وقتایی که لیف می کشم، یهو یه قسمتایی از بدنم درد میگیره که اون درد رو دوست دارم! کی میدونه چه دردی رو منظورمه؟ :)
..........................................................
دوتا حقیقت عجیب!
دستم روی قفسه ی سینه اش بود، بدون پتو و هیچ رو اندازی، دراز کشیده بودیم... یکمی که ازش فاصله گرفتم کم کم سردم شد! با خودم فکر کردم که عه چطور یهو سردم شد من که از اول هیچی روم نبود؟؟
دوباره دستمو گذاشتم روی سینه اش! گرمم شد! فقط با تماس یه دست با بدنش بس که حرارتش بالاست گرمم میشه! از این کشف خودم به وجد اومده بودم! منتظر موندم بیدار شه تا بهش این کشف مهم رو بگم! کلی خندید و باورش نمیشد! خودم هم باورم نمیشد! ولی خب حقیقت داشت!
........
بزرگترین لذتم از توی آغوشش بودن اینه که نه چربی اضافه داره مخصوصا توی قسمت شکمش و نه استخونی و لاغره! اون روز بهش گفتم اگه حتی یه ذره وزنت کمتر یا بیشتر بود یا حتی اگه یه سانت قدت کوتاه تر یا بلندتر، عاشقت نمیشدم! گفت پس عاشق ظاهرم شدی؟؟ گفتم با کمال افتخار بله! درسته که کم کم شیفته ی اخلاقت هم شدم و برام اونقدر خوب بودی که دیدم چقدر باهات امنیت خاطر دارم با اینحال نمیتونم منکر این قضیه شم که ظاهر نقش مهمی داره برام! ظاهر که میگم فقط منظورم اندام و هیکله، اونم نه یه چیز هرکولی و سیکس پکی، یه چیزی که فقط خودم میدونم چیا برام مهم بوده و همونا رو توی مارس توی نگاه اول دیدم و بارها گفتم بخاطر دیدنه اون معیارا بود که دلم براش ریخت!!
معیارای آدما از هم متفاوته، شاید یکی اصلا از چیزایی که من خوشم میاد خوشش نیاد، مهم نیست، مهم اینه که خود آدم حال کنه و راضی باشه!!
من از رابطه ی قبلیم فهمیدم که هرچقدرم آدمم منو دوست داشته باشه و برام بمیره و کیفیت رابطه خوب باشه تا وقتی معیارای ظاهری منو نداشته باشه نمیتونم لذت ببرم! یعنی همیشه گوشه ی ذهنم ممکنه اذیت شم که اون معیارای ظاهری مورد علاقم رو نداشته! اعتراف سنگینی بود ولی خب حقیقت داشت!