تولدش، بعدش شب یلدا، کریسمس، ولنتاین، سپندارمذ(ز؟)گان، بعدشم عید... 

فورس ماژور میشه همیشه نیمه ی دوم سال! یه عالمه مناسبتای پشت سر هم!


فک کردم که واسه مارس امسالم مثه پارسال برا ولنتاین وقت ماساژ رزو کنم؟؟ نه امسال خودم میتونم این کارو براش انجام بدم!


............................................................................


وقتی میخواد باز حرف بزنه مثه سری قبل، دیگه هنگ و شوک واینمیستم نگاش کنم! چون یه آدم غریبه ای که فقط قصدش زخم زده رو نمیتونم دیگه بهش اجازه بدم باز زخم بزنه... امروز وقتی دیدم باز داره کارشو تکرار میکنه وسط حرفش گفتم عزیزم پول بابا پز دادن نداره!! هروقت تونستی خودت زحمت بکشی و همزمان بتونی خوش تیپ باشی و جاهای خوب بری در حد وسع خودت و بتونی عزیزاتو با پول واقعیه خودت خوشحال کنی اون موقع درباره ی اون موضوع با هم حرف میزنیم..ساکت شد...


دلم خنک شد... خیلی زیاد!


هی خواستم این پاراگراف رو حذف کنم آخه اصلا به شخصیتم نمیخوره این مدل حرف زدن درباره ی بقیه، ولی فقط خواستم بگم که دلم خنک شد! دل خنک شدن یه حس خوبیه که من خواستم این حس خوبه رو شِر کنم :))

...........................................................................


از همون روز که اینجا نوشتم دارم وابستگیمو به وبلاگ کم میکنم همزمان دوز خوندن وبلاگای دوست داشتنیمو هم اوردم پایین... یعنی اصلا باورم نمیشه این من باشم که توی بروز شده های چندتا وبلاگی که عاشقشون بودم اینطوری بی خیال گزینه ی  Mark as read رو بزنم تا عدد آپ های نخونده ام صفر شه و وقتی ام بعد از چند روز برم وباشون نخوام که نوشته های قبلی رو بخونم. به خودم آفرین میگم! چون یه معتاد واقعی شده بودم به چندتا وبلاگ و روزی هزاربار چک میکردمشون.. البته که لذت خوندنشون هم خب حذف شده برام ولی اینطوری حالم بهتره. بعد من بدم میاد از یواشکی خوندن و رفتن. یعنی کسی باهام اینکارو کنه مشکلی ندارم ولی خودم این کارو دوست ندارم. یا کسی رو نمیخونم یا اگه بخونم نشون میدم که واسم مهمه. بدم میاد ادای آدمای بی تفاوت رو دربیارم درحالیکه ته قلبم کسی رو دوست دارم. بعد حالا واقعا خوشحالم که دیگه اوووونهمه روز وقت نمیذارم واسه خوندن.. دلم؟ چرا تنگ میشه خیلی هم میشه، ولی میبینم اینطوری زندگیم مفیدتر شده. چون هم دارم پایان نامه رو خوب پیش میبرم هم بیشتر توی دنیای واقعیم تایم میگذرونم و حتی این روزا کتاب خوندن رو هم شروع کردم...





نظرات 7 + ارسال نظر
...... چهارشنبه 20 آبان 1394 ساعت 08:47

واااااااااااای عزیزرزززممممممم .. آخه چقددددددرررر چوس کلااااااس ..... دلخوشی کاذب چقددددددرررر ... خدا ب اون بدبختت رحم کنه ... هنوز تو دنیای بچگیت ووول میخوری بشدتتت .....

فرانک سه‌شنبه 19 آبان 1394 ساعت 22:54

میدونستی توی دی ماه همین دی ماه 4تا جشن داشتیم؟
جشن دی گان رو سرچ کن و بخون
هووم کباب گفتی دلم خواس مخصوصا اینکه اینجا یه بوی نم بارونم میاد ااایی میچسبه هاا اصن کباب تو هوای سردیجور دیگه ای میچسبه :))
مامااان کبااببب :(((

چیزی که من سرچ کردم ماهی یه دونه جشن بود! ول مرسی چشم سرچ میکنم :***
وای فرانک با بوی بارون عالیه...

hoda دوشنبه 18 آبان 1394 ساعت 22:57

بهش ماساژ هدیه دادى؟ واااااى عجب کار باحالى کردیییییى

در کنار بقیه ی هدیه هاش واسش یه وقت ماساژ هم رزو کرده بودم. برای ولنتاین پارسال :) خودشم خیلی حال کرده بود. خصوصا که برای آخر شب وقت گرفته بودم! گفت که خواب آرومی داشت بعدش!

