امروز که داشتم کیوی های بریده شده رو روی شوفاژ میچیدم و به خوشگلی وسط کیوی نگاه میکردم یاد یه چیزی افتادم:
پارسال بود که وقتی داشتم سیب ها رو از وسط نصف میکردم تا بذارم خشک شن یهو دقت کردم دیدم وسط سیب ها یه چیزی شبیه ستاره هست! خب این چیزی بود که خیلیا شاید زودتر از من کشفش کرده بودن ولی برای منی که هیچ وقت سیب رو از اون زاویه ندیده بودم جالب بود.. بعد همون موقع هم سریع عکسشو گذاشتم ایسنتا و گفتم که چقدر خوشگله و چه خالق توانا و باهوشی... یادمه همون موقع هم جوونو بهم دایرکت زد گفت میلویی که من میشناختم کمتر خدا رو شکر میکرد و فک کنم عشق به مارس باعث تغییر یه سری چیزا توی میلو شده... حالا اینکه چه جوابی بهش دادم مهم نیس و اینکه من چرا به یه سری چیزا کمتر اعتقاد دارم هم اصلا مهم نیس، ولی مهم اینه که امسال دقیقا تاریخ تکرار شد و من اینبار زیبایی و توانایی خالق رو توی کیوی دیدم! و بعدش خوشم اومد که از هیچی سرسری نمیگذرم و شاید دلیل اینهمه مقاومت هم همین باشه که همیشه از توی دل بدترین اتفاقا میتونم یه چیز فان و خوشگل بکشم بیرون و باهاش حال کنم...
بعد یه چیزی، برای خشک کردن پرتقال، من خودم از طعم تلخش خوشم نمیاد زیاد، قبل از خشک کردن توی شربت شکر بخوابونیدش...
...............................................................................................
از آدمایی که توی جواب سوالایی که بله هست از کلماتی مثل : بله حتما، بله البته، آره آره چرا که نه... استفاده میکنن خوشم میاد! فک میکنم بله گفتنشون قابل اطمینان تره، محکم تر و دلگرم کننده تره..
مارس توی جوابای سوالای بله دارش به من همیشه کشداااار میگه بلههههه البته که میشه چرا که نه!
یعنی تموم اون چیزایی که دوست دارم رو توی جمله اش میگه :)
............................................................................................
دلیل اینکه اینهمه هی اینجا تکرار میکنم که تایم نت اومدنمو کم کردم، یا فید ریدر رو پاک کردم تا دسترسی به خیلی از وبلاگا دیگه نداشته باشم چز سه چهار نفر از قدیمی ترینا فقط یه چیزه، اونم این که هی به خودم یادآوری کنم تصمیمی که گرفتم رو پاش بمونم، که یادم نره زندگیم رو خیلی داشتم خلاصه میکردم توی نت، چه وبلاگ چه هرجای دیگه...و دارم حتی کم کم اینستا عکس گذاشتن رو هم کم میکنم، چون همش یاد اون طنزه میفتم که اون آقاهه با یه قیافه ی ف//اک بی خیال طور میگه: what if I told u, u don need to post everything u do or eat...
بعد یه چیزی، خیلی چیزا ممکنه همزمان رخ بده بین همه ی آدما، چون یه اتفاق مشترک در حال وقوعه، اینطوری میشه که همه ی نوشته ها/عکسا/ خواسته ها و برنامه ها حول حوش همون یه چیز میچرخه بعد کلللللی چیزای مشابه آدم میبینه که گاهی با خودم میگم لازم بود منم حتما بگم دارم این کارو میکنم؟ لازمه هرکی الان هرجا میره راجع به همون موضوع هی بخونه و هی عکس ببینه؟؟ نمونه اش مثلا همین کریسمس که الان درحال وقوعه، یا همون بافتن شالگردن که به تناسب فصل میلیون ها آدم دست به میل و کاموا شدن...هرجایی میرم و هر عکسی میبینم درباره ی یه موضوعه که به صورت مشترک داره رخ میده، نمیدونم دقیقا نظرم چیه، از یه طرف خوشم میاد از یه طرف قیافه ی همون آقاهه ی طنزی میاد توی ذهنم که لازمه گزارش همه چی ثبت بشه؟
...................................................................................
