بابا وایساده بود جلوی مجتمع..از کنارش که رد شدیم بهم میگفت میلو بابات خیلی خوشتیپ و خوش هیکله ها مخصوصا نسبت به سنش!
بابا خیلی قبلنا، قبل از انقلاب مثلا...مربی و قهرمان تکواندو بود... یکی از باشگاه های معروف تهران دستش بود و کلی شاگرد داشت.. عکسایی از اون دوره داره که من میبینم بهش افتخار میکنم!
بابا یه سری ویژگی های منحصر به فرد داره که من همیشه بابتش بهش افتخار میکنم.
مثلا هنوزم که هنوزه به هیکلش و ورزش اهمیت میده. جوری که بقیه هم این ویژگیش رو فهمیدن و مثال میزنن برای اطرافیانشون... یکی از دلایلی که من توی زندگیم همیشه عاشق ورزش بودم و وزنم تحت کنترل باباست..همیشه تا یکی دو کیلو اضافه میکنم بابا سریع میفهمه و بهم میگه زودباش کم کن! براش خیلی مهمه فیت بودن و چربی نداشتن.
مارس هم براش جالب شده این ویژگی بابا...
یه حس خوبی داشت که از دهنش شنیدم بابام خوشتیپ و خوش هیکله!
علاوه بر این، یه بار هم قبلا بهم گفت بابات یه دوست خوبه میلو!
بابا همونقدر که میتونه گاهی عجیب و بد بشه، میتونه خوب و عالی باشه. تمام آدمای بیرون عاشقشن، تمام دوستاش براش میمیرن به معنای واقعی کلمه...من خوشحالم که مارس بابارو اینطوری شناخته... مهم نیست که خودم دربارش چیا میدونم، که چیا دیدم و یا زندگیمون رو چطوری کرده بود قبل ترها، من همیشه بابت یه سری چیزا ازش ممنونم و افتخار میکنم که بارها و بارها و همه جا گفتمش..من بلد نیستم ازش متنفر باشم، حس زودگذر نفرت بهش داشتم، دروغ چرا! هزاران بار، شاید حتی روزها پشت سر هم، و تمام اون هشت ماهی که توی دلم باهاش قهر بودم براش میمردم، دلم تنگش بود....ولی ته تهش دلم نمیاد دوستش نداشته باشم، ته دلم به بدیاش فکر نمیکنم، همیشه به ویژگی های خوبش تکیه میکنم و اونارو واسه خودم بولد...
کلا این شیوه ی زندگی کردنه منه.
....................................................................................
از این به بعد میخوام که توی فضاهای شاد با بکگراند رنگارنگ عکسای فالو می داشته باشم با مارس (مرسی نارسیس :)) )... باید دست منو بگیره... باید نشون بدم که من دارم راهو بهش نشون میدم، راه شاد بودن رو، و باید نشون بدم که اون همیشه پشتمه، مثل یه کوه، مثل یه دلگرمی...