roney دوشنبه 18 آبان 1394 ساعت 21:25

فردا تولدشه،بعد دیروز رفته بودم شیرینی فروشی،اونجا یه قسمتی داشت که خیلی خلاقانه بود،مثلا یه عالم شیشه های خوشگل مرباهای مختلف داشت...اینجوری بود که مثلا مربای هویج بود که خود هویجا رو نمیدونم چه شکلی خیلی تمیز و شیک و هنرمندانه شبیه گل رز دراورده بودن همینطور مربای سیب که باز شکل گل رز بودن انگار یه اثر هنری بود میلو،بعد مزه اش ؟ عالی عالی عالی شیشه ای ده هزار تومن!! من فردا این دو تا شیشه رو به عنوان گل و شیرینی هدیه می دم... حالا چرا گفتم اینو؟؟؟ چون به محض اینکه دیدمشون یاد خلاقیتا و ایده های تو واسه هدیه دادن افتادم میلو ،میخواستم بگم مرسی
میخوام عکساشو بزنم که ببینی

آخی... چقدر میتونه جالب و هیجان انگیز بااااشه :) دلش میاد کسی اونارو بخوره؟؟ :)
وای رونی ممنون که یاد من افتادی... واقعا مرسی آخه من اونقدرا تبحر ندارم که... وشحال میشم ببینم :***

Niloo دوشنبه 18 آبان 1394 ساعت 20:12

یعنی پست قبلی یه جوری انار انار کردی که من مردم،امروز رفتم انار خریدم دون کردم با گلپر خوردم.نوش جونمون باشه :)) آخر آبان تولد دوست پسرمه.من هر سال از بعد از شهریور میفتم دنبال ایده و کادو ایناش.امسال میگه من هیچی نمیخوام پولاتو خرج نکن.حالا من علی الحساب یه کتاب و یه جوراب گرفتم.دارم دنبال ایده واسه بگ و بسته بندیش می گردم.پارسال یه بگ گاهی گرفتم که یدونه عکس انار روش بود.عطر و پول و جاسوییچی دادم. ..وقت ماساژ به نظرم خیلی ایده باحالی اومد.من شاید با کدو حلوایی یه کیکی شیرینی ای یا یه جور اسموتی چیزی ام درست کنم.نمیدونم،امسال خیلی خنگ شدم:(

عزیزم :)
پس دیگه چیزی نمونده تا تولدش :)
کلا کار دستی خیلی خوبه من همیشه توی هدیه هام براش یه چیز هم درست میکنم . همین کیک که خیلی خوبه :) کیک هویج هم خیلی خوب میشه...

گوجه سبز دوشنبه 18 آبان 1394 ساعت 20:04

خنکی دلت مستدام میلووووووو:))))))
من نویسنده خوبی نیسدم ولی وبلاگ خونی رو دوسدارمو روزی حداقل یبار وبلاگای موردعلاقمو چک میکنم اوندفعه ام که نوشتی دیگه نمینویسی کلی دلم گرف :||

میدونی گوجه شاید اگه پایان نامه نداشتم منم به همین منوال ادامه میدادم ولی وبلاگ خونی خیلی وقت مفیدمو میگیره...
بعد من الان توی این پنج سال هیچ وقت نشده بود که بگم دیگه نمی نویسم.. مسببش نامردیه یکی از بچه هایی بود که مثلا مورد اعتمادم بود و رمزمو داشت... بعد دیدم که خب غصه ی بی لیاقتی اونو که من نمیتونم بخورم! الانم پررو پررو میاد و میره واسه خودش اینجا! منتها من از توی لیست آدمای با لیاقتم خطش زدم!

املی دوشنبه 18 آبان 1394 ساعت 17:40

Ow wow! میلو ماسوس میشود :دی
خیلی بامزه س که
میلو تا حالا چند روز مونده به کریسمس خیابون_میرزای شیرازی رفتی؟ امسال برو،دوستش خواهی داشت :)
میدونی وقتی آدم همون لحظه فکرش کار کنه و جواب_خوبی بده خوبم هست،هم شخص از کارش پشیمون میشه و کش پیدا نمیکنه قضیه،هم توی دل_آدم ناراحتی ای نمی مونه

:))
تهران دوره بابا املی :-D
اصن با جواب دادن مشکلی ندارم که, روزانت هزاربار اینکارو میکنم ولی نوشتن ازشو دوست ندارم حس میکنم بچه و لوس و خاله زنک میشه قیافه ام وقتی بخوام تعریفش کنم یا ازش بنویسم باز!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد