گفت این برنجش خوبه ولی رنگش سیاهه مثل همیشه سفید نیس...
برنجو نگاه کردم سفید بود...
باز حرفشو تکرار کرد..
شونه بالا انداختم و سکوت کردم...
شاید اگه وقت دیگه بود، یکم قبل تر بود، میگفتم وا این کجاش سیاهه، مثل همیشه س که.. و اون میگفت نه سیاهه.. و من میگفتم نه سفیده... و همینطوری ادامه میدادیم تا بحثمون شه...
بعد ولی حرف مارس اومد توی ذهنم.. که گفت میلو هرجا دیدی با یکی مخالفی لازم نیس حرفی بزنی.. خصوصا که مخالفتت هیچ تاثیری توی روند ماجرا نداره و فقط بحث بیهودس، با بیخیالی بگذر...اینجوری هم اعصابت راحت تره هم میبینی که اونقدرا هم ارزش بحث کردن ندارن بعضی حرفا...
و من این روزا تمرین میکنم به سکوت کردن در برابر چیزایی که باهاشون مخالفم.. نه که فاز "به جهنم" برداشته باشم...نه! فازم اینه که اعصابم مهم تره و اینکه اصلا ارزشش رو نداره حالا هر وقت با یه چیز مخالف بودم اظهار نظر کنم.
.....................................................................
اون روزا که خوابگاهی بودم با بیریت.. وقتی شبا میودیم از بیرون و من مینشستم پای لپ تاپ تا اتفاقات روز رو بگم، بهش میگفتم الان دارم راجع به تو می نویسما نمیخوای بخونی؟؟
اونم همیشه با اکراه میگفت ولم کن بابا! و بعدش یه کلمه ی فحش دار هم تهش اضافه میکرد که یعنی توصیف میکرد دنیای مجازی رو با اون کلمه :)) و اصلا هم براش مهم نبود که داره به چیزی که من بهش علاقه مندم فحش میده!! و همیشه معتقد بود دنیای مجازی یه جورایی waste of time َ و میگفت هیچ وقت نمیتونم بفهمم از خوندن و نوشتن خاطرات و حرفایی که میشه حضوری زد چجوری لذت میبری...
حتی وقتی بهش میگفتم همین الان دارم راجع بهت می نویسم هم تحریک نمیشد که بیاد یه نیم نگاه به مانیتور بندازه!
من و بیریتنی علیرغم شباهت های خیلی زیادمون، تفاوت های فاحش هم داشتیم... ولی خب خیلی خوب تونسته بودیم کنار هم یه دوست کامل رو بسازیم و همیشه تحت هر شرایطی هم رو ساپورت میکردیم...
بعدها مارس بهم گفت همون روز اول که بیریتنی رو دید و رفته بودیم با دوست مارس مهمونی، و من اونجایی که دوست مارس میخواس به بیریت نزدیک شه یهو مستی خودم رو یادم رفته بود جیغ زده بودم اوووه به دوست من دست نزن و بعد رفته بودم بیریت رو اورده بودم کنار خودم... با خودش گفته بود که چقدر دوستی من و بیریت تکمیله و چقدر من میتونم مورد اعتماد باشم..
من برای دوستام همیشه همینطوری بودم. اصلا نمیتونم بفهمم که چطوری آدما میتونن به دوستاشون نارو بزنن! حتی به دوستای مجازیشون...
......................................................................................................
خیلی وقتا دلم برای اون روزا که ادبی می نوشتم و جر به جز قرارامون رو با شرح کامل حتی تیپم و چیزایی که برای خوردن آماده میکردم تنگ میشه!
که حتی می نوشتم چه رنگ لاکی زدم و با چه کیفی ست کردم لاکم رو!!
و حتی می نوشتم که وقتی می رسه بهم تکست میزنه من رسیدم.
اون روزا چقدر با این حرکتش حال میکردم که زنگ نمیزنه بگه زود باش بیا! با یه تکست رسیدنش رو اعلام میکرد و میذاشت که هروقت حاضر شدم خودم در کمال آرامش برم پیشش...
دلم واسه اون نوشته ها و اون حوصله تنگ شده!!
.........................................................................................
امروز خواب بودم.. تمام شب رو بد خوابیده بودم... صبح که بیدار شده بود دیده بود نیمه شب بهش تکست زدم... بدون اینکه اطلاع بده اومده بود خونمون..
یه بارَکی دیدم مامان دست پاچه و با ذوق (مامان هربار که مارس میاد انگار که بعد از ده سال دیده باشتش ذوق زده میشه) در اتاقمو باز کرد گفت بیدار شو مارس اینجاس!
من گیج بودم و حالم هم خوب نبود...
اومد توی اتاقم، پتو رو آروم زد کنار و دیدم دستش یه گل رز صورتیه! چشمام گرد شد... آخه مارس اصلا اهل گل دادن نیس...خوشش نمیاد! این دومین گلی بود که توی تمام این مدت داده بود!
هیجان زده شده بودم! بعد چندتایی برچسب تاتو هم برام خریده بود که با گل گذاشت روی پام!
تموم حس بد توی خوابم پودر شد رفت هوا! عینهو یه عفونت که خشک میشه و میفته!
داشتم فکر میکردم من بچگونه مارس رو دوست دارم؟ نه.. اتفاقا دوست داشتنم خیلی پیچیدس...من بعد از همه ی اون بدبختی ها توی رابطه ی قبلیم و بزرگ شدن توی محیطی که توش مردسالاری به طرز وحشتناکی حاکمه دوست داشتن مارس برام معجزه بوده و فقط خودم قدرش رو میدونم...و آره من مارس رو خدای خودم میدونم و میتونم از بدی ها و نقص های ریزش چشم پوشی کنم چون فهمیدم عذاب واقعی در حق یه زن یعنی چی...
وقتی گل رو ازش گرفتم بهم گفت میلو مرسی که با من صبوری! کنار اومدن با من کار هرکسی نبود.. کار سختی بود...من قدرتو میدونم...
دلم میخواست بمیرم وقتی اینا رو گفت... من میدونم که برای گفتنه همین دوتا جمله لابد چقدر با خودش کلنجار رفته...میدونم که چقدر براش سخته از احساس واقعیش پرده برداره...
..............................................................................
امشب کمکش کردم رگال لباساشو مرتب کنه... دونه دونه لباساشو نگاه میکرد تا ببینه کدوم تمیزه و کدوم نه... بعد تقریبا 7 تا از لباساشو من براش خریده بودم... میگفت که اینا رو دوست داره و چقدر لباسای خوبی براش گرفتم...
مارس به قشنگیه لباساش اهمیت نمیده.. اون فقط دوست داره که لباس خنک و آزاد بپوشه. برای همین چیزایی که براش میخرم معمولا فاکتور قشنگیشون متوسط رو به پایینه! ولی درجه ی حال کردن باهاش برای مارس رو هزاره!
میدونی؟؟ وقتی دلت بلرزه ممکنه معیارایی که داشتی همه بره زیر سوال! من یکی از معیارام خوش پوش و شیک پوش بودنه مرد مورد علاقه ام بود... چیزی که مارس معمولا زیاد بهش توجه نمیکنه...
وقتی فکر میکنم که چی شد که دلم براش ریخت، نگاه زیتونی و تند و تیزش و بازوهای تیره ی مردونه اش رو یادم میاد..و اینا رو من هنوز عاشقم... هربار که توی رابطمون استپ میکنم با یادآوری این دوتا از نو عاشقش میشم...
گفته بودم مارس خیلی خیلی کم نگاهم میکنه؟؟ بعد هربار که به مدت چند صدم ثانیه توی چشام نگاه میکنه من میخوام بمیرم از نگاش! من جذبه ی واقعی رو توی چشمای زیتونی مارس دیدم و فکر میکنم اتفاقی بود که دیگه هرگز توی زنگیم تکرار نمیشه.. و سالهااااا بعد، وقتی دیگه خیلی پیر شدم میتونم ادعا کنم مارس تنها مردی بود که با جذبه ی نگاهش منو رام کرد!
............................................................................
