بهش گفتم نون زرافه ای ت رو اگه قراره با همکارات توی شرکت بخوری قسمت گردن و سرش رو خودت بخور اگه همکارات پرسیدن چرا، بگو خانومم گفته چون تو گردن کلفتی!
.............................................
از قبل خواستگاری بخاطر مشغله های کاری نشد که باز بیاد آموزشگاه و زبانش رو تموم کنه... این ترم هولش دادم جلو که بازم بیاد...
تمام مدتی که داشتم آمار کلاسش و روزا و مدرسش رو میگرفتم به این فکر میکردم که دیگه لازم نیست یواشکی و با هزارتا ترفند این کارو کنم! حالا راحت میرم پیش منشی و میگم لیست کلاسارو بده میخوام واسه همسرم ببینم روزاشو...
امروز همزمان با هم کلاس داریم...بازم مدرسش دوست خودمه :|
دیگه لازم نیس با کلی ترس و احتیاط و قایم موشک بازی بگم بره فلانجا وایسه تا بیام! یا مجبور باشیم جلوی بقیه مثل یه شاگرد و استاد سلام علیک کنیم! میتونم حتی دستشو بگیرم و بگم بیا بریم طبقه ی بالا یه خوراکی بخوریم و برگردیم! میتونم حتی به همکارام بگم حواسشون رو جمع کنن سر کلاس به همسر من بیشتر رسیدگی کنن!! پارتی بازی حتی :پی