مجازی ها!

این پست برای یه هفته پیش بود ولی فرصت نشده بود کاملش کنم.

خیلی دلم واستون تنگ شده! الان دیگه داره شش سال میشه که میخونمتون و بخش بزرگی از زندگیم با خوندنه بچه های بلاگر میگذره! گرچه با هیچ کس از یه حدی فراتر نرفتم ولی همون خوندن خیلی بهم حس خوبی میداد...

اون شب بعد از اینکه با نیلووو راجع به یه سری چیزای عجیب حرف زدیم و بهم هشدار میداد که دورم چه خبره با خودم فکر کردم اینهمه اتفاقای بد بین بچه های بلاگر و اینهمه خاله زنک بازی و پشت سر این و اون حرف زدن از کی شروع شد...؟ اصلا چرا؟؟؟ من خودم اولین بار که یه نفر اومد گفت فلانی که انقد مدام برات می نویسه پشت سرت اینارو گفته شاک شدم! با خودم خندیدم گفتم نگاه! ماسک دو رویی و مسخره بازی به مجازستان هم سرایت کرده!!! 

با خودم گفتم مشکل لابد از جایی شروع شد که خواستیم مجازی ها واقعی بشن.. که فکر کردیم چون نوشته هامون یکیه و ظاهرا عقاید یه جور هم داریم پس الزاما دوستای خوبی هم میتونیم باشیم..

البته منکر این نمیشم که بعضیا واقعا تونستن دوستای خوبی بشن برای هم.. ولی از این تعداد، چندتاشون تونستن وقتی با همن راجع به بقیه حرفای منفی نزنن؟؟ چندتاشون تونستن سعی نکنن سر از کارای هم در بیارن و سوشال نت ورک های عکس داری مثل اف بی و اینستای هم رو زیر و رو نکرده باشنو سعی نکرده باشن بفهمن هر کی با کیا در ارتباطه؟؟؟ چندتاشون تونستن بعد از اینکه برای بار اول عکس هم رو میبینن نگن اوه این بود کسی که اونقدر با ادعا می نوشت ما فکر کردیم حالا چه ریخت و قیافه ای داره؟؟! چندتاشون تونستن حتی نرن سرچ کنن ببینن بی اف/جی اف طرف کیه و راجع به ظاهر اون هم نظر بدن...؟؟؟ 

چندتاشون وقتی دیدن با یکی مخالفن پیجش رو بستن و رفتن و دیگه بهش سر نزدن و بعد از اون هم به خودشون اجازه ندادن که راجع به اون فرد با بقیه حرف بزنن؟؟؟ اصلا چی میشه که به خودمون اجازه میدیم راجع به نوشته های کسی اون رو قضاوت کنیم و دربارش با بقیه حرف بزنیم؟!

 

یاسمن هزاربار بهم لا به لای حرفاش میگفت دیگه جو وبلاگا مثل قبل نیست! از کجا اینطوری شد؟؟؟

من هیچ وقت از کنار غصه ی آدما بی خیال نگذشتم... تا جایی که در توانم بود برای اون آدم نوشتم حتی اگه به دردش نخورد. از تجربه های خودم براش نوشتم اگه فکر میکردم کمی کمکش میکنه... بهش این حس رو میدادم که برام مهمه نوشته هاش و تا جایی که بتونم به شیوه ی خودم میخوام کمکش کنم حتی اگه نشه/نپذیره...تا جایی که تونستم سعی کردم (نمیدونم موفق بودم یا نه) طرز تفکر بقیه برام اهمیتی نداشته و نخواستم دیدگاهش رو عوض کنم! جبهه نگرفتم با عقیده ای که از من متفاوت بوده!!! مسخرست اصلا به نظرم! کسی یه ایده ای داشته باشه کجای دنیای من رو تنگ میکنه که بخوام خودمو به آب و آتیش بزنم؟؟؟

 من همیشه توی بلاگا وقتی کامنتای طولانی گذاشتم که اون آدم حالش بد بوده باشه و من بی اغراق میگم که نمیتونم ببینم دختری ناراحته! جز این هرگر به خودم اجازه ندادم بخاطر رفتار کسی به خودم اجازه بدم بگم خوب نیست اینی که تو میگی! جهان سوم همینجاست که آدما واسه نوشته های همدیگه هم به خودشون اجازه ی دخالت میدن! که مثلا اگه من می نویسم امروز با مامان بحثم شد یکی میاد میگه خیلی ناراحت شدم که با مامانت بحث میکنی چون من مامانمو خیلی دوست دارم!!!!!

در کنار همه ی این وقت گذاشتنا واسه دخترا هیچ وقت فکر نکردم این آدم رو واسه خودم واقعیش کنم! هیچ وقت به خودم اجازه ندادم خارج از صفحه اش بهش فکر کنم و قضاوتش کنم...هرچی بوده توی کامنتینگ خودش برای خودش نوشتم... حتی اگه ممکن باشه ازم خوشش نیاد! من واقعا ته دلم قصدم آزردنِ کسی نیست و به نظرم مسخره میاد که آدمای وبلاگی رو بخوایم اذیت کنیم و ساز مخالف بزنیم و بعدش سعی کنیم هی ازش پیش بقیه بد بگیم!!!

 

من همیشه عقاید خودمو داشتم... چیزایی که می نویسم چیزیه که از ته دل بهشون ایمان دارم.. اصلا هم نمیخوام کسی رو متقاعد کنم. مثل اینه که من بیام بگم من رنگ سبز رو دوست دارم! حالا این علاقه مندی من به کسی ربطی نداره و نباید اینطور فکر شه که دارم به زور میگم اهای تو! توام سبز رو دوست داشته باش!!!! این نهایت کوته فکری آدماس که فکر کنن من دارم به همه امر و نهی میکنم که باااااید سبز رو دوست داشته باشین!!! به من ربطی نداره بقیه چه برداشتی میکنن، شاید یکی فک کنه ای بابا میلو داره به زور میگه سبز خوبه! من چیزی که خوشم میاد رو فقط می نویسم تو میتونی هرجور دوست داری برداشت کنی!!

چندتا از ما تونستیم این رو درک کنیم و به جای خوندن و رد شدن یقه ی هم رو نگیریم و حتی پستایی نذاریم که بخوایم به صورت زیرپوستی بکوبیم همو؟؟؟؟

 

این پست رو میخواستم توی وبلاگ اصلیم بذارم چون دلم میخواست خیلیها بخوننش! تا الان چندباری مطالب تند و تیزتوی بلاگم نوشتم. دلیلشم این بوده که نتونستم بی تفاوت بگذرم وقتی شنیدم آدما حتی به دوستای مجازیشونم رحم نمی کنن

بیریتنی راجع بهم راست میگه! میگه تا وقتی تورو آزار ندن تو کاریشون نداری... هربار که یه مطلب تند گذاشتم پشتش یه بی حرمتی به خودم شده بود که جوابش شد یه پست طولانی توی وبم.

 

ولی به نظر شما چطوری میشه که راجع به زندگی های مجازی هم میشینیم با بقیه حرف میزنیمو سعی میکنیم بکوبیم اون آدم رو؟؟؟ یعنی یکی که ممکنه حتی هیچ وقت نبینیمش اونقدر دنیای ما رو تنگ میکنه؟؟؟ یعنی هیچ حرف دیگه ای برای زدن نداریم؟؟؟؟؟ خنده ام میگیره.... از سادگی و اعتماد خودم بیشتر!

 

 

نظرات 9 + ارسال نظر
املی املی سه‌شنبه 2 تیر 1394 ساعت 18:28

راستی...راجع به پستت...همین امروز یه جمله از ژان پل سارتر خوندم...: آدم ها به اندازه ی کمبودهایشان دیگران را آزار میدهند!..
به قول فرانسویا laissez tomber! (ولش کن بره)

ندا شنبه 9 خرداد 1394 ساعت 21:31

با خوشحالی اعلام می کنم که من هیچوقت تو این مجازی اباد خاله زنک نبودم و کلا به کسی کاری نداشتم :) قبلن ها خیلی وقت میزاشتم و مدت ها در مورد ناراحتی ها و مشکلات بقیه دوستام باهاشون حرف می زدم و کامنتای طولانی و اینا.. اما الان کمتر اینکارو انجام میدم چون خودم زیاد سرحال نیستم .

من همیشه واسه غصه های آدما نوشتم. هرروز سر میزدم تا حالش بهتر شده باشه. برام مهم بود و هست هنوزم ولی اصلا فکر نمیکنم که بخوام این آدم واسم واقعی شه! ولی اصلا اینطوری نبوده که راجع به کسی با کس دیگه حرف بزنم! چون به نظرم اصلا اینجا جای این کارا نیست...

محبت شنبه 9 خرداد 1394 ساعت 13:41

:/ هووف. انقد از این جو بدم میاد ک دلم نمیخواد هیچوقت بنویسم
گاهی فکرمیکنم چطور قبلترها این چیزا نبود و وقتی وب یکیو‌میخوندیم همش‌دوس‌داشتیم‌کمک کنیم ولی الان قضاوت!
یعنی ب‌نقطه جوشم میرسم:)) وقتی یکی حالش خوب نیس و میاد ی پست میذاره تااروم شه اما بقیع:| میشن درستکارترین فرد کره ی زمین ک همش بهش گوشزد میکنن آخی چطور دلت اومد با مادرت این رفتارو‌کنی با پدرت این مدلی حرف بزنی و..
:|
گاهی فکرمیکنم از وقتیکه اهمیت دنیای مجازی زیاد شد این اتفاقا هم افتاد
قبلا هذکسی فقط چندساعتی ازروز پای سیستم مینشست و وارد دنیای مجازی میشد اما الان. دقیقا اهمیت دنیای مجازی اندازه واقعیه. و این باعث مبشه ک ادما خود واقعیشون رو نشون بدن .. همون حسادت ِ همون حرفای پشت سر و خیلی چیزای دیگه
باز اخرش‌نتیجه میگیریم ک کاش اول فرهنگ استفاده از هرچیزو داشتیم :))

بابا من همین الانش هم خودمو تو این جو قاطی نمیکنم. واقعا خیلی وقتا شده خوشم نیومده از نوشته های کسی. بستم و رفتم. یا در حالت خوش بینانه تر خاموش ادامه دادمش.. ولی اینکه بشینم با بقیه بگم دیدی چی گفت دیدی چی نوشت دیدی چه جوری بود قیافه اش دیدی فلان چیز رو میخواد چجوری بیان کنه... خنده داره بخدا :))

آرام شنبه 9 خرداد 1394 ساعت 09:25

اصلا خاله زنک بازی تو دنیای مجازی نمیتونم درک کنم
من چندساله وبلاگ داشتم و به هردلیلی دیگه زیاد ننوشتم تنها دوتا دوست هم بعد از اون همه مدت برام موند ک واقعا برام با ارزشن یکیش لیلا ک فک کنم خودت هم میشناسی
راستی آرام اسم مورد علاقه منه اسم خودم مژده

من اصلا باور نمیکردم!! میگفتم وا! وقتی هیچ وقت همو ندیدیم یا ممکنه نبینیم هم چجوری انقد ممکنه باعث آزار هم بشیم؟؟ خوشت نمیاد ببند برو دیگه این مسحره بازیا چیا!!
لیلای دیاکو؟؟
اسم خوبیه :)

سمنو شنبه 9 خرداد 1394 ساعت 00:34

هوووممم حسادت حسادت حسادت.... :)
میلو من تو اف بی یه مسیج برات گذاشته بودم فکر کنم نخوندیش هنوز...
چون دوست مشترک داشتیم من یه روزتو لیست دوست یابی :دی از روی عکست شناختمت...
بعد یادم بود که گفته بودی دوس ندارم که هر کسی رو وارد اینجور صفحات شخصیم بکنم...
منم هی دو دل بودم که ساجست بدم یا نه...
آخرشم ندادم!!
فقط گاهی یواشکی میومدم سر میزدم...
بعدش من عذاب وجدان گرفتم :/
گفتم خب ینی چی این کار من؟!
ادش کن، اگه قبول کرد که باخیال راحت پست هاش رو ببین.
اگر هم قبول نکرد که دیگه اصلا تو غلط میکنی پست هاشو میای میخونی!!!!
و بعدشم که ادت کردم...
من همینجا معذرت میخوام میلوجانم، خودمم میدونم کارم اشتباه بوده...

عزیییییزمممم این چه حرفیهههه..
من اصن اف بی نرفتم!!! من کلا از اولم اف بی رو دوست نداشتم زیاد و خیلی خیلیییییییییی کم میرم! کل پستای اونجام به 30 تا هم فکر نکنم برسه توی اینهمه سال!! چون نرفتم ندیدم اگه چیزی ام گذاشته باشی.
ولی اینستا اگه بودی اددم کن حتما و من هروقت که برم اف بی اکسپتت میکنم :) :**

لیدی رها جمعه 8 خرداد 1394 ساعت 22:30

میلوجون این روزها کمتر کسی به خودش زحمت منطقی فکر کردن میده و بغضی ها هم عقده دنیای واقعیشون اینجا خالی میکنن نمیشه کاریشون کرد...

متنفرم ازشون.. آدمای دوروی ترسو...

پاپیون جمعه 8 خرداد 1394 ساعت 20:53

نمىدونم چى بگم! اما به نظر من کسى که میاد راپورت مىده که پشت سرت حرف مىزنن خودشم اول توى همون جمع بوده!

دقیقا همینطوره :) یه تیکه رو یادم رفت بنویسم! میخواستم بگمیه جا خونده بودم کسی که راجع به یکی حرف میزنه و یکی دیگه میاد لو میده خودش منفورتره چون به نظرم چرا باید جلوی اون کسی حرف بزنه لابد خودشم پایه بوده دیگه!

سودی جمعه 8 خرداد 1394 ساعت 20:52

وقتی میخوام ی موضوعی رو از بچه های بلاگی بپرسم اینقد بالا پایین میکنم سوالم و ک مبادا فضولی بشه خب آدمی هم اذیتم نکرده تا الان ولی واقعن جو خاله زنکی زیاد شده :|

منم همینطورم. معمولا سوال نمیکنم. معمولا راهکار میدم وقتی یکی مشکلی داره. اونم فقط بخاطر اینکه واسم مهمه ک به اون آدم بفهمونم واسه خوندنش ارزش قائلم. اصلا انتظار ندارم بپذیره ها فقط میخوام بدون که اگه می نویسه از غمش من بی تفاوت نمیگذرم...

عسل جمعه 8 خرداد 1394 ساعت 18:53 http://withgod.persianblog.ir/

مهمترین دلیلش و شاید تنها دلیلش حسادت میتونه باشه
ازینکه اعلب ادما نمیتونن شاد بودن کسی رو ببینن
واقعا نمیتونن ببینن
عصبی میشن از اینکه اون ادم میتونه با وجود تمام گرفتاریاش, لحظه هاشو شاد کنه و احساس خوشبختی کنه...

اوهوم.. عسل همینه دقیقا... چون چه ایرادی داره یکی با یه چی خوش باشه؟؟ چرا بقیه هزارجور نقذش میکنن؟؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد