باید فردا زودتر پاشم. لباسامو از توی کاور و کمد دربیارم دونه دونه عکس بگیرم بفرستم برای بیریتنی تا بهم بگه کدوم بهتره واسه جشن..

ناخنامو تازگیا از ته ته ته کوتاه کردم. جدیدا این کار افتاده توی مغزم که وقتی ناخنم از یه حدی بلندتر میشه یهو میرم ناخن گیرو برمیدارم و از ته ته کوتاشون میکنم! شاید از دوم دبیرستان تا حالا هیچ وقت اینقدر کوتاه نکرده بودمشون! توی این چندماه این سومین باره که این کارو میکنم! اصلنم ربطی به ناراحتی و این فلسفه بافیا که تازه مد شده نداره.

بعد باید یه ناخن مصنوعی کوتاه و ملایم هم بخرم با اینکه متنفرم ازش ولی خب نمیخوام با این ناخنای خیلی خیلی کوتاه برم جشن!

واسه موهام فکری ندارم. شاید برم پیش آرایشگرم بگم یه سشوار خوشگل بکشه برام شایدم خودم توی خونه یه حرکتی باهاش بزنم و بذارم پایین موهام به شیوه ی نرمال خودش  فر بخوره..

وقتایی که به این چیزا فکر میکنم خیلی حالم خوب میشه که میبینم وسط اونهمه فکر منطقی و اونهمه چلنج داشتنای کاری هنوزم میتونم به ناخن و موهام فکر کنم و بخوام که زیبا باشم.. اصلا از اون روز که مارس بهم گفت مرسی که همیشه به هیکلت اهمیت میدی یه انگیزه ی قوی گرفتم و انگار که این یه چیز روتین بود که هیچ وقت حواسم بهش نبوده ولی حالا میبینم که یه لطفه به خودم و منی که توی بی پول ترین روزام همیشه سهم باشگاه و ورزشمو گذاشتم کنار یعنی واسم خیلی ارزشمنده این کار!

راستش خیلی ذوقی نیستم، چون نمیشناسمشون و نمیدونم امنیت فکری خواهم داشت یا نه. من برخلاف ظاهرم اصلا با غریبه ها مخصوصا جایی که تعداد دخترا زیاد باشن اکی نیستم! همیشه هم توی جمع هایی بودم که پسرا تعدادشون بیشتر بوده و اینطوری شده که خیلی راحت تونستم کارای عادی رو انجام بدم، چیزایی که جلوی دخترا هی باید حواست باشه مسخره بازی تی تیشی دربیاری که کسی ازت آتو نگیره و من واقعا عوقم میگیره که بخوام اینجوری رفتار کنم. بعد من دلم شدیدا دیرینک میخواد، نمیدونم که توی مهمونیاشون دیرینک هم سرو میشه یا نه...

فکر میکنم کاش بیریتنی بود. بیریتنی واسه من یه قوت قلبه همیشه... 


بعد آهان، امروز که داشتم فکر میکردم من چقدر از غذای سرد بدم میاد دلم هوس اون میگوی تند با اون سس مخصوصش که توی کیش با بیریت خوردیم رو کرد.. و بعدش طبق معمول دلم رفت واسه اون بال کبابی و نوشیدنی آلو لواشکی اون شبه آخر سفرمون و پیاده روی تا دم دمای صبح توی هوای مه آلود... اصلا محاله اون شب رو یادم بره! چقدر توی آرامش حرف زدیم. و بعدش باز زده بودیم توی فاز مسخره بازی! وای خدایا زودتر هفته ی دیگه بشه پاشه بیاد اینجا دلم واسش حسابی تنگ شده...road tripمون رو هم گذاشتیم واسه فصل بهار. الان جاده ها اصلا امنیت ندارن و منم که از سرما بیزار...

نظرات 5 + ارسال نظر
Amitis پنج‌شنبه 3 دی 1394 ساعت 01:23 http://amitisghorbat.blogsky.com

ارزون نیست خیلی ، ولی خوب واسه خریدش هم راحت هم مطمئن :) ولی وقتی از فری شاپ بخری خیلی به صرف تر میشه !

خوشششش به حالتون واقعا :-(

Amitis پنج‌شنبه 3 دی 1394 ساعت 00:10 http://amitisghorbat.blogsky.com

دوست پسر من نخوامم نظر میده ، به خصوص واسه کفش، یعنی من عکس میفرستم موقع کفش خریدن همیشه ! اره حیف خیلی دوریم، ما عادت داریم هر کدوممون میریم سفر یک درینک میاریم به مجموعه اضافه می کنیم .

خب متفاوتن آدما ;-)
خوش به حالتون, راحت و ارزون گیرتون میاد :-(

Amitis چهارشنبه 2 دی 1394 ساعت 23:21 http://amitisghorbat.blogsky.com

من واسه پست یک طومار نوشتم پرید، بر میگردم مینویسم، من همیشه ناخونام بلند ، حتی تو دبیرستان نمره انظباتم رو کم می کردن ولی کوتاه نمی کردم ، اصلا نمیتونم ، حتی سه تار هم واسه همین ادامه ندادم! شاید باورت نشه که این قدر برام مهم ، درینک هم بیا پیش ما همه چیز هست :) چه بامزه که لباس رو با مارس انتخاب نمی کنی:) با دوستت انتخاب می کنی

ای وای :-(
منم الان سه چهار ماهیه که کوتاش میکنم از ته, ولی حس خوب و سبکی بهم میده :))
وای میخوام :-(
راستش فک میکنم اینا یه چیز دخترونس. مارس با حوصله جواب میده ها ولی دوست ندارم مجبورش کنم توی بحثای دخترونه نظر بده

ژوانا چهارشنبه 2 دی 1394 ساعت 22:57 http://candydays.blogsky.com

منم هفته قبل که دیدم ناخنام چقدر شکننده شده گرفتم از ته کوتاهشون کردم. بعد چون همیشه بلنده تا چند روز هی درد میکرد و اذیت بودم. ولی خب خیلی واسه ناخن خوبه اگه ماهی یک بار از ته کوتاهش کنی. بعد من همیشه که این کارو میکنم یه لاک جیغم میزنم روش ، معمولا لاکام رنگای روشن و طرح دار ایناس ولی اون موقع فکر میکنم حتما باید یه لاک پررنگی روش باشه که کوتاهیش انقدر بد به نظر نیاد.
واسه اون سفرتونم خوب کاری کردی که الان نرفتی ، طرفای ما که وحشتناک هوا سرده. امروز 10 مین پیاده روی کردم دستام از سرما کلا بی حس شده بود :|

وای آره حتما باید روش لاک جیغ داشت که متاسفانه من چون میرم اموزشگاه نمیتونم لاک جیغ بزنم :/
وای خیلیییی سرده...

یلدا چهارشنبه 2 دی 1394 ساعت 22:24

من همیشه عاشق رابطه ی تو بیریتنی بودم. یه بار خیلی وقت پیشا شاید اوایل وبلاگی نویسی توی میلو بود که یه عکس نصفه نیمه از صورتتون گذاشته بودی و هردو کاملا خوشحال بودین!
دوست خوب خیلی خوبه! من همه ی سفرات با بیریتنی رو قورت دادم و خوندم. به نظرم آدمایی که با دوستشون سفر میرن خیلی بهتر میتونن رابطه داشتن با آدمای دیگه رو یاد بگیرن چون توی سفر میتونن خودشون رو با شرایط و رفتارای مختلف آداپته کنن. دو روز سفر به اندازه ی پنج سال دوستی اعتبار میده به نظرم

اوووه تو از هزار قرن پیش من رو خوندی انگار :)
میدونی چیه یلدا؟ دلیل اینکه دیگه نمیتونم با کسی صمیمی شم همینه. دوستی ما با سفر شروع شد و محکم! و وقتی یه دوست پرفکت داشته باشی که توی همهی زمینه ها_درسی، کاری، اخلاقی، ظاهری حتی_ پرفکت باشه نمیتونی دیگه به چیز دست پایین تر قانع شی... بعد خیلی باهات موافقم! ما توی سفرا بوده که همو خیلی شناختیم، ضمن اینکه ما اصلا دو سال هم با هم زندگی کردیم، در این حد که ساعت مسواک زدنمون هم با هم ست بود!!! شناختمون از هم عمیقه و به نظرم کمتر کسایی اینطور میتونن با هم وقت گذاشته باشن و شناخته باشن هم رو.. نگاه به دوری الانمون نکن ما روزگاری هر ثانیه اش با هم بودیم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد