جوونو؟؟؟ عزیز دلم... ایمیلت رو چک کن :*****
.................................................
این روزا هی همه تماس میگیرن و با بابا اینا صحبت میکنن و تبریک میگن و بعدش گوشی رو میدن بهم که به منم تبریک بگن...
خب راستش خجالت می کشم! و همین که اصلا نمیدونم چی باید بگم هی تند تند تشکر میکنم!
امروز خانمه ازم پرسید "شوهرت" چندمین بچه ست؟؟
من؟؟ یهو جا خوردم از این کلمه! شوهرم؟؟؟ مارس؟؟؟
این روزا همه چی عین پرده ی فیلما از جلوی چشمام رد میشه. با کامنتی که جوونو واسم گذاشت همه چی واسم پررنگ تر شد...
چی شد که با مارس رسیدیم به اینجا؟؟
چندماه پیش بود که توی تاریکی اتاق و زیر نور ماه هردو دیرینک کرده بودیم و داغ شده بودیم! من که توی حس و حال خودم نبودم و گاهی یه پک به سیگارم میزدم بهش گفتم مارس هم این الکل لعنتی منو گرفته هم این سیگاره! پس تو کی منو میگیری؟؟؟ :))
بهم گفته بود میلو من تورو میخوام بگیرم! من تورو میگیرم!
حالا من منظورم این بود که مثلا با تاچ برقرار کردن من رو مست کن. ولی خب اون منظورش چیز دیگه بود!
بعد همون موقع من استاپ کردم و اشکی شده بودم! خوب یادمه که مارس برای اولین بار اونجوری بی پروا و رک بهم میگفت من تورو میگیرم!
آخ که دلم چقدر خلوت میخواد...
توی این دو هفته ای که این جریانا داره رخ میده مارس رو ندیدم درست. باهاش حرف نزدم. هربار که اومدن و رفتن فقط وقت سلام و خداحافظ نگاه کردیم هم رو.. فقط به اندازه ی یه ساعت حرف زدیم... دلم دیت میخواد. دلم میخواد مثل اون وقتا برم ماشینشو دم آموزشگاه پیدا کنم و به شیشه اش یه نوت بچسبونم و برم یه گوشه قایم شم تا بیاد!
دلم میخواد باز یواشکی برم باهاش بیرون.. که از صبحش پاشم حاضر شم. برم حموم موهامو صاف کنم لاکم رو با رنگ مانتوم ست کنم... که پیس پیس عطر بزنم و بپرم بیرون و بریم اون باغ همیشگی خودمون...
بابا امروز رفته یه دفتر بنفش خوشگل خریده واسه بله برون. که توش شاهدا امضا میکنن و مهریه اینا رو می نویسن.. رفته گشته واسم پیدا کرده بی اونکه من ازش بخوام... من فکر میکنم چطور شد که رسیدیم به جایی که دیگه بزرگترامون دارن برامون با ذوق این ور اون ور میرن؟؟؟
بابا هنوز نمیتونه اسم مارس رو بگه پیش ما وقتی میخواد ازش حرف بزنه میگه "پسره"! ولی خب پسره رو ملایم میگه. از اون لحنا که تابلوئه زبونش هنوز نمیچرخه.نه که بدش بیاد و با دلخوری اینطور صداش کنه!
......................................................................
به صبا تکست زدم... صبا رو قدیمی ها یادشونه! همون که هر سال میرفتم تولدش توی شهریور... که امسال هم به جای تولد عروسیشه :)
بهش تکست دادم گفتم خانوم من میتونم واسه عروسیت با آقامون بیام؟؟ گفته بلهههههه شما اصلا با ایشون دعوتید!
گفتم صبا نگرفتی سوالم رو! من نگفتم با بی افم! گفتم با آقامون!!
یهو می نویسه یعنی چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چی میگییییییی؟؟؟ میلوووو؟؟؟ واییییییییییی رسمی شدین؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یه عالمه آیکون خنده براش می فرستم. میگم بله!!
