چند هفته پیش بود که یه شب بهش گفتم مارس، از وقتی با توام نه تنها حس شعر سرودنم برگشته بلکه بعد از 7 سال دلم میخواد بازم داستان نویسیم رو شروع کنم..
بهم گفت اون داستان 400صفحه ای که نوشته بودی رو قصد نداری تکمیلش کنی؟؟ گفتم نه.. دلم یه چیز دو نفره میخواد.. اگه من بنویسم، توام یه سری از دیالوگ هاشو می نویسی؟؟ گفت که کار سختی به نظر میاد و من سر رشته ای توی اینجور کارا ندارم ولی فکر میکنم چیز جالبی باشه!
گفتم مثلا شاید داستان خودمون رو نوشتم! دیالوگ هایی که برای تو هست رو خودت بنویس.. جمله های خودت بیشتر تاثیر میذاره و آروم و جدی بودنت رو نشون میده!
گفت باشه... می نویسیم..
.....................................................................................................
این چند روز دلم خواسته واسش یه نامه ی بلند بالا بنویسم. از حس جدیدی ک برام ایجاد شده نسبت بهش و اینکه یه سری از نگرانی هامو براش در قالب ادبیات بنویسم و با دغدغه هام آشنا شه.. البته که هیچی مثل حرف زدن نمیشه ولی من دلم نامه نوشتن میخواد! دوست دارم واسش یه طومار چندین صفحه ای بنویسم که تا به اندازه ی تمام سالهایی ک قراره باهاش زندگی کنم خواسته های احساسیم رو براش بگم!
اون بی نام من بودم اسمم فراموش کردم بنویسم انقد که جمله ذوقآور بود!
ای جان :) :*
تا به اندازه ی تمام سالهاییکه قراره باهاش زندگی کنم ....
چه جمله ی شیرینی ....
میلوو جانم
عزیزم اسمت رو ننوشتی برام :)
وقتی داشتم می نوشتمش اتفاقا خودم هم شیرینی اش رو حس کردم :)
سلام
میلوووو نامه نوشتم خیلییییی حس خوبیه من در طول اون ٤ سال یه عالمه نامه نوشته بودم و همه رو نگه داشته بودم تا وقتی که همرو دیدیم هر شب چندتاش رو دیاکو باز میکرد و قبل از خواب میخوند حس فوقالعاده ای بود الانم مینویسم همیشه خیلییییی حس فوقالعاده ای داره ! حس عجیبی داره نامه نوشتن و خوندش !
سلام
وای لیلا توام حس کردیش؟؟؟
دقیقا همینطوره...
عزیزم :)
آره حتما بنویس!! چیز جالبی از آب درمیاد :)
چشم :) :***
کاااااااملا حست رو درک میکنم میلو :) و نمیدونم چرا :)))
با اینکه کامل تجربه ش نکردم
دلت میخواد ساعتها بنویسی و بفهمه چی تو ذهنت میگذره
میبینی؟؟ نوشتن خیلی خوبه عسل!
فکر میکنم داستان خوندنی و پر طرفداری بشه و چه خوب که مارس اینقدر پایه اس.
باید ببینم اوضاع چطور میشه. سالهاست که دیگه هیچ متن ادبی ای ننوشتم. سختم شده کمی...