وقتی بیریت از پیشم میره تا مدت ها بعدش کاملا حس میکنم حالم خوبه، به حرفامون و تیکه های خنده دار فکر میکنم...حس سبک بالی بهم دست میده!

اون روز تصمیم گرفتیم نیاوران رو پیاده گز کنیم با اینکه من عین چی سردم بود..توی مسیر خیلی حرف میزدیم..یه چیز عجیب راجع به ما وجود داره اونم اینه که در عین حال که شدیدا تفاهم داریم، اصلا هم شبیه هم نیستیم! نظراتمون راجع به نود درصد از موضوعات شبیه هم هست ولی دیدگاه و عملکردمون متفاوته!

اون عصر یکی از بهترین عصرهای ما بود!

ما شبای خیلی عالی ای رو با هم گذروندیم...یه شب توی یکی از سفرهامون، توی یکی از خیابون های شیراز بودیم! با اینکه بچه های دیگه هم بودن ولی اون شب تصمیم گرفته بودیم که ما دوتا واسه خودمون بریم گردش...اون شب تا دیر وقت بیرون بودیم و حرف میزدیم، اینجور وقتا یه جور ریکاوری ذهنی و فکری و روحیه واسمون...اولش شاید از خیلی مسائل ناراحت  کننده حرف بزنیم، هیچی نخوریم و فقط راه بریم، ولی درنهایت میبینم که عه رسیدیم به جایی که حس میکنیم دیگه بسه، اون وقته که میزنیم توی فاز خنده و مسخره بازی...و وقتی از سفر برمیگردیم یا از پیش هم معمولا اون شبی که اونطوری  یه مسیر طولانی ای رو پیاده رفتیم میشه بهترین شب سفرمون یا پیش هم بودنمون...

بعد جالبه شاید در طی چندروزی که با همیم یا توی سفر، خیلی کارای فان کرده باشیم، خیلی جاهای تفریحی رفته باشیم، ولی در نهایت همون یه شبی که هیچ کار خاصی نکردیم و فقط راه رفتیم و حرف زدیم میشه پیک اون دوره!


خواستم بگم این روزا هم به اون 45 دقیقه ای که پیاده روی کردیم و حرف زدیم، کمی عکس گرفتیم و بغض دار شدیم تهش، خیلی فکر میکنم! با یادآوریش حالم خوب میشه!


اون وقتای دانشجویی، شبا از بیرون برگشتنی، توی اون فضای عاااالی محوطه ی خوابگاه که تا برسیم به ساختمون خودمون حدودا بیست دقیقه راه بود، همین جریان رو داشتیم... من محاله اون شبا و ساعتا رو یادم بره، محاله که روزایی که با اون داشتم رو فراموش کنم...نمیدونم آدما چطوری میتونن با هزار نفر دوست بشن و با همه هم تایم بگذرونن و بهشون خوش هم بگذره! من وقتی از تک دوستی حرف میزنم منظورم به توانایی کم توی دوست پیدا کردن نیس، چون اتفاقا هم خوش برخوردم هم معمولا توی جمع ها تنها و کم حرف نیستم و اغلب مرکز مهمونی هام، ولی نمیتونم با هرکس پاشم برم بیرون، نمیتونم با هرکس خوش بگذرونم یا حتی سفر کنم! اصلا نمیشه آخه! نمیدونم چطوری آدما میتونن دریچه های روحی و فکریشون رو به روی چندین نفر باز کنن!


...............................................................................................


مارس عزیزم... بهترین رفیقم...همینطوری دلم براش تنگ شد یهو...بغضم گرفت!



.................................................................................................


استاد راهنماعه حتی یه خط هم نخونده از کارم...میدونم توش کلی نقص و اشتباست...مگه دفعه ی چندممه که پایان نامه می نویسم؟ میدونم دقیقه ی نود میخواد کلی ایراد بگیره، میدونم  کارم میفته اون ور سال، فقط چیزی که هست اینه که باید برای ترم بعد پول بدیم!فک میکنم که همه ی این بازی ها رو هم دراوردن که مارو برسونن به ترم بعد تا پول بگیرن.. من هیچ وقت توی زندگیم برای درس پول ندادم! الان واقعا موندم کسایی که دانشگاه آزاد میرن یا جاهای پولی، چطوری زورشون نمیاد هر ترم کلی پول بدن؟ واقعا کار سختیه! واقعا زور داره...دلم سوخت :(


....................................................................................


سوپروایزر بودن کار سختیه...خیلی کارا داره و من حتی فکرشم نمیکردم! اونقدر گاهی مسئولیتش زیاد میشه که میگم بابا چقدر مگه ارزش داره؟ درسته که پول خوبی بابتش دارم میگیرم ولی میبینم که بابا لازم نیس آخه اصن نیازی ندارم بهش که، اینهمه اعصاب خوردی و استرس؟ منتظر یه تغییرم توی آموزشگاه اصلی که اگه رخ بده دیگه کار سوپروایزری رو میذارم کنار چون هم پولش بیشتر میشه هم زحمت کمتری داره...با روحیه ی من و سن فعلیه من سازگاری نداره این شغل، همین که به خودم ثابت کردم میتونم بین پنجاه نفر انتخاب یه مدیر باشم و مورد اعتمادش واسم کافیه...من نمیتونم بیام به یه خانم چهل ساله بگم روشش توی تدریس اشتباس...نه اون قبول میکنه-چون غرورش اجازه نمیده- نه من حوصله ی اینو دارم که بخوام توضیح بدم حرمت و احترام گذاشتن جای خود، کار درست هم جای خود! 


..................................................................................


چشم به هم زدنی داره ولنتاین میشه! یه ایده ی کوچیک دارم ولی خب فعلا نمیدونم که عملیش کنم یا نه...


..................................................................................


این روزا که آرامشمو حس میکنم به خودم میگم تو واقعا گاهی یه احمق میشی که یادت میره جایگاهت رو و تایمت رو حروم میکنی، حروم به معنای واقعی، امروز داشتم خطاب به آژو میگفتم اشتباهات منو تکرار نکن! دندون خراب رو آدم میکنه میندازه دور! بدون دردسر، بدون حاشیه، دلسوزی برای آدم خراب در نهایت به ضرر خودت تموم میشه و این تویی که آخرش بد میشی...