دیشب بهش گفتم من میخوام دوست پیدا کنم مارس.. من نیازم به دوست پیدا کردن و بودن توی یه اکیپ داره دیوونم میکنه و فکر میکنم واقعا عطش پیدا کردم برای دوست پیدا کردن!!
به نظرتون چطور میشه یه اکیپ باحال و پایه پیدا کرد که بچه های بافرهنگی باشن درعین حال تفریحاتشون هم مثل من و مارس باشه که مثلا قیلونی و ولو نباشن ولی دیرینک و غذاهای تند و رقصای خوب دونفره رو دوست داشته باشن؟؟ زوج هاشون به هم وفادار باشن و شرط ادب رو فراموش نکنن؟؟! کار خوب و موجه داشته باشن ولی در عین حال به تفریح و سفر هم اهمیت بدن؟؟ من دلم همچین اکیپی میخواد! ما خیلی تنهاییم!!البته مارس اصلا احساس نیاز به داشتنه دوست نداره و میگه همین که توی محیط شرکتش با چند نفری موقع غذا حرف میزنه کافیه...همکاراش هم همه خیلی سن بالان و طبیعتا خانوماشون هم خیلی ازم بزرگترن نمیشه روی دوستی با اونا حساب باز کرد! any idea؟؟؟؟
راس میگی مرسی که یادآوری کردی نگاه از بالا به پایین نداشته باشم :) بعد میگم باید پیامبر میشدی بگو نه :))
میلو بگو اون همه کامنتى که نوشتم نپریده:((((((
وای استرسی شدم که :(( هیچی ثبت نشده بود ازت :((
به نظر من با نیلو ایناا اکیپ تشکیل بدین برین شمال از اونجا باهاشون برین تفریح
خیلی هم پیشنهاد خوبیه :))
وااااای میلو منم توو دورهی بدجوری از بی دوستی به سر میبرم...میدونی من بهترین دوستای دنیا رو دارم ولی دورن ازم... :((((
منم بیریت ازم دوره :((
میگم ممول شما دو تا چجوری اید؟؟ :)) به نظرت با ما حال میکنین؟؟ :))
سلام میلوی نازنینم خوبی؟ یه مدت کامپیوترم خراب بود نمیشد احوالتو بپرسم...خوشحالم که داری در کنار مارس عزیزت به ارامش میرسی...
دوستت دارم و برات کلی ارزوهای خوب دارم:*
سلام مهسا جان
ممنون عزیزم :)
میلو جان سلام:)
منو یادتونه؟چندباری نظر گذاشتم؟همونی که ذوق مرگ شد وقتی باز بی رمز نوشتین:)
میخاستم ببینم برای اینستای وبلاگی من هم قبولم یا نه؟
پیج اینستامم کاملاااا واقعیه و از دوسال و خورده ای پیش هست.
سلام :)
عزیزم :)
اجازه بده کم کم پیش بریم. نمیخوام خیلی شلوغش کنم یهو... بچه های خیلی قدیمی تر رو فعلا دارم میارم
واقعا بحث کردن بعضی وقتا نیازی نیست وقتی میدونی که اعصابت خراب میشه
گل؟ ما هم زیاد عادت گل خریدن نداریم ولی من دوس دارم اما نه از اینا نیستم که برم بگم گل میخوام گل بخر و کنار اومدم با گل نخریدن
مبارک باشه گل و تتوها
مرتب کردن کمد لباس رو خیلی دوس دارم مخصوصا برای طرف مقابلت یه حس خوبی داره دقیقا همون که میبینی لباس هایی که بهش کادو دادی. یا یه لباسایی که چندوقته نبپوشیده و توی فلان روز تنش بوده و باهاش خاطره داری و برات زنده میشن
مستــر خیلی لباس داره که پوشیدن هرکدوم به یه بار هم میرسه و بعضی ها رو هنوز نپوشیده!
کاش بازم بنویسی از جزئیات لذت بخشِ گاهی
اکیپ ؟ خب نمیشه به هرکسی اعتماد کرد دوستی ها رو باید توی چنتا دور همی محدود به چند ساعت تشکیل داد و کم کم به بیرون رفتن های یه روزه رفت و شناخت بعد رفت سفر!
سفر رفتن اکیپی خیلی اذیت کنندست ما که میریم وقتی یه سری آدم جدید میان باهامون اخلاقاشون اذیتمون میکنه منظورم اخلاقای غیرقابل تحملشونه ها وگرنه اکیپی بیرون رفتن آستانه تحمل زیادی میخواد
اوهوم..
منم همینطورم.. من خودم هم گل زیاد دوست دارم ولی توی موقعیت های خاصی دوست دارم بخرم...
آره موافقم :)
خب فعلا برای دور همی هم هیچکی رو نداریم :(
میلو منم خیلی دلم می خواست که یه اکیپی مثل خودمون دوتا داشته باشیم. تقریبا هم داشتیم، ولی یه جورایی نصفه نیمه موند. اکثرشون مجردن و متاهلشون هم همسرش تهران نیست و خیلی نمیشه اکیپی چید برنامه رو. حالا منتظرم دوستای سیگما متاهل یا متعهد شن و برنامه بچینیم. همشون یالقوزن فعلا
تنهایی زیاد حال نمیده لاندا :((
خب میلو فکر کنم اگه یکی از دوستات همچین اکیپی داره باید ازش بخوای که شما رو هم جزو اکیپشون کنن . خب مثلا راه های دیگه مثل اینستاگرام و فیس بوک هست که بشه از اونجا هم آدمای کول پیدا کرد ولی خب فکر کنم فقط به درد آدمای مجرد بخورن اینجور آشنایی ها !
و یا اینکه خودت تلاش کن اکیپ بسازی ... مثلا چند تا از دوستای خودت یا مارس رو که لزوما همدیگه رو نمیشناسن یه بار جایی دعوت کن بعد ببین پایه اکیپ شدن هستن یا نه .
یه چیز دیگه هم که من تجربه شو داشتم و بد نبود از این گروه های کوهنوردی هستن که هر جمعه میرن یک جا ... ما یه بار باهاشون رفتیم ، اتفاقا زوج خیلییی توشون پیدا میشه و میتونه یه استارت واسه پیدا کردنِ دوست باشه .
راستش نمیخوام از طریق جاهای مجازی باشه! ولی اون کوهنوردی پیشنهاد فوق العاده ای بود! خصوصت که برادر بزرگه ی مارس خودش تیم داره، میتونم ازش بخوام اگه زوجی مثل ما میشناسه بهمون معرفی کنه....
من خودم آخه دو تا دوست بیشتر ندارم! مارس هم دوستاش همه خیلی سن بالا هستن!! و خانوماشون خیلی بزرگتر از من! دوست ندارم معذب شم!
شما دو تا خیلى خوبین
یهو حس کردم دوستون دارم
میتونم از سن هر دو تون سوال کنم ؟
آقاى مارس خیییلى خوبه
از اینکه استیبله مسائل براش حل شده س قویه خیلى خوشم میاد
هم سن و سالاى من شاید شور و شیطونیشون بالا باشه
ولى من همیشه مرداى بالغ و سن بالاترو ترجیح میدم
هم سن خودم باشه اون دل منو خون میکنه
ولى سنش بالا باشه من دل اونو خون میکنم :دى
شما دو تا یه آرامش خوبى دارین
یه جور خوبى برا هم ارزش قائلین
از ته قلبم براتون آرزو میکنم عشقتون مداوم و رفاقتتون مستمر و خونه تون همیشه شاد و آرام باشه
ممنون جیرجیرک :) چقدر کامنتت لبخنددارم کرد :)
بارها گفتم که سنمون رو.. من 25 هستم اونم ده سال ازم بزرگتره..
من خودم هیچ وقت نمیتونستم با کم سن ها رابطه ی عمیقی ایجاد کنم حتی با دخترای کم سن یا همسن خودم هم معمولا دیرتر دوست میشم!
جیرجیرک دعات خیلی مهربون بود :) مرسی واقعا :)
راستی چر مردا اینجورین؟؟ چرا پس ما انقدر عطش دوست پیدا کردن داریم؟ چند تا دوست برای تفریح.. تعداد کمی از نوع صمیمی و همیشگی.. تعدادی هم سلیقه برای خرید کردن...و...
* البته که منظورم از -مردها- و -ما- همه ی همه هم نیست...
راستی هدیه برام آدرست رو گذاشتی؟؟ اینستاتو؟!
من هدیه الان مدتیه اینطوری شدم خودم هم تا پارسال هیچ وقت علاقه ای به دوست پیدا کردن نداشتم! بعد من الان ساااااالهاس خودم تنهایی میرم خرید!
ولی هدیه مردای اطراف من همشون خیلی دوستای زیادی دارن. مثلا بابام مثلا عموم... من واقعا متعجب میشدم اوایل که مارس میگفت دوست صمیمی نداره!!!
ما خودمون همکارش که رفیق قدیمیش هم بوده و الان دیگه رسما برادر گفته اشه با خانومش و خواهرش یه اکیپ خیلس خوب شدیم خیلی با هم راحتیم نه به معنی ولو بودن از این نظر که همدیگرو خوب میفهمیم و تفریحاتمون مشترکه و نزدیکیم، اما اولاش منم خیلی حساس بودم ببینم به ما میخورن یا نه اگه بتونی از دوستات یا همکارای خودت یا مارس رصد کنی خیلی بهتره مثلا صبا با همسرش گزینه خوبیه واستون هوم؟ممکنه به واسطه اونا با افراد دیگه ای هم آشنا بشید که بهتون نزدیک باشن برای معاشرت :-)
مارس اصلا از این دوستا نداره :(
ببین من خیلی دارم تلاش میکنم واقعا... ولی میبینم آدمای انتخابیم تایپ ما نیستن!! کلا نوع دیدگاهشون به زندگی و تفریحاتشون خیلیییی فرق داره با ما!
بعد صبا خیلی گزینه ی خوبیه چون مارس هم تاییدش کرده هم خودش رو هم همسرش رو ولی مشکل اینجاس که دوریم از هم!!!!
بیا تو اکیپ ما
پ
فقط یه چند نفری داریم خیلی افاده ای هستن.اونام دیگه شرایطشون ایجاب میکنه با کلاس باشن
خلاصه اگه اذیت نمیشی بیا
:)))) هاهاهااا
ولم کن با شماها آدم اعتماد به نفسشو از دست میده :)) من آدمای معمولی میخوام :))
محمد هم تا حالا برام گل نخریده.. خیلی شخصیته احساساتی و رمانتیکی داره.. اما نمیدونم شاید ب خاطر اینه ک خودم هیچ وقت تو فاز خریدن گل نبودم.. خودم باید بهش یاد بدم.. از تولد امسالش شروع میکنم :))
خب دقیقا این اکیپی ک داری میگی رو منو محمد داریم.. از قبل دوستای خود محمد بودن ک الان دوستای خودمم شدن.. اون منو وارد گروه کرد.. پیدا کردن یه همچین گروهی خیلی سخته.. من خودم دوران مجردی تو چندین گروه بودم ک همشون ب خاطر عقده ها و فشارهایی ک تو ایران ب جوونا اومده، ک باعث بی جنبه بازی میشده گروه از هم میپاشید.. اما اینجا همه متاهلن.. یا اون دو سه نفری هم ک مجردن اصلا چشمشون دنبال زن بقیه نیس، میدونی چی میگم؟ همه واقعا ب چشم دوست همو میبینن.. نصفشون هم از همکارای قدیم محمد و نازی تو اون مجموعه ای ک چندین سال پیش کار میکردنن.. ک دوستای نزدیکی شدن..
ایده ای ندارم.. امیدوارم بتونی همچین گروهی پیدا کنی.. چون واقعا سخته پیدا کردن آدمای درست.
من خودم هم با اینکه به گل علاقه ی زیادی دارم ولی دوست دارم موقعیت های خیلی خاصی باشه...
وای نیلو خیلی خوش به حالتون چون واقعااااا دوست داشتن عالیه!
بعد مثلا ما اون سری رفتیم شمال با بی اف بیریت، با اینکه خیلی پسر خوبیه و مدت زیادیه با هم دوستن ولی مارس میگفت میلو ما ازدواج کردیم، بین بی اف جی افا ممکنه هرچیزی رخ بده، سازگاری بین متاهلا بیشتره و باید دوستای متاهل داشته باشیم... واقعا هم حق داشت...