میگه بگو ببینم چی شد جریان بابات چطور برخورد کرد؟؟؟؟
خب این اولین سوالیه که همه می پرسن! که بابات چطوری برخورد کرد :)
وقتی براش گفتم باورش نمیشد. میگفت میلو اینا نشونه ست.. اینا معجزه ست!!!
بعدتر گفت میلو بغض کردم واست داره گریه ام میگیره!
بیریتنی هم شب اول که دیده بود همه چی خوبه نشسته بود گریه میکرد پشت تل!!
خب من حق میدم. خودم هم هربار داستان رسیدنه آدما رو خوندم یا شنیدم گریه ی خوشحالی کردم اشکام سر خوردن پایین!
...................................................................................................
دلم میخواد یه کار ثابت پیدا کنم... دوست دارم ماهیانه حقوق داشته باشم به جای ترمی! دلم میخواد واسه پولم برنامه ریزی کنم...
تدریس رو عاشقم ولی دیگه خسته شدم. پول دراوردن باهاش خیلی سخته. یعنی هر یه قرون که درمیاری براش واقعا زحمت کشیدی... البته همه ی کارا اینجوریه. ولی خب وقتی حقوق به جای هرماه میشه هر ترم خیلی کار رو سخت میکنه...
فکر میکنم توی شرایطی نیستم که دیگه این جور پول دراوردن حتی اگه رقمش هفت تایی باشه به کارم بیاد.. کاش زودتر بتونم یه کار خوب پیدا کنم...
پایان نامه ام هم استاپ شده. نمیدونم چرا این اولین چیزیه که توی زندگیم انقدر براش بی حوصله ام و به برنامه ریزی براش پایبند نیستم. همه میگن بعیده از تو ولی خب حقیقتش اینه که فکر میکنم هرکسی ممکنه توی زندگیش برای یه بارم که شده تنبلی کنه و من تنبلیم میاد این رو بنویسم!
...............................................................................................
من توی ذهنم برای لباسای این مراسمام چیزای خوشگلی بود ولی خب متاسفانه پدر و مادر مارس یکمی حساسن روی پوشش. و خب من نمیخوام بخاطر پوشش اولین حساسیت رو توشون ایجاد کنم... واسه همین باید چیزایی رو انتخاب کنم که شاید زیاد باب دلم نیست...
من به مارس گفتم بیا به حرف هیچکس اهمیت ندیم. ولی فقط حرف پدر و مادرامون مهم باشه حتی اگه به نظرمون غیر منطقی بیاد بذار بهشون بگیم چشم.. فکر نکنن این مستقل شدنه ازشون به معنی یهویی جدا شدن و سرکش شدنه.. فرهنگ ما یه جوریه که نمیتونن خانواده ها راحت بپذیرن که دیگه بچه هاشون رو باید ول کنن! واسه همین حتی اکه غیر منطقی باشه خواسته شون بیا اذیتشون نکنیم گناه دارن...
حالا من چی بپوشم با این اوصاف... :(
...
20 + 1
منم ذوق کردم با خوندن خبر خرید دفتربنفش اونم توسط گرامی بابا
:)
جییییییییییییییییییییییییییییغغغغغغغغغغغغغغغغغ
میلو جووووونم دارم با هیجان خط به خط پست هات رو قووورت میدم فقط
دوست دارم و دلم واست یک ذره شده بود
ای جان دختر تو کجااااای اصن معلوم هست؟؟؟ :) خوش اومدی نیگول جان :**
سلام میلو جان . راستش من خواننده خاموشت بودم گهگداری توی بلاگفا میخوندمت اتفاقی تو بلاگ اسکای پیدات کردم و خب پر واضحه که همه ی پستات رو خوندم و از ته دل برات ذوق و خوشحالی کردم .. خیلی برات خوشحالم دختر گل خیلی لذت میبرم از تعریفاتت از شخصیتت و محکم بودن رو عقاید و تصمیمات عاقلانه .. امیدارم خوشبخت بشی شاد باشی و یک عمر با عشق و ارامش در کنار هم زندگی کنید ..
مرسی ماهنوش عزیز شما لطف داری به من :)
من هم برای شما زندگی پر آرامش و خوبی رو آرزو میکنم
دفتر بنفش
من عاشق بنفشم
یعنی انقدر ذوق میکنم اینا رو مینویسیییییی. کلی بذت بخشه ما رو توی خوشیت شریک میکنی
یاد روزی افتادم که برای اولین بار ازش نوشته بودی میلو
جدی؟؟ :) یجورایی بنفش یاسیه!
مرسی نانای عزیزم... شما محبت دارین به من
آخ یادته نانا؟؟ :) آرشیوم الان به باد رفته... دو سال گذشت...
الان همه ی نوشته های بلاگ اسکایتو خوندم...وااااااای خیلی برات خوشحالم میلو ایشالا که همه چی عااااالی پیش بره و خوشبخت باشی همیشه
:*
مرسی تیارای عزیزم... دعای قشنگت رو دوست داشتم :)
چقد چقد پستات خوبه این روزا
مرسی اردی بهشتی عزیزم :***
تازه از همه جالب تر اینکه یهویی یکی بیاد زندایی یا زنعمو صدات کنه ، دیگه اینُ اصلن باورت نمیشه که با توئه D:
به نظرم همین که بابات انقدر آروم و خوووب مارسُ پذیرفته یعنی واقعن واقعن قسمت بوده و این عالیه :)
منم نظرم با نظرت یکیه و حتی اگه عاشق طرف هم باشم ، اگه خانواده م مخالفش باشن میکشم کنار ...
دعای خیر پدر و مادر تو و مارس پشت زندگیتونه و این بهترین اتفاقیه که میتونه بیوفته ، پس ایرادی نداره اگه یه وقتی یه کاری کنید که یه ذره باب میلتون نباشه برای رضایتشون ...
و باز برمیگردیم به سوال همیشگی دختران ، چی بپووووشم من D:
آخ آخ :| من اصلا آمادگیشو ندارم :|
میس هیس اگه بدونی اتفاقها چجوری با هم مچ میشن... من نمینویسم که خودم خودمو چشم نزنم :|
وقاعا همینطوره.. حالا من کاری البته به دعای خیر ندارم. من خودمو میذارم جاشون.. مثلا الان اصلا طاقت ندارم دخترک چشم سیاه باهام بد بشه یا گوش نده بهم! ممکنه چیزی بهش نگمااا ولی دلم میشکنه! دیگه چه برسه ب اینکه مادر باشه آدم!
میشه به من بگی من چیکار کنم :||| :((
بعد از مدتها از طریق وب آزیتا پیدات کردم و با اشتیاق جریانات پیش اومده رو خوندم.خیلی عالی بود بهت تبریک میگم عزیزم.چقد خوبه که مرد تو شبیه مرد من نبود و حرفاش محکم و واقعی بود.برات بهترین ها رو آرزو میکنم
خوش اومدی عزیزم :)
مرسی از تبریکت...
ریحان بیا و این رو باور کن که هر اتفاقی که بیفته صلاحی توش هست.. اگه بهش اصرار کنی ممکنه اکی بشه ولی مطمئن باش یه چیز بهتر رو باختی و هیچ وقت هم نخواهی اینو فهمید ک یه چیز بهتر برات رقم خورده بود...
من روزی هزااااااااااااااااااااااااااار بار خدا رو شکر میکنم که رابطه ی قبلیم جوش نخورد و خودم هم یهو تصمیم گرفتم ول کنم همه چی رو... با مارس هم من اصراری به هیچی دیگه نداشتم.. با توجه به تجربه ی قبلیم گفتم هرچی که واسم بهتره پیش بیاد...
