کنم راهکارهایی که برای دوستمون در مورد آیلتس مینویسی رو برای منم کپی کنی لطفــــا....
ممنون و شرمنده ی لطفت هستم

البته چرا که نه.. منتها من به همه میگم که چون خودم آیلتس شرکت نکردم تجربه و اطلاعاتم ازش خیلی جامع نیست. با اینحال چندتا کتاب خیلی خوب میشناسم که دوستام امتحانش کردن و موفق شدن...
ایناست اسم کتابا

vocabulary for ielts
grammar for ielts
4 skills for ielts
ielts 6 to 10
step up to ielts
کتاب یکی مونده به آخر نمونه های تست هست که خیلی کمک میکنه به آشنایی به سوالا
کتاب آخر هم قسمت رایتینگش خیلی کاربردیه و مناسب

پاپیون چهارشنبه 13 آبان 1394 ساعت 18:36

باید بگم که تفکیک اینستات کار خوبیه و بهت آرامش بیشترى میده
من از اونجایى که همیشه این مرزو بین واقعىا و مجازیا داشتم واقعا راضیم از این کارم,مجبور نیستى هى به خاطر بقیه خودتو سانسور کنى! لاگ اوت شدنم عادت مىکنى,اولاش یه خورده سردرگمى بعدش عادى مىشه واست
.
همکارات:))) حالا شبش کلى مىشینن با خودشون فکر مىکنن و هى نتیجه مىگیرن:)))
رسیدن به مرز 40 سالگى,خطاى صورت و تاراى سفید تو موها!
اصن نمىدونم چى بگم:/
دقیقا درست مىگى...
.
میلووو وااااىىى زن عمو: )))))))))))
واى یعنى منم زنعمو مىشم؟:))))))))
الان دارم مىخندم همش

نازی الان که یکی دو روز گذشته حس بدی دارم!!! نمیدونم چرا! فک میکنم که خب چه کاری بود من که اونایی که داشتم هم مورد اعتمادم بودن خب همونجا نگهشون میداشتم دیگه...نمیدونم...
چی بگم والا :))
نازی عمر مثل بادمیگذره...
زنعمو که هیچی، زندایی هم شدم که از خودم بزرگترن :))
خیلی حس باحالیه وقتی آدمای ازت بزرگتر حتی میان بهت میگن زنعمو، زندایی.... :))

لیدی رها چهارشنبه 13 آبان 1394 ساعت 18:28

منم دقیقا وقتی عکس های همسر قبل ازدواجمون می دیدم یه جورایی ناراحت می شدم که اون موقع مال من نبود ولی خب خیلی ها هم بهش چراغ سبز نشون می دادن که مال اونها نشد و این خوشحالم میکرد...

این که صدالبته خوشحالی داره واقعا :) ولی دوست داشتم میدیدم خودم اون موقع ها رو هم :)

مرمر چهارشنبه 13 آبان 1394 ساعت 17:38 http://www.m-h-1390.blog.ir

ما نرفتیم نگرفتیم یجورایی همش گره افتاد تووش هر سری هی انتخاب کردیم ..هی نشد....الانم که زندگیموون جوری شده که به تک تک پولایی که وارد میشه احتیاج داریم:|
چندمیلیونی که بابت عکسا باید بدیم هنوز به دستمون نرسیده:/
...ما4سال ازدواج کردیم ودوسال که عروسی گرفتیم:)

مرمر میدونم وای... ما هم الان برای پول این عکسا خصوصا که من قرار شده بود خودم بدم داره زورم میاد :)) عرئسی که خرجش خیلی بیشتره جای خود داره! اشکال نداره... ایشالا سر فرصت و به موقع با لذت فراوون میگیرینشون و با فراغ خیااااال نگاهشون میکنین :)

ریحان چهارشنبه 13 آبان 1394 ساعت 17:13 http://ghalaam.blog.ir

میلو جان میخوام یه سوال ازت بپرسم گرچه ممکنه تا حالا هزار نفر این سوال رو پرسیده باشند اما چون میدونم جبهه نمی گیری و تو رودربایستی نمیفتی ازت کمک میخوام.
میلو من حداکثر تا 3 ماه دیگه باید آیلتس رو تحویل بدم از طرفی تازه اومدم تهران و تا جاییکه بشه میخوام پولامو سیو کنم.سطح زبانم اینتر میدیتهو افتضاح.1ماه میتونم فول تایم واسه زبان وقت بذارم و بع باید برم سرکار.از اونجاییکه تو رشته ت زبانه فکر کردم بهتر میتونی کمکم کنی.عزیزم اگه من بخوام خصوصی فشرده بردارم کی رو پیشنهاد میکنی؟

میام توی وبلاگت میگم بهت عزیزم

بانو چهارشنبه 13 آبان 1394 ساعت 17:12 http://bisiar.blogfa.com

یه چیز بی ربط به پست بگم
نوشته بودی تا ٢٥ سالگی رو برنامه ریزی کرده بودی و برای بعدش برنامه ای نداشتی
منم دقیقا همه هدفهام رو نوشته بودم و بهشون رسیده بودم، بعد هم ازدواج پیش اومد که کلی آدم رو زیر و رو می کنه، من چند ماه سرگردون و بی هدف بودم، نوشته هات در این مورد رو خوندم حالم بهتر شد، همه هدفها و خواسته ها رو پرینت کردم و رو برد چسبوندم و هر روز می بینمشون و کلی انرژی می گیرم، مرسی که از خودت نوشتی و احساست رو به اشتراک گذاشتی و در نهایت به من انگیزه دادی

خیلی خیلی خوشحالم که اینو میگی... خیلی وقتا خودم هم انگیزه لازم دارم و میدونم که چقدر خوبه آدم از سردرگمی دربیاد....
و ممنون از لطفت :)

بانو چهارشنبه 13 آبان 1394 ساعت 17:06 http://bisiar.blogfa.com

آخ از اتاق آخ از اتاق
هر وقت یاد این می افتم چهار ماه دیگه اینجا اتاقمه بغضم میشه
کاش می شد اتاق رو بغل کرد و هر جا برد

کاش میشد واقعا...

املی چهارشنبه 13 آبان 1394 ساعت 16:51

تو یه جوری ذوق میکنی آدم تا اشک_هق هق طور_خوشحالیش میاد خب! :..)) =اشک خوشحالی
میلوی ذوق آلو

املی آدرس اینستاتو برام بذار...
عزیزم... :) :**

مرمر چهارشنبه 13 آبان 1394 ساعت 16:24 http://www.m-h-1390.blog.ir

ماهنووو عکسا عروسیمون نگرفتیم:)))))))))))))
......
تز امرو میفتم رو مود عکس از مستر...
گرچه تو همین 4سال مستر کلی چهوش پخته تر شده:)))

چند وقته عروسی کردین؟؟ چهار سال؟؟؟ وا مگه میشه عکسارو نداده باشن توی چهااار سال؟؟ :||||

tina چهارشنبه 13 آبان 1394 ساعت 16:17

با پاراگراف آخرت گریه ام میاد....
خیلی دلم میخواست که تو اینستا باشم اما هر فعالیت خارج برنامه ای برام خوب نیست، زمانم محدوده، اگر زنده باشم و تونستم اکانت فعالی داشته باشم واقعا خوشحال میشم جز دوستان اینستایی باشیم

عزیزم... چرا پس اینا چیه میگی... نگران شدم که!

ندایی چهارشنبه 13 آبان 1394 ساعت 16:12

پاراگراف اخر بغضی م کرد ................
چرا؟
همیشه با هم خوش باشین گلم

عزیزم :)
متشکرم

انیس چهارشنبه 13 آبان 1394 ساعت 16:05 http://laluna.blogsky.com

وااای من عاااشق این عکسای عقد و عروسی و کلا دوتایی ام .. اصن چشام تبدیل به دوتا قلب میشه از اولم هی میگم واااای چه قشنگ و کلی ذوق میکنم بعد اصن نمیتونم جلو خودمو بگیرم :))))

میلو من اصن از گذر زمان یه جور بدی هراس دارم.. حس قشنگیه اینکه بخوای کنار عشقت پیر شی ولی اون تغییر چهره منو یه ذره ناراحت میکنه که چه زود گذشت عمرمون :(

بعدشم اینکه دوس دارم بدونم که تا الان چهره امو تصور کرده بودی پیش خودت یا نه و اگه آره چقد عکسم به تصورت نزدیک بوده ^_^

منم خیلی دوست دارم :)
منم همینطورم انیس... واقعا غم اانگیزه... بارها هم نوشتم راجع به این موضوع...

عکست رو یه کوچولو دیدم الان. من ظریف تصورت میکردم که خب درست حدس زده بودم :)

عسل چهارشنبه 13 آبان 1394 ساعت 15:46 http://withgod.persianblog.ir

اخ میلو دو تا پاراگراف اخرت خیلی به دلم نشست ..

عزیزم... :)

نیلووو چهارشنبه 13 آبان 1394 ساعت 15:36 http://niloo-painter.blogsky.com

این پاراگراف آخرت ب منو محمد میخوره؟ :دی محمد هم جز کم سن ها ب حساب میاد؟ :)))
یعنی بازم عکس از خودت میذاری یا میشه مثل سوییت نومبر؟ :دی

بعله :) اون روز داشتم فکر میکردم که جوون هستین شما دو تا هم... بعد نیلووو مردا وقتی دهه ی بیستشون تموم میشه و چند سالی از سی که میگذره دیگه خیلی از کارای شیطونت آمیزشون رو نمیکنن...

فک کنم یه چیز توی همین مایه ها.... خب آخه همه رو دارم تقریبا میارم از اینجا... یکمی سردرگمم که چیکارکنم...ولی یکم بگذره ببینم جو چجوریاس...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد