پشت فرمون بودم، گوشیو دراوردم داشتم براش تکست میزدم، دیدم که دلم نمیخواد این جمله ی عاشقونم رو با تکست بخونه..رامو کج کردم رفتم پیشش... چند دقیقه بیشتر وقت نداشتم.. جمله ام رو در گوشش گفتم و رفتم پی کارم! حیفه دیدنه برق چشای زیتونی و پیدا شدنه دندونای صاف و وحشیش موقع خندیدن نبود که با تکست اینارو بگم و از دست بدم؟؟؟



..............................................................


بهش گفتم هیچ غر و نقی نداری؟؟ من امشب نازکش شمام، هرچقدر دلت میخواد غر بزن تا یکمی حالت بهتر شه... 


تصور اینکه این مرد تخس اخموم رو دارم اینجوری نازکشی میکنم دلمو میضعفونه!


دارم فکر میکنم ترکیب ما دو تا کنار هم، یه چیز کاملا متضاده! من یه آدم همیشه لبخند دار و به گفته ی اطرافیان مهربون، مارس یه آدم فوق العاده جدی با قیافه ی نسبتا تخس که به سختی توی عکسا حتی لبخند میزنه! هیچ وقت توی تصوراتم هم نبود که عاشق همچین مردی بشم! 


...............................................................


دیشب توی خواب یکمی ناله میکرد، تبش اونقدر بالا بود که منم از تماس با بدنش خیس عرق شده بودم، هربار که ناله میکرد نگاش میکردم، ابروهای صاف و پرپشتش توی خواب گره خورده بود به هم، پیشونیش برق میزد از تب!


...................................................................



خواهر کوچیکه چندتا کاغذ داد دستم گفت اینارو بذار توی کیفت بعدا رفتی خونه بخون... اومدم دیدم ویژگی های اخلاقی آذرماه رو برام پرینت گرفته و چندتا از متن های یه روان شناس که درمورد همون مشکل ما یه چیزایی گفته بود توی کتابش... از اینکه اینقدر برامون وقت گذاشته و طرفدار منه حالم خوب میشه....


...................................................................



حذف شد! اونی که میخواستم بخونه خوندش :)))



+کامنتا هنچنان تایید نمیشن دوستای عزیزم, تایید نشدن به معنی نخوندن نیست, من میخونم همه رو با دقت :-)

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد