اسپشال تنکس توو: اردی، مایا، کیت کت، نیلووو، ممول...و همه ی اون 200 و خورده کامنتی که داشتم و همه ی اون 137 نفری که برام از خیلی چیزا گفتن...نمیدونم چی بگم...واقعا برام مقدور نیس رمزرسانی به این تعداد...من یه متشکرم خیلی گنده ام و حیفم میاد اییییینهمه حس خوبی که اینجا هست رو ندیده بگیرم...سختمه نوشتن...هنوزم نمیدونم چه تصمیمی بگیرم..بدم میاد که هی میام میگم رمزی میشم یا دیگه نمی نویسم ولی باز به کارم ادامه میدم.. من از چند تصمیمه بودن و ثبات نداشتن متنفرم، از شل بودن و بادی به هر جهت بودن...هربار اذیت شدم شما هم با من اذیت شدین و واقعا شرمنده ام....فقط یه چیز رو میدونم، من اینجا برای دوستی با کسی هیچ وقت مصر نبودم، هیچ وقت از کسی نخواستم منو بخونه یا آدرسم رو تا نخواستن نذاشتم، توی شبکه های اجتماعی همه میدونن که محتاط عمل کردم و همیشه وسواس داشتم برای انتخاب آدمام، و میخوام بگم آدمی نبودم که بخوام دایره ی دوستیمو وسیع کنم، و هرکس که اومد خوشامد بگم، و همیشه سعی کردم کسایی رو انتخاب کنم که مطمئن باشم قلبا بهم حس خوبی دارن، ولی متاسفانه خیلی موفق نبودم.. وبلاگم برعکس بقیه ی شبکه های اجتماعیم به روی همه بازه و تمام این سالهایی که اذیت شدم رهاش نکردم، وبلاگم جایی برای تخلیه شدنه من نیست،من تنها یک هدف همیشه داشتم و دارم و خواهم داشت، روز اولی که با وبلاگ نویسی آشنا شدم نوشته های آژو بود، اون همیشه طنز می نوشت و حالمو خوب میکرد، و وقتی بین یه عالمه صفحه ی سیاه و شعرهای غمناک به وبلاگش می رسیدم و گاهی توی سایت دانشگاه ریسه می رفتم از خنده میفهمیدم که چقدر خوبه همیشه حس خوب دادن به بقیه...و وقتی اولین وبلاگم رو زدم، با خودم عهد بستم که هیچ وقت جایی برای غصه هام نباشه...من آدمی ام که وقتی رابطه ام تا مرز جدا شدن رفت حتی دوست صمیمیم نفهمید چون من یه ضعف بزرگ دارم اونم اینه که نمیتونم از غصه هام حرف بزنم چون دقیقا همون موقع که دارم ازشون میگم ممکنه بغضم بشکنه، و من متنفرم از گریه کردن...و به هیچکس اجازه نمیدم بهم بگه این شیوه درسته یا غلط چون چیزیه که توی من نهادینه شده و باهاش حال میکنم..من اینجا واقعا واقعا دنبال دوست پیدا کردن یا تایید شدن نیستم چون اگه بودم دایره ی دوستیم و تعداد فالوورهام توی شبکه های اجتماعیم باید خیلی بیشتر از اینا میبود و چیزی که همیشه همه از من میدونن اینه که خیلی سخت میتونم ارتباط برقرار کنم، و من اینجا خوده خودمم...من رسالتم اینجا یه چیزه: حس خوب دادن...و اگه گاهی همه چیز بیشتر از چیزی که واقعا هست به نظر رسیده با برنامه ریزی نبوده،اینجا آنلاین نوشته میشه و تا وقتی تخلیه ی احساسی بشم به نوشتن ادامه میدم و لحظه ی آخر پابلیش میکنم و گاها بدون ویرایش میمونه...
.راستش واقعا دیگه ی حوصله ی توضیح دادن ندارم و خودم رو آنالیز نمیکنم، هرکس که باید منو شناخته باشه شناخته...
نمیدونم این دایره تا کی میخواد ادامه داشته باشه و من ممکنه بازم کم بیارم،هربار ولی محبت های کسایی که حتی یه بارم اسمشون رو ندیده بودم قبلا و هیچ جای دیگه، منو به خودم میاره که بلند شم...
و عذر میخوام که مجبور شدم بعضیا رو پاک کنم از اینستام، واقعا معذرت میخوام، دلایل خودمو داشتم و البته که خیلی دلم سوخت وقتی آنفالو کردم ولی چیزی بود که باید انجامش میدادم اگه قرار باشه برگردم به همون میلوی قرمز یک سال پیش... فقط امیدوارم که درکم کرده باشین بدون اینکه ازم توضیح بخواین.
I've chosen to be strong...
.........................................................................................
از مارس خواستم منو ببره سفر... و بعدش هم قرار شد که با بیریت یه road trip داشته باشیم... نیاز دارم ریکاوری کنم و یه سری چیزا رو موقع رانندگی مارس و بعدش بیریت یادم بیارن....