تقویم رو که نگاه میکنم، مثل همیشه پر میشم از خوشحالی که بهار نزدیکه...من مثل یه درخت مرده و بی جون میشم توی شیش ماه دوم سال... هرچقدرم بهم میوه بچسبونن و برگ آویزون کنن میدونم که دروغه و مال خودم نیس، نمیتونم از ته دلم خوشحال و سبز باشم!
از خوشحالی توی جام غلت میزنم از فکر اومدنه بهار و عید...بوی خوووووب عید میپیچه توی دماغم، بوی سبزه های نو، بوی شلوغی...زوده از اینا نوشتن، ولی منه عاشق گرما و نور و آفتاب و هوای ملایم نمیتونم خوشیمو کنترل کنم!