گفت اون اوایل اصرار داشتی بعدش خودم لباساتو تنت کنم, و هربار بهم اشاره میکردی و من لباساتو از رو زمین جمع میکردم و تنت میکردم, چرا دیگه از اون اصرار خبری نیس؟ چی تو فکرت میگذشت که دفعه های اول این خواسته رو داشتی؟!



خندیدم.. گفتم همینطوری..

ولی واقعیتش اینه که تو ذهنم این بود که بهش بفهمونم من بوتی کال اش نیستم, وان نایت استندش نیستم و آدمی ام که واسم مهمه بعدش هم ارزشمند باشم, که نمیتونه منو رها کنه به حال خودم....


................................................



میوه خشک کنم باید, واسه یلدا. آجیل بخرم. چیز کیک انار درست کنم و ژله ی هندونه. اولین باره قراره یلدا داشته باشم توی خونه... پارسال بابا واسم حافظ رو باز کرد, توش نوشته بود به زودی پیمانی در آسمان میبندی که ستاره ی بخت و اقبالت پیروزمندانه خواهد درخشید! بابا هم زیر لب اون موقع گفته بود ایشالا! 



..............................................


این حال تبدار, و لبای پوست پوست شده و بدن کوفته واسه سرماخوردگی نفرت انگیزه. ولی وقتی تو دستاتو میذاری رو پیشونیم و توی بیرون موقع راه رفتن عینهو یه کوالا میچسبم بهت و سرم رو شونه ات هست, این حالو دوست دارم. هرکیو توی خیابون دیدین که به شکل خنده داری موقع راه رفتن سرش روی شونه ی مردشه, بهش نخندین, سردشه, شونه ی اون مرد هم ازش بخار بلند میشه! جاش امنه اصلا اونجا و هیچ دلش نمیخواد جدا شه ازش چون مال خودشه اصن!

..................................................




نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد