وقتی داری ماساژش میدی یا دستات روی کمرش بازی میکنه چشاتو ببند و دستاتو روی بدن خودت حس کن, ببین کجاهارو دلت میخواد که رو بدن خودت لمس بشه,توام همونجا رو روی بدن اون لمس کن! نمیدونم واضح گفتم یا نه ولی اینو امتحانش کن اگه گرفتی چی گفتم!
.....................
وسط حرف زدن یهو به خودم که میام میبینم دارم انگار با بیریت حرف میزنم با مارس هم! همونقدر هیجان زده و با آب و تاب و پر از حرکتای بدن و دست و تکونای شدید موقع خنده!
من فقط با بیریت اون مدلی میشم, ولی میبینم با مارس هم همینم, و حتی آروم بودن اون چیزی از هیجان من کم نمیکنه!
.........................................
وقتی میگم مارس کم حرف ه یعنی به معنای واقعی کم حرفه! حتی گاهی که من ساکت میشم و تی حال خودم میرم تا وقتی به حرف نیام سکوت مطلقه!
یادم میاد یه بار بی حوصله بودم, اومده بود دم آموزشگاه دنبالم,وقتی نشستم پهلوش بعد از سلام دیگه حرف نزدم,اونم هیچی نگفت, یه ساعت بیرون چرخ زدیم بی هیچ حرفی و منو گذاشت خونه! اون بی مکااالمه ترین دیت ما بود.. گرچه بعدش گفت که میخواسته آروم و ریلکس باشم ولی میدونم که خودشم حرفش نمیومده...
اوایل فک میکردم بهش لابد خوش نمیگذره, یا فکرش مشغوله,طول کشید تا عادت کنم, اونم برای منی که مدلم پر جنب و جوش و شوخ بود همیشه کنار پارتنرام!
مارس با نگاهش باهام حرف میزنه, نگاهی که شاید توی دو ساعت فقط دوبار بهم خیره شه... گاهی با خودم میگم چقد دنیامن متفاوته و من چقدددر طول کشید تا برسم به این نقطه, اونم من, که صبوری توی قاموسم نبود...ولی همیشه از یه چیز مطمین بودم, اونم این که مارس دوستم داشت و به شیوه ی خودش من رو خوشحال میکرد/میکنه...
وقتایی که میبینم با دقت یه هدیه برام میخره و با دست خط زیباش برام مینویسه گریه ام میگیره, شما شاید نفهمید من چی میگم ولی انگار کن که یه مجسمه ی آهنی داری و میدونی هیچ رقمه تکون نمیخوره, بعد یه وقتایی توی بهت و ناباوری میبینی که اون مجسمه توی تاریکی شب سرشو برمیگردونه طرفت و قشنگ ترین لبخند و مهربون ترین نگاه رو بهت میپاشه! مسلما هیشکی فرداش داستان شما رو باور نمیکنه ولی فقط خودتون میدونین اون اتفاق چه لذتی داشته...
بیریت و آدمای دیگه معتقدن مارس خیلی مهربون و خوش خنده س! ولی این بعد از مارس فقط برای چند ساعته! شخصیت اصلیش یه مرد ساکت, تخس, و متفکره که اگه قرار باشه باهاش بری توی رابطه میفهمی که واو that's not easy
بعد ولی نمیدونم چرا در عین حال میتونه مهربون ترین و ساپورتیو ترین صدای دنیا رو داشته باشه و حضورش پر از امنیت و اطمینان خاطر باشه اونقدری که میتونم با دل محکم و قرص بگم اصلا مهم نیس دنیای بیرون چه خبره, من تو قلمرو مارس امنیت دارم!
واسه منی که تموم عمرم دنبال امنیت بودم این خوشبختیه محضه, نمیتونم انکارش کنم یا حتی کم ازش بگم!
این وقت شب اینهمه ازش نوشتم فک میکنم خب که چی واسه بقیه که جالب نیس ولی u see? I can't stop talking abt him!
خخخ. خیلی باحال گفتی میلو. نمیتونی ازش حرف نزنی. چقدر خوب خودتو باهاش مچ کردیا. خیلی سخته. خب منم همیشه پرحرفم. واسه همین وقتایی که بی حوصله ام یا قهرم، زودی لو میرم. خخخ. سیگما هم اکثرا کم حرفه، ولی یه وقتایی کلی حوصله حرفیدن داره.
در حین رانندگی یا پشت تلفن فوق العاده کم حرفه و سختمه. خلاصه که تو خیلی خوب خودتو با مارس هماهنگ کردی
خب لاندا من به این راحتیا به این نقطه نرسیدم! تنها مشکل ما همین و چیزای مربوط به این موضوع بوده... و دیدم که واقعا دارم اذیت میشم و اون رو هم اذیت میکنم... توی خودم حلش کردم لاندا و تازگیا البته دارم این کارو میکنم... دقیقا مارس هم موقع رانندگی حرف نمیزنه و فقط گوش میده، حتی بدش میاد ازش سوال کنم، اینو قبلا هم گفته بودم بچه ها متعجب شده بودن که پس چیکار میکنین حوصله ات سر نمیره؟ منم گفتم که دیگه فقط من حرف میزنم توی ماشین، ازش چیزی نمیپرسم، و هرجا حوصله ام سر بره آهنگای مورد علاقمو میذارم و میرقصم مثلا! و اونم میخنده و نشون میده که از بودن باهام لذت میبره ولی مدلش با من فرق داره!
سلام
وبلاگتو امروز دیدم و چنتا از مطالب خرداد و تیر ماه امسال و آخرین مطالبتو خوندم، درباره ی مارس و خودت و....
زندگیتون قشنگه و خوب، امیدوارم همینطورم ادامه پیدا کنه.
نمیدونم کدوم مطلبت بود، ولی تو یکیشون خوندم که میترسیدی ازینکه مارس یه روزی ازت جدا بشه و یا رابطتون بهم بخوره،قلبا امیدوارم هیچوقت همچین روزی برات پیش نیاد،
خواستی به وبلاگم سر بزن.
موفق باشی
http://myromance.blog.ir/
سلام ممنون
آره میدونم چی میگی و درک میکنم که چرا این روشو انتخاب کردی:)
وای چقدر جالب:)))
such a coincidence
درست نوشتم?? شنبه امتحان دارم:)))
:)
آره درست نوشتی اگه منظورت اتفاق همزمان رخ داده شده باشه!
من کاملا میفهمم یکى مثل مارس رو, خودمم اصلا حس حرف زدن ندارم, البته فکر نکنم به شدت مارس باشه, ولى هنوزم پیش میاد که امیر عصبى بشه از سکوتم
مارس اینطور نیس که حس حرف زدن نداشته باشه هدا، مثلا راجع به مذهب و فوتبال خیلیییی حرفش میاد و با اطلاعات کامل خیلی چیزا میگه، ولی تو مواقع دیگه حرف نمیزنه چون مدلشه، وگرنه با اشتیاق و حوصله تمام حرفای من رو میشنوه و برای همشون نظر میده...
بعد خب بستگی داره کی و کجا سکوت کنی هدا... بعد آخه سکوت کردن با کم حرفی فرق داره!
میدونی میلو،به نظرم این یه درجه ای از بلوغه...به نظرم به درک_نیازت از رابطه مربوطه این...منم آدم_رابطه م ساکت بود و فقط میخندید به ذوق و شولوغ کاریای_من،ولی من فیدبک میخواستم،پسر_شر دوست داشتم،یه دوستی_نوجوونانه بیشتر تا یه سکونی که میتونه یه عمر آرامش ت رو تضمین کنه..و هنوووزم دنبال_یه دوستی_شرورانه ام تا زندگی ساختن
تو همونی که میگی آدم_ساختن زیباییا از دل سختیاس،همینی قشنگ
بعد من واقعا اذیتم بود املی, چون من همیشه رابطه هام پر از سر صدا و هیجان و شوخی بود, با مارس اصلا اینجور چیزا شدنی نیس, ولی میگم خب که چی, نمیشه همیشه یه چیز ایده آل تو ذهن داشت و فقط همون رو خواست و اگه خلاف ذاءقه مون بود بگیم که پس بیخیالش...توضیحش یکمی سخته ولی میگم باید بتونیم با هرچیزی (تا اونجا که به شخصیت و غرورمون لطمه نخوره)کنار بیاییم و بتونیم خوبیا و زیباییاشو ببینیم...وگرنه پیروی کردن فقط از معیارای خودمون مارو میذاره توی یه روتین تکراری, مثل اینکه همییییشه با آدمای شیطون رابطه داشتیم, و این یعنی روتین و تکرار و به خودمون اجازه نمیدیم خارج از این خط خوش باشیم.
چرا!برای من خیلی جالبه و حتی لازم...
رابطه منم یجورایی همین شکلیه با این تفاوت که بعد از اینهمه مدت هنوز نتونستم کنار بیام... بعد از هفت هشت ماه...
نمیدونم واقعا کمه یا زیاد...
وبلاگای بقیه و تعریفاشونو میخونم میبینم همه چی پرفکته..
منطقا میدونم همیشه همه چی خوب نیس
ولی وقتی مثل الان بخونم یا بشنوم که بقیه هم مراحلی ک من الان توش گیر کردم رو گذروندن و از پسش براومدن بهم امید میده...
راستی تولد پارتنر منم اذره... و دقیقا هم اواخرش..:)
بیست و هفتم
خوندی یه بار نوشتم من و مارس فقط یه مشکل داریم و من دیگه تصمیم گرفتم این موضوع رو با خودم حل کنم؟ مشکلمون یه جورایی به همین کم حرفیش هم ربط داره, یه جایی میبینی اگه واقعا آدمت رو دوست داری و اون یه رفتاری داره که جز شخصیتشه و البته قصد توهین به تورو نداره سعی میکنی باهاش کنار بیای...
میدونی راستش نوشتن از نقص ها برای خود من به معنی بزرگ کردنشون واسه خودمه,برای همین من خودم شخصا تا مشکلی رو حل نکنم نه ازش با کسی حرف میزنم نه مینویسمش, شاید بقیه هم همینطور باشن,ولی خوبیش اینه که وقتی حل شد موضوع رو بگیم تا بقیه هم اگه شرایط مشابه دارن تجربه اش کنن...
مارس هم بیست و هفتمه :)
واسه بقیه شاید جالب نباشه ولی واسه کسایی که دوستت دارن خیلی جالبه و پر از حس های خوب...:)
مرسی مهسا جان :)
راستی اینستاتو برام یه بار دیگه بذار لطفا
میدونی خیلی خوبه که تو آدم خوش صحبتی هستی .. یادمه ی بار هم که درباره آداب میزبانی تو اون یکی وب نوشته بودی، گفته بودی با مهموناتون حرف میزنی .. من ولی تو اینمورد خییلی ضعیفم، اصن حرفی ندارم هیچوقت مگه اینکه کسی حرف جالبی بزنه و خوش صحبت باشه که منم به حرف بیاره، وگرنه اگه باهام حرف نزنن هرچند ساعت هم که بگذره من ساکت میشینم ! ... واسه همین همیشه فکر میکنم بعدنا اگه طرفم آدمی نباشه ک منو به حرف بیاره کلی حوصلمون تو زندگی سر میره :)
اح اینجوری فکر نکن، من به شخصه هر وقت می نویسی از مارس یا بقیه ابعاد زندگیت همیشه از اینکه خوشحال و راضی باشی حالم خوب میشه و کلییی هم چیزای مختلف و خوب تو این چند سال ازت یاد گرفتم :**
تبسم رابطه داشتن به معنی حرف زدن نیست! نمیفهمم کسایی رو که میزان خوشبختی یه زوج رو بر اساس مدت زمانی که حرف میزنن میسنجن!! نگران این موضوع نباش! اگه اونم مثه تو کم حرف باشه ولی اونقدر با هم از لحاظ روحی مچ باشین که جذابیت روحی داشته باشید هیچ مشکلی پیش نمیاد...
من و مارس هم گاها من واقعا کم میارم و میگم چقد آخه من حرف بزنم, بعد مثلا میبیینی توی راه سفر پنج ساعته فقط نیم ساعتشو حرف زدیم! ولی همین که کنارش آرامش دارم و هربار نگاش میکنم و دستای هم رو میگیریم برام کافیه... رابطه ی خوب الزاما با شلوغی و هیجان همراه نیس, و این یه تفکر اشتباهه که رایج شده بین بقیه
خداروشکر که همچین آدمی رو کنار خودت داری ... ایشاله همیشه و بی انتها کنار هم خوش باشید و عاشق ...
مرسی دختر جان... برای همه امیدوارم همین پیش بیاد...
ساعت 5 صبحه و خوابم نمیبره، خوب کاری کردی که نوشتی
کاش همه یه مارس داشتن
منم خوب نخوابیدم دیشب...
آمین :-)