هوس بستنی زمستونی کرده بودم.. مارس عزیزم گفت صبر کن برم از این مغازهه بخرم. رفت این مغازهه و نداشت. بعد گفت وایسا برم اون مغازهه.. گفتم نه لازم نیس.. آخه برف میومد و سرد بود.. گفت نه میام الان.. عذاب وجدان داشتم، من از اون دخترایی نیستم که بگم یه چیزی میخوام باید همون موقع به دستم برسه، بدم میاد اصلا و حس چیپی بهم دست میده. بعد ولی اون مغازهه هم نداشت، گفتم مارس تورو خدا بی خیال شو ولش بعدا میخریم.. ولی اون میخواست بهم ثابت کنه که میتونه خواسته های من رو برآورده کنه!
آخرسر برام از یه شرینی فروشی که یه چیزی شبیه بستنی زمستونی داشت منتها توش خامه ی شیرینی بود دوتا خرید و اورد...
اصلا مزه ی بستنی زمستونی نمیداد ولی اونقدر برام ارزشمند و خوشمزه بود که با ولع تمام خوردمش و ازش تشکر کردم..بهش افتخار کردم! حتما برای شما هم هزاربار از این دست اتفاقا افتاده.. ساده از کنارش نگذرید... مردی که دوستتون نداشته باشه حاضر نیس تا سر کوچه هم بره براتون چه برسه به این مغازه اون مغازه!
خجالت کشیدم بقیه ببینن! اومدم اینجا گذاشتم کامنتو! :))
as a little gift for someone who loves mountains and summits..
اینجوری و انقدشو بلدم! سطح سوادمو دریاب!!! :)))
به نظرم کلا اینطوری بگی بهتره:
A little gift for mountain and mountain peak lover
From a very far person
وای میلو باید خیلی خوش شانس باشم که تا دو ساعت آینده جوابمو بدی! میشه اینو برام انگلیسیشو بنویسی؟ :
به عنوان یه هدیه ی خیلی کوچیک برای کسی که کوه ها و قله ها رو دوست داره
از طرف کسی که خیلی دوره
عزیزم :-*:-*
ای جونم.قدر این کارها و ذوق های کوچیکو باید دونست.
بله البته ^_^
بستنى زمستونى؟ هنوزم هست یعنى؟ اوه هزااار ساله نخوردم, شاید از دبستانم
آره هداااا وای من عاشقشم هرررسال میخرم, هرسال هم یه عالمه همه جا هست و بچه ها دوست دارن تند تند میخرن!!
4ماه مونده تا کنکورم هیچی نخوندم و هیچی بللد نیستم و راستش امید و انگیزه ای هم ندارم که تو این زمان اندک قبول شم اونوقت مثل علافها همش پای نتم و دارم تک تک وبلاگها و کامنتشونو میخونم تک تک سایتهای مورد علاقه ام و اخبار بازیگراو لباساشونو دنبال میکنم چندباری میشه که تذکر دادی که دست از این کار بردارین تا ببینید وقتتون چطوری پربار میشه اما وقعا معتاد شدم والبته دلسرد از قبولی توی دولتی...
درمورد خصوصیت, همه چی بستگی به طرفت داره,من به مارس گفتم یه سری چیزا رو, ولی مثلا به آدم قبلی نگفتم چون میدونستم قابل اعتماد نیس... در مورد اون شخص هم ققط یه بار باهاش حرف بزن,لازم نیس خودتو درگیر زندگیش کنی,من بدم میاد یه حرف رو هزاربار به کسی بگم,وظیفم میدونم ساکت نمونم و چیزی که منطقی هست رو بگم ولی فقط یه بار,چون کسی که نخواد گوش بده نمیده,و اینکه سر عقل اومدنه من با اون شخص زمین تا آسمون فرق میکنه,ادم قبلیه من موجه بود منتها به من نمیخورد....
خب یه جایی باید تصمیم بگیری که زندگیت هدف داشته باشه و شروع کنی.. من اون سال که واسه کنکور خوندم هشت ماه توی خونه بودم و هرروز برنامه ام رو طبق هدفام پیش میبردم نت هم میومدم ولی کنترل شده و با برنامه ریزی....الانم دیر نشده چون کنکور گویا افتاده تو اردیبشهت و این خودش یه فرصت طلاییه...کنکور ارشد قبول شدنش راحته توی دولتی,فقط یه اراده ی قوی و برنامه ی درست میخواد...
منم بعضی وقتا این حسه میاد سراغم که ایا همه چیز باید ثبت شه ولی خو چیکار میشه کرد؟؟ من اینستا رو خیلی دوس دارم...
امیدوارم مردت همیشه بهت این حس خوبو بده و همیشه کنار هم باشین
میدونی خیلی خوبه از جهاتی, ولی مثلا راجع به یه موضوع هممممه مینویسن یا عکس میذارن گاهی آدم اشباع میشه!
عزیزم مچکرم... :-*