عزیزززممم بیا بغلم...
چقد همه چی خوب شد یهویی مطمعنم این پاداش قلب مهربونت هس...
میلو میدونی که این روزها زیاد نمیام نت اما عمیقا برات خوشحالم و میدونم همه چی داره خوب پیش میره از بابت تو خیالم راحت شد دختر...
بیگ هاااااگ :)
دنیا بزرگتر و بخشنده تر از این حرفاس که به قلب آدما نگاه کنه...
من ناراحتم مایا واسه اتفاق پیش اومده :(
مرسی عزیزم :**
Ey babaa, chera cm hate man sabt nemishe:-| blogsky chera Mano doss nadare:)))
چجوری کامنت میذاری تو دختر:)))
شاید حواست نیس اصلا تایپ نمیکنی!
خیلی سخته واسه انتخاب لباس برای این مراسم
عروس خانوووم
واسه بله برون کت بپوشی خیلی خوووبه
اینقدر با ذوق میام وبت تند تند پستات میخونمو نیشم باز میشه
راستی خیلی ممنون بابت راهنماییت لطف کردی باید پیگیرش باشم
اوهوم :((
دو تا کت خریدم برای اون روز... ولی واسه عقد که ایشالا نزدیک به دو ماه دیگس نمیدونم چیکار کنم...
خواهش میکنم :**
کامنت من نیومد آیا؟
اره اومد در دست تایید است :*
اتفاقا منم خواهرم واسه بله برونش یه لباس حریر آبی کمرنگ دوخته بود خواهر خیلی هم شبیهته میلو:))) اصلا شبیه من نیست تو مایه های یکتا ناصر مثلا :-D فکر میکنم آبیبه توام بیاد زیاد،منم واسه محضر میخوام همومن مانتو سفیده که عکسشو قبلا تو وبم گذاشته بودم و اصلا نپوشیدم گذاشته بودمکنار به نیت همچین روزی:-D ، بپوشم با شلوار دم پا سفید و شال لیمویی و کفش کرم ،خوبهبه نظرت؟ لاک هم یا فرنچ یا کلا ساده سفید ، رژ لب زرشکی و یه آرایش چشم ملیح،خوووب میشم ؟:-)
بله برون که یه کت سفید با شلوار پارچه ای تنم میکنم. ولی برای عقد اون تور توری آبیه مد نظرمه...

محضر برای عقدت؟؟ به نظرم شال سرت نکن. روسری با کلاس تره. شلوار هم راسته به نظر من شیک تره حالا باز سلیقه ها متفاوته...
با فرنچ موافق ترم من ^_^ گل های ریز هم کنار ناخنت بکش
میلووووو من گریه م گرفت باز که
خیلی خوبه این حسا
بنظرم یکی از بهههترین خوبیای دنیا اینه ک ادم با عشق ازدواج کنه و هی دلش قیلی ویلی بره
ایشالا که بههههترین روزارو پیش رو داشته باشین و هی بیای ازش بنویسی
ای جان عسل چرا گریه میکنین آخه شماها :)) :**** عزیزای من :**
راستش چند سالی توی ذهنم بود که سنتی ازدواج کنم! ولی خب با دیدن مارس فلسفه هام بهم ریخت :)
راستی برای خصوصیت هم چه جالب منم الان یکی از کلاسام همون ترم و کتاب رو دارم تدریس میکنم
و بله همونجایی هستیم که گفتی :* کدوم منطقه اش هستین شما؟؟ البته اگه اشکالی نداره بگو :*
منکه شبا به عشق تو میام که بخونمت.. میلو آنقدر همه چیو خوب توصیف میکنی انگار خودم اونجام...قضیه مهریه رو خوشم اومد واقعا همینطوره منم همیشه همین فکرو میکردم که خب اگه قرار باشه آدم دیگه نخواد باطرف باشه چه هزارتا سکه چه ده تا.اما خیلیا اینجوری فکر نمیکنن بعد نمیدونم دلشون به چی خوشه مثلا!
آخی مرسی میرا :***
میدونی میرا من یه سری چیزارو خوب میخوام. کاری به پولش ندارم .ولی یه سری چیزا هست که به نظرم رسمای مسخرس.. برای همین من ممکنهمثلا سکه برام مهم نباشه اما مثلا آتلیه ای که میریم هرچقدرم بگیره وهم نباشه واسم!
وای میلو چقد یهویی شد همه چی تبریک میگم عزیزم ایشالله خوشبخت بشید
مرسی خورشید جان :) همچینم یهوی نبودا شما در جریان نبودی :)
مرسی با اینحال
اون کامنت نیلووو ! منو یاد اون صحنه آخر غرور و تعصب انداختکه مستر دارسى از لیزى سوال میکنه کیا صدات کنم میسیز دارسىبعد لیزى جواب میده
when you are completely ،perfectly and incandescently
Happy
:)
آخی... :)
:دی .. یعنی من هی میام میخونم، نیشم کش میاد ! .. چقدر حس همچین روزایی فرق داره با بقیه روزا :)
اتفاقا منم میخواستم ازت بپرسم تو مراسمات چی میپوشی، سخته انتخابش واقعااا :)
من همش دارم بهت فکر میکنم، بعد میگم اگه همچین روزایی واسه من بیاد قطعا همش فشارم پایینه و سرم گیج میره :)))))
.
.
خانوم،میشه من از اینجا به آژو سلام کنم ؟ دلم واسش تنگ شده واقعا .. وب نساخته آیا؟
آژووو اگه خوندی سلاااام، آیکن جیغ زدن و بالا پایین پریدن و دست تکون دادن :دی
ای جان :)
واقعا سخته.. مثلا اگه مهمان بودم میگفتم یه چی کوتاه هم بپوشم یه گوشه نشستم دیگه کسی که حواسش به من نیست.. ولی حالا نمیشه که!
اولاش آره سخته...
بله چرا که نه :)
واى میلو من انقد ذوق داشتمواسه کامنت گذاشتن که جاى پاپیون اول نوشتم میلو:)))))
واى اصلا باورم نمىشه,خیلى خیلى خدا رو شکر مىکنم و ازش مىخوام مواظبتون باشه که چشم نخورین عزیزم:**
منم همش داشتم به این فکر مىکردم که چى مىپوشى این روزا که همش رفت و آمداى حساس دارین:)))
توروخدا دلت واسه یواشکیا تنگ نشه از الان,لذت ببر از روزات حساااابى
گاهى به برعکسشم فکر کن,اونوقت ببین چند برابر حس این روزات شیرین و دوست داشتنى مىشه و خدا رو شکر مىکنى بدون غر زدن:پى
ای وای :))))))))))))))) چقدر خندیدم من :))))
مرسی نازی جان :**
آخ نازی دست و بالم هم حساااااااااااااااااااابی خالیه نمیتونم لباس اینا تند تند بخرم
نه دلم واسه یواشکی ها از این لحاظ تنگ شده که میشد بشینیم حرف بزنیم. نه که الان تو این دو هفته چندبار همو دیدیم ولی حتی نشده مستقیم همو نگاه کنیم :((
سخته نه؟ :))) عادت نداریم به دو نفری بودن و این صوبتا تا جااا بیفته آدم چقد طول بکشه
ایشالا همه ی جووووونا خوشبخت بشن ( مثل این پیرزنا :دی )
میلو رسم شما چجوریه برای عقد؟ میرید محضر یا عاقد میاد خونه بساط شام و بزن برقص هم براهه؟ اگه بزرگ میگیرد که به نظرم یه لباس پرنسسی :دی حریر شیک گزینه خوبی میتونه باشه :-)
وای خیلی.. خصوصا که خانواده هامون هم سخت گیرن و نمیشه جلوشون خیلی کول بود!