واقعا همینطوره نیلوو سخته.. من دارم تلاش میکنم ولی نمیشه هی!
هوممممم میلو ممنون که باعث شدی صبحم قشنگ شروع بشه... این پستت حس خیلی خوبی بهم داد...
میلو... روزی که همسر من یه همچین تعرفی ازم بکنه و ممنون باشه ازم، من اون روز رو دلم میخواد که بمیرم و دیگه مگه میشه قشنگ تر از اون؟ چه حس خوبی میده به آدم و ای کاش همه ی همه ی مردهای عالم اینا رو می دونستن که برای بها دادن به یه زن نیازی به تجملات و کادوهای گرون قیمت نیست... دلگرم کردن و محبت کردن بهشونه ...
عزیزم مرسی از لطفت که :**
نه واقعا چیزی قشنگ تر از این نیس خصوصا که طرفت آدمی باشه که خیلی اهل حرف و احساس نیس!
مارس هم طول کشید تا اینارو یاد گرفت! یعنی اوایل هربارکادوهای اینجوری میداد مطمئن نبود که من خوشحال شدم واقعا یا نه!!
سلام میلو جان.بار اوله نظرمیدم
.عزیزم بی اغراق بگم با نوع نوشتنت بینهایت حس خوبی میگیرم.
توصیفات بینهایت شیرینه و واقعا درمن انگیزه ب سمت عشق وامیدواری ایجادمیکنه.ممنونم ازت خیلی خیلی ممنونم.بااینکه اززندگیم راضی نیستم ولی نوشت هاتون هیجانیم میکنم ومن امیدوار میشم حتی چند ثانیه
موژی جان خیلی ممنون از لطفت :) و امیدوارم که روزای پر از عشق و طلایی داشته باشی :)
چرا از زندگیت راضی نیستی؟ :) نگو این جمله رو.. تاثیرشو بیشتر میکنی...
میلو چقد جالب ! چقد عجیب که مارس گفته مرسی که تو باهام کنار اومدی!!! شما دو تا اینقد عاشق همدیگه این و دو تاتون فک می کنین اون یکیه خیلی در حقتون خوبی کرده!!
ولو نباشن منظورت چیه؟ منم خیلی دوس دارم یه عالمه دوست داشته باشم ولی از هیشکی خوشم نمیاد! بعضیا خیلی چیپن بعضیا خیلی سرخوشن!
خب ما معمولا بابت هر چیز خوبی از هم تشکر میکنیم....
نمیدونم چجور منظورمو برسونم! یعنی خیلی بی خیال و بی هدف نباشن! افراطی نباشن توی تفریح. البته که من از نظرم کسی چیپ نمیاد، هرکی میتونه مدل خودشو داشته باشه ولی من نمیتونم با کسایی که ویژگی هایی که گفتم رو داشته باشه خیلی مراوده داشته باشم! من از آدمای موفق و هدفمند خوشم میاد.
اوه دوست پیدا کردن همیشه براى منم خیلى سخت بوده, میخواستم بگم سخت نگیر اما دیدم خودمم دوستاى کمى که دارم رو بعد از سال ها از بین صدها نفر گلچین کردم و روى بقیه خط زدم تقریبا
به نظرم اینجور صممیت هایى که مد نظر تو هست رو آدما در دراز مدت به دست میارن
هدا بخدا سخت نمیگیرم :)) دست رو هرکی میذارم یه چیزی میشه! مثلا اون همکارم اون روز میگفت شوهرش خیلی اهل بیرون نیس و خوشش نمیاد زیاد! یا صبا میگه راهمون دوره و سخته ست کردن تایممون با هم! یا مثلا دوستای دیگه ام بی اف دارن که بی افاشون آدمای خیلی قابل اعتمادی نیستن مارس هم بدش میاد با پسرای ول و آس و پاس در تماس باشیم... یا اونایی هم که مشکلی ندارن خیلی فرق دارن با ما! نه اهل تفریح و رقص و دیرینکن نه خوششون میاد از این چیزا...خلاصه همش یه چیز میلنگه این وسط!