نارسیس یه تیکه نوشت:" ..دوره ایی که ناراحتی ،تنهایی ، تو خودت میری ، بی انگیزه ایی بعد یهو یه صب از خواب بیدار میشی و میگی گور بابای دنیا و یهو شروع می کنی به خودسازی. من از اون خودسازی ه خوشم میااد ،چون آدم بعدش دیگه اون آدم قبل نیس و این انتخاب خودته که میتونی آدم موفق تری باشی یا فقط با یه کینه که از قبل برات مونده ادامه بدی ..."
نیاز داشتم به خوندنش..
..............................................................................
به مارس عزیزم گفته بودم از این به بعد روی کاغذ برنامه ریزی های روزانه ات یک ستون باز کن و بالای ستون بنویس: میلو.
زیر ستون تمام چیزهایی که فکر میکنی من از پس انجام دادنش برمی ایم را لیست کن..گفته بودم این زندگی من و توست، و هیچ دوست ندارم یک تنه مبارز قصه ی زندگی مان باشی.... طفلک دوست داشتنی من.. لابد خیلی سختش شده بود که بالاخره برایم حرف زد...
امروز وقتی دراز کشیده بود، نور آفتاب مستقیم توی چشمهای زیتونی اش می رقصید. مدام بوسیده بودمش، چشم های زیتونی اش تنها دارایی ارزشمند من است... با بغض گفته بودم هیچ وقت نمیر مارس!!!
عاشقانه تر از این جمله هم داریم مگر؟!
.................................................................
فقط یه پاراگراف دیگه مونده! نمیکشه مغزم دیگه! ولی تمومش میکنم این ترجمه رو همین امشب...