لیست پست قبل باید زیادتر شه... هی یادم میاد ولی تا بیام بنویسم از یادم میره! یکی دیگه اینکه تصمیم قطعی برای خوندنه دکتری از همین تابستون یا سال دیگه...
.........................................................
داره یه ماه میشه که توی ترک وبلاگی ام :)) بعد امروز صبح فیددمون رو هم زدم پاک کردم، البته خیلی مسالمت آمیز این تصمیم رو گرفتم، چون بعد از دل کندن از خوندنه وبلاگای متفرقه یا خوندنه یه پست درمیون وبلاگای مورد علاقه ام، نوبت رسید به اینکه حتی دوست داشتنی هامو هم کم کم بذارم کنار، الان ناراحتم که نمیدونم کی آپ میکنه کی نه، یه چیز کم دارم توی گوشه ی دسکتاپم که هی اون ساعت شنیش چرخ بخوره و بگه فلان وبلاگ آپ شد... ولی واقعا نیاز دارم به این کار، چون واقعا بیشتر از نصف روزم رو صرف خوندنه وبلاگا میکردم درحالیکه خیلیییی کارای مهم تر دارم مثل این که فقط دو ماه وقت دارم تا دفاع!
.................................................................................
Bitch! Don kill my vibes!!! occupy your mind with your happiness
...............................................................................
من آدمی نبودم که با همچین چیزی سکوت کنم و بگذرم، ولی یاد یه چیزی افتادم....
از دوستی با بیریت خیلی چیزا یاد گرفتم،یکی از مهم تریناش؟؟ اینکه همیشه هم لازم نیس مقابله به مثل کرد، یه وقتایی باید رها کرد و بعدش آسوده بود. همون شب که یه اتفاق نحس افتاد واسه هرجفتمون....من داشتم از گریه میلرزیدم، ترسیده بودم، منو برد توی راه پله های خوابگاه گفت میلو چرا گریه میکنی؟؟ جوابی نداشتم بهش بدم، شوک بودم خیلی زیاد،نمیفهمیدم چرا. گفت بهم که:
a confident woman doesn't hate! she was not, then u don give a shit!
.......................................................................................
friends reunion داشتیم دیشب! 12 تا عضو توی گروه تلگراممون و خنده های از ته دل تا ساعت سه نیمه شب!! آژو اون گوشی لامصبتو چک کن بیا ببین چه خبره توی گروه :))
.....................................................................................
موضوع دوست داشتنه، دوست داشتنه کسی که فکر میکنی میتونی بهش اعتماد داشته باشی و تورو هرجور که هستی میپسنده، و اگه خوشت نیاد میتونی رهاش کنی، نه نیازی به نقاب زدن و نقش بازی کردن واسه اون آدم هست نه نیازی به دل شکوندن...چرا از کسایی که خوشمون نمیاد رهاشون نمیکنیم؟ یا یه طوری رفتار میکنیم که تکلیف طرف معلوم نیس و امنیت نداره کنارمون و هر لحظه این حس رو بهش میدیم که با خودش فکر کنه نکنه فلان شه نکنه بیسار شه..؟؟ اونم کسی که بهمون اندازه ی تمام قلبش اعتماد کرده بود....
بعد چطوری میتونیم وقتی دلی رو میشکونیم راحت بمونیم بعدش و به روی خودمونم نیاریم؟!!
.................................................................................
اون لیست 27 موردی که قبل از مجردی باید انجام شه رو خوندم، بیشترشو انجام دادم توی بهترین شرایط ممکن با بهترین کسی که میشده اون لحظه بود...
من باید بخاطر اینکه هربار دلم خواست با دوستام سفر برم بابا اجازه شو داد و شرایط رو برام فراهم کرد همیشه ممنون باشم، سفرایی که توی این چند سال داشتم اونقدر بهم چیزا یاد داد که میتونم تا آخر عمر باهاشون زندگی کنم...بعد حیف که بیشترشو توی بلاگفا ثبت کرده بودم.. :(
...................................................................................
بهش گفتم لابد یاد دوران دبستانش افتاده بود و دلش بازی و یارکشی میخواسته...اونم با همون ادبیات مخصوص به خودش گفت حالا هرچی که هست ولی گه خوریش به اون نیومده بود...انقدر خندیدم از طرز بیانش، چون اون همیشه همینقدر ریلکس برخورد میکنه گرچه بی ادبم هست :))