الهی آمین :))
والا رسم خاصی نداریم. بعضیا دوست دارن میگیرن بعضیا نه. ما میریم محضر و بعدش میاییم خونه و فامیلای درجه یک هستن و یکمی شلوغ کاری میکنن...
شاپری یه لباسی چند روز پیشا یهو به چشمم خورد تور توری آبی بود خیلی کم رنگ و خوب... ولی نمیدونم مناسب باشه یا نه. چون خیلی سریع رد شدم
میلووووووووووووو توروخدا هر چی لباس خواستی تو هر مراسمیت بپوشی عکسشو اینجا بذار . من خییلی ذوق دارم واسه دیدن لباس عروسی و عقد کنون و نامزدی ... :))
همیشه خودم به بقیه میگفتم این کارو بکنین الان که واسه خودم شده یه طوریمه بخوام عکساش رو بذارم :)) چون همیشه بهتر از لباسی که تو خریدی هست و منم خوشم نمیاد کسی این رو بهم بگه یا حتی پشت سرم!! برای همین سعی میکنم حدالامکان از چیزایی که حرف و حدیث میاره دوری کنم :(
تو هرچی بپوشی بی نظیری :-* بعد من چرا عادی نمیشم هر پستت گریم میاد ؟
تو لطف داری بهم سودی :**
واقعاااا؟؟؟ وای دخترررررررررررررررررررررررررررر.. عزیزمممممممم مرسی از اینهمه احساستتتت :**** متشکرممممم :*****
ای جان، بعدن همه به فامیلی شوهرت صدات میزنن، اون وقت اوایل ببخشیدددد عین خنگا نگاشون میکنی، یهو یادت میاد اوه با منن! خانوم فلان منم! :))))))
نیلو اون روز داشتم اتفاقا به مامانم میگفتم من میخوام با همون فامیلی خودم صدا زده بشم با اینکه فامیلی مارس رو هم خیلی دوست دارم... :(
راجع به خصوصیت هم فقط ایمیلش رو دارم..
میلو ادم انگار باورش نمیشه همیشه واسه مراسم بقیه اماده میشده حالا واسه خودش.
میلو کلی لباس شیک پوشیده هس که خیلی ام خوشگل تر از بقیه ی مدلاس.یه لباس خیلی خوشگل پیدا میکنی:-*
سارا انگار دارم میرم مثلا مراسم دوستم! باورم نمیشه اصلا! بعد این چند روز هی به من میگن عروس خانوم! من نیشم باااااز میشه ولی بعدش از تعجب خشک میشم!
آخ سارا پولش هم مهمه... کلا اون سفری که بعد از عید رفتم خیلییییییییییی حسابم رو خالی کرد!
میدونین ؟ نمیدونم چی بگم یا چه جوری توضیح بدم ...
بذار اینجوری بگم من یکی از اوناییم که دلم میخواد ازدواج کنم ، واقعا این ازدواج و بچه دار شدن و این کارا رو دوست دارم واقعا واقعا !
و یکی از چه جوری بگم فانتزایم یا آرزوهام یا حالا هر چی اینه که با عشق و عاشقی شرو بشه .. و میخوام بگم واقعا به شما تبریک میگم که قسمتتون اینجوری بود
این که یکی از اونور خیابون بیاد همه وجودت بلرزه ... رو ماشینت گل بذاره ، واست نامه بنویسه ، به قول شما دیت های یواشکی ، کارای یواشکی و هیجان انگیز دیگه فارغ از همممممه ی صلاح مصلحت ها !
من یه دختریم که میدونم اگه یه روزی ازدواج کنم حتما سنتی خواهد بود ازشم بدم نمیاد ولی خوب میلو خانوم این تجربه ی این چنینی واقعا عااالیه . واااققققعااا عالیه ...
میدونین من از چی خوشم اومد ؟ از اینکه شما هیچوقت اصرار نداشتین تا قبل این جدی شدن خیلی ماجرا زن و شوهری طور باشه از ایشون توقع نداشتین زور بره سر اصل ازدواج یا اصلا توقع نداشتین این رابطه به ازدواج ختم بشه .
این قضیه رو خیلی قشنگتر میکنه و چه بخوایم چه نخوایم حالا که داره به ازدواج میرسه به قشنگترین جای ممکنش رسیده ...
راستی من کلمو کشیدم ولی شما نشنیدین ! :)))
به پای هم پیر بشید ! این دعا خیلی دعای قشنگیه ، واقعا واقعا واقعا از ته دلم امیدوارم به پای هم پیر بشید .
جیرجیرک راحت حرف بزن باهام :)
اتفاقا من دوست داشتم ولی سنتی ازدواج کنم. تا دو سال هم توی هیپ رابطه ای نمی رفتم! بعد ولی مارس رو دیدم و همه ی دل و دینم رو باختم و اینجوری پیش رفتیم کم کم.. میخوام بگم یعنی هیچی معلوم نیس از آینده... :)
خب جیرجیرک نمیتونم انکار کنم که ته دلم جدی شدن میخواستم. هر دختری به یه سنی که می رسه دلش دیگه رابطه ی روی هوا نمیخواد.. ولی خب ب زبون نمیاوردم.. فکر میکنم این چیزیه که پسر باید دربارش تصمیم بگیره...
عزیزم ممنون :) هم از کل کشیدنت :))و هم از دعای قشنگت...
من تو عقدم محضریم مانتو شلوار سفید و روسری نباتی داشتم.. تو بله برون یا نامزدی یا هرچیز دیگه هم لباس زیتونی خیلی خیلی روشن داشتم.خودم میگفتم زیتونی که زردش بیشتره :)) که البته مث لباس عروس بود ولی رنگش فرق داشت و خیلی قشنگ بود.
راستی.. کاش اون دفتر بنفشه مال من بود :)) خب من همه ست خونم بنفشه. :دی
دفتر خودم یه قهوه ای کمرنگ جلد چرمیه.
آره یادمه عکسای محضرت رو... احتمالا منم همین مانتو اینا بچوشم واسه محضر.. ولی بعدش میاییم خونه نمیدونم چی بپوشم..
قابلتو نداره :) :**
راستی به پدرت افتخار کن که مثل کوه پشتت و با اهمیت و ارزش دادن بهت جلوی خونواده مارس سربلندت کرده و اونها هم حتما به چشم یه آدم با ارزش بهت نگاه می کنند مطمئن باش
البته که همینطوره :)
وااااای وقتی دیدم سارای عزیزم آدرست رو گذاشت یه کله خوندم و باورم نمیشد تو این مدت که بلاگفا قاطی کرده ایــــــــــــــــــــــــــــــنهمه اتفاق هیجان انگیز افتاده باشه
وااای کلی تبریک میگم دخترجون
آفرین، دارم ذوق میکنم
خوشحالم که آخرش رسیدم و استرس نکشیدم
الان خوشم نمیاد بیای بگی چرا همه دنبال وصال هستن و چرا همه به ازدواج فکر میکنن و این حرفها هااااااا، گفته باشم
آخ گیسو خیلی صبر کردم تا اونجا درست شه ولی دیدم اتفاقا دارن مثل برق و باد رخ میدن و نمی نوشتم یادم میرفت! برای همین تصمیم گرفتم اینجا بنویسم فعلا!
خیلی ممنون عزیزم :) دیگه الان فرق میکنه. تا وقتی جدی نیومده بود خونمون و حرف نزده بودن اینو میگفتم الان دیگه نه
خب خعلی خعلی مبارکا خانوم... همیشه همه ی هممه ی روزات همین قد شاد و معجزه طور باشن :)
مرسی پرستوی عزیزم.. معجزه های ریز و درشت... برای همممووووون!
واااااای خدایان خیلییییی خوشحالم براتون... اگه خوب بگردی میتونی لباس خوب پوشیده پیدا کنی یا اگه خیاط خوب سراغ داری به دوختند هم میتونی فکر کنی
ای جانم.. مرسی لیدی عزیزم :***
خیاط اینا که نه. من همیشه لباسامو آماده خریدم.. باید بگردم دیگه... ولی لعنتی اصلا وقت نمیشه....
پیدا کردن لباس براى مهمونى معمولى هم سخته چه برسه عقد و اینا
تازه عروس که دیگه روزهااا باید وقت بذاره براش
دقیقا همینطوره...
وای ساحل... خیلی سخته... منم که تایمم خالی نیست اصلا.. فقط یه روز در هفته
راستی بابای احساسی و خوش سلیقه رو عشقه :)) رنگ بنفش واقعا سلیقه ی یه مرد با احساس میتونه باشه.
راستش پدرم از لحاظ احساسی آدمی نیست که نشون بده و ما هم همیشه سر همین خیلی مشکل داشتیم... در کل آدمیه ک احساسش رو خیلی سفت و سخت کنترل میکنه... با اینحال کلا پدرم رنگای شاد رو خیلی دوست داره.. مثلا چیراهن های زرد و صورتی میپوشه :))
باورت میشه منم گریه ام گرفت؟ دروغ چرا برات خیلی خوشحالم با اینکه تازه باهات اشنا شدم و نمیدونییییییی چقدر از این اشنایی خوشحالم. ولی خب چون حس و حال مشابه تو رو داشتم احساس نزدیکی شدیدی با نوشته هات می کنم. واقعا از ته دل برات آرزوی خوشبختی میکنم
منم تو موسسه های زبان تدریس می کردم برای سال ها. اما واقعا به جایی رسیدم که بریدم و چندر غاز حقوق ترمی رو به سختی هاش بخشیدم. دقیقا منم دلم یه شغل با ثبات و حقوق خوب میخواد یه چیزی مثه کار تو بانک. ولی حیف برای رشته ی زبان اونقدرها تو بانک ها کار نیست.
ممنونم شادی عزیز... محبتت رو می رسونی و من خیلی ممنونم بابت این ذوق و خوشحالیت :)
همچنین برای شما :*
آره همینطوره.. برای رشته ی زبان توی بانک زیاد شانس نیست. گاهی آزمون هایی میگیرن ولی در نهایت باید اطلاعات بانکی داشته باشی...
خانوم به شوهرت تبریک بگو :"""" :دییییی
میلو جااااانممممم :)))) وااای از این به بعد اسمش قراره بشه آقامون ^______^
صبا هم خوشبخت شه ایشالا... فک کنم راسته که گفتن امسال سال عروس ه...
چه همه تند و تند دارن عروس میشن :)
......
بفرما خانوم بعد به ما میگه چرا گریه میکنین :)))
احساساتی میشیم دیگه.. یه میلو بیشتر که نداریم، تازه
عزیزدلمون هم باشه :دی :**
.....
اوه این پوشیدنا معضلیه واسه خودش!!
راستش من نمیتونم کمکی بهت بکنم تو این موضوع :(
من یه لباس کردی خوشگل بنفش پوشیدم ولی :)
در کل میگن واسه عقد، آبی و بنفش یا سبز خوبه و انرژیای مثبت رو جذب میکنه :)
سمانه :))))))
اه انقدرم بدم میاد از این کلمه که :))
آره وای دور و وری های منم خیلی هاشون عروس شدن!!
عزیزم :**** لطف داری شما :***
وای خیلی سخته...
ای جان :)
منم همون لباس آبی تور توری مد نظرم بود... ببینم چطور میشه. البته ولی فعلا خیلی مونده تا عقد...
آقامون؟:
فک کنم کامنتت باز نصفه اومد :((
نمیدونم چه شکلکی گذاشتی ولی بذار بهت بگم که خودم متنفرم از این لفظ آقامون :))