32

درسته که بلاگفا اکی شده ولی حوصله ام نمی کشه برم اونجا و فکر میکنم عادت کردم به همینجا!

خب راستش این چند روزی که گذشت درگیر مراسم فوت شوهر خاله ام بودیم. همون پست قبل رو هم گذاشته بودم یه روز گذشته بود از فوتشون ولی نمیخواستم پست سالگردم توش خبر بد باشه.

دو ماهی بود که مریض بودن و حالشون اکی نبود. دیگه این آخریا خیلی حالشون وخیم بود و من میدونستم که اتفاقای خوبی در انتظارمون نیست و حتی برای تاریخ عقد هم هی معطل میکردیم.. با اینکه یه تاریخی رو آخر فیکس کردیم ولی میدونستم باید تغییرش بدیم..

و همینم شد. بعد اونقدر من به خاله هام وابسته ام و برام مهمه حضورشون که برام مهم نیست تاریخش رو تغییر بدم و باز باید بریم اون پروسه ی آزمایش رو انجام بدیم از اول... روم نمیشد به مارس بگم. با اینحال خودش اون روزی تماس گرفت و گفت میلو چهلم شوهر خاله ات کی هست؟؟ گفتم چطور؟ گفت میخوام برم محضر صحبت کنم تاریخش رو عوض کنم! بعد من از خوشحالی گریه ام شده بود! بهش گفتم مارس خاله زیبا گفته بود که اگه قبل از چهلم باشه ما هیچ کدوم حتی برای محضر هم نمیاییم چه برسه به جشن.. مارس گفت درستش هم همینه و نباید ناراحت شی. ما باید درک کنیم و احترام بذاریم و تاریخمون رو عوض میکنیم!

بعد من خنده  ی ذوق و گریه ی شوقم قاطی شده بود پشت تل. میگفتم مرسی که میفهمی اینارو!

بعد با خودم گفتم چقدر خوبه که برام خوبی های آدما عادی نیست. و چقدر خوب تره که قدر فهم و شعور آدما رو میفهمم و لذت می برم! شاید کس دیگه باشه بگه خب درستشم همینه اگه اینطوری نمیکرد باید ایراد میگرفت ازش! ولی من میگم هیچم اینطور نیست. میتونست نکنه این کارو ولی حالا که کرده باید ازش تشکر کرد. چرا نباید بابت درک و فهم آدما ازشون متشکر بود؟؟؟



اونجا که بودیم توی مراسم و اینا، خانومای فامیل انگشتر رو که دستم میدیدن میومدن بهم تبریک میگفتن. بعد خیلی هاشون بهم میگفتن که تورو ما خیلی دوست داریم و همیشه ازت تعریف میکنیم. بعد با یه لحن محکم و مطمئنی میگفتن که الهی خوشبخت بشی.

خب بله من اون دختر محبوبه ی توی فامیلامون هستم 



.................................................................................

توی اون گیر و دار بسته بندی میوه ها و تدارک دیدن برای افطار و شام مهمونا و بدو بدو کردنا  با خودم فکر میکردم که واقعا چقدر مسخره اس فرهنگمون. که همییییییشه توی هر چیزی و هر اتفاقی بیشتر از اون که نگران خود اون اتفاق باشیم نگران حواشی اون هستیم.. مثلا توی عزا یا توی عروسی.. همه چیییییییز ختم میشه به اینکه یه وقت زشت نباشه جلوی مهمونا...

مثلا چرا خاله ای که شوهرش رو از دست داده و بچه هایی که پدرشون رو، به جای اینکه بشینن سوگواری کنن یا حداقل توی حال خودشون باشن هی باید نگران میوه ها باشن! یا از اون مسخره تر نگران این باشن که یه وقت چاقوی یه بار مصرف کم نیاد!! مسخره نیست؟؟؟

بعد مراسم اروپایی ها رو توی ذهنم مجسم میکنم. درسته که توشون نبودم و از نزدیک ندیدم ولی خب همین فیلمایی که ازشون میبینیم. یه چند نفر میرن و در کمال آرامش اون آدم رو توی یه جای خنک و سرسبز دفن میکنن و همونجا همه چی تموم میشه. خاله زیبا میگه بس که بی عاطفه اند..

من نمیگم اونقدر یخ و خشک باشه. ولی میگم آخه یعنی چی؟؟ اینهمه مراسم طولانی و همش هم هربار نگرانی برای مهمونا اینا فرسایش میده ذهن و آرامش آدم رو! بعد نمیدونم آرامگاه شهر شما چطوریه. ولی اینجا که بهشت زهراش توی بدترین منطقه ی ممکنه که اونقدر راهش دوره و اونقدر اون اطراف بیابون و مسخرس که هربار که میخوایم بریم اونجا باید من یه بسته قرص مسکن بردارم و یه کلمن آب! بدتر از همه اینکه قبرهای جدید رو چون اطرافش خالیه ما باید همش روی یه جاهای باریک که هرلحظه امکانش هست پرت شیم توی قبرها وایسیم و سوگواری کنیم اونم با یه مداحی که صدای بلندگوش گوش خراش ترین صدای ممکن رو تولید میکنه.. کلا همه چیش به بدترین حالت ممکن آدم رو عذاب میده...خب چرا نمیتونیم آروم تر این مراسم رو برگزار کنیم؟؟ چرا مهمونایی که میان فقط برای تسلیت نمیان؟؟ میان چتر میشن روی سر صاحب عزا و اونم توی این شرایط که ماه رمضونه هم افطار میمونن هم شام!


...................................................................................




من تا حالا هیچ مرگی جز همون فوت آقای اف (قدیمی ها در جریانن، دوست صمیمی پدرم که پارسال فوت شد) برام ناراحت کننده و سخت نبود.. هنوزم که هنوزه گریه امه از نبودنش.. باور کنین همین الان که دارم می نویسم بغضی شدم... بعد ولی همون روزا هم وسطای مراسم دلم میخواست برم خونمون و دوش بگیرم و ریلکس کنم و عصرش برم با مارس بیرون و یکمی دور شم از اون جو. این ربطی داره به خبیث بودن؟؟ من واقعا غمگین بودم اون روزا. ولی من نمیتوووووووووونم ساعت های خیلی زیاد غم داشته باشم و فضای حزن آلود رو تحمل کنم حتی اگه اون فرد از دست رفته برام خیلی عزیز باشه... بعد خدا رو شکر که تا حالا صاحب عزا نبودم نمیدونم واقعا شرایطش چطوریه ولی فکر میکنم که چقدر سخته تا چند روز متوالی آدم غصه داشته باشه و در همون حین حواسش هم باشه مهموناش چیزی کم نداشته باشن... سخت نیست؟؟



نظرات 16 + ارسال نظر
پرسه جمعه 12 تیر 1394 ساعت 16:52 http://www.galexii.blogfa.com

خدا بیامرزتشون ....
.
ما متاسفانه فرهنگ های نامناسب زیاد داریم. تازه ترک ها علاوه بر این حواشی در حد مرگ درگیر ِ لباساشونم هستن که سر خاک یه مانتو، بره مسجد یکی دیگه و کلا تا چهلم بیس مدل لباس و طلا عوض میکنن ....

:| چقدر جای تاسف داره...

میرا جمعه 12 تیر 1394 ساعت 10:10 http://Hista7.blogsky.com

اینم از فرهنگ والامونه میلو!!!!
تسلیت میگم عزیزم...غم آخر باشه :**

حالم بهم میخوره..

مرسی عزیزم :*

سیاهچاله پنج‌شنبه 11 تیر 1394 ساعت 09:40

منم میلو خیلی متاسفم برای این رسم و رسومات غلط :/
حالا درسته که باید مثلا چیزی برای خیرات پخش بشه اما دیگه نه اینهمه :/
از سن بالاهای فامیل شنیده بودم که قدیم تر ها تا هفت روز نمیزاشتن از اون خونه بوی پختنی و آشپزی بیاد... هر روز یکی واسشون غذا می برده که دیگه توی این هاگیر واگیر درگیر غذا نباشن :/
میلو توی کرمان که افتظاااااااحه... برای مراسم هفت 2-3 جور میوه و 2-3نوع شیرینی و خرما و یه چیزی به اسم پدفخته رو بسته بندی میکنن و هرکی اومد بهش میدن! حالا به جز چای یا قهوه :/
بدتر اینکه مثلا عیدها مخصوصا عید های اولی که بعده مرگ اون فرد هست رو میرن از صبح زود سر مزار و کلی خوردنی و آب و کرایه صندلی و...
ما برای مادر بزرگ پدربزرگم برای اینکه باهاشون حداقل بتونیم خلوت کنیم و سوگواری کنیم صبح های زود بعده نماز بچه ها می رفتیم سر مزار ...
انگاری وقتی یکی می میره اول باید به فکر خورد و خوراک بقیه باشن :/

یعنی فقط حرص خوردم با خوندنه کامنتت! واقعا متاسفم واسه مردم با این فرهنگشون..

memol چهارشنبه 10 تیر 1394 ساعت 23:27 http://ona7.blogfa.com

عزیزم تسلیت میگم...امیدوارم عزیزانت همیشه سلامت باشند

متشکرم ممول عزیز

تبسم چهارشنبه 10 تیر 1394 ساعت 14:40

عزیزم تسلیت میگـم .. روحشـون شاد ... :((

بنـظر ِ منـم مارس میتونسـت این کارُ نکنه و واقعا احتـرام گذاشته ... من وقتی پسر عموم فوت شد .. نامزد دختر عمه ام حاضر نشد عروسیش ُ عقب بندازه و باعث شد همه دلخور باشن از دختر عمه ام :((

مرسی عزیزم :**

من فکر میکنم توی این روزایی که همه بی شعور شدن همین نمونه های کوچیک خیلی جای تشکر داره...
بعد ولی عروسی فک کنم یه کمی سخت تر باشه عقب انداختنش مخصوصا اگه کارتا رو پخش کرده باشن... بعد دختر عمه ات که طفلکی گناهی نداشته.. من خودم اگه مارس این پیشنهاد رو نمیداد روم نمیشد بهش بگم تازه با اینکه مراسم عقد مال دختره و ربطی به پسر نداره که بخواد قبول کنه یا نه... با اینحال میگم از دستش کاری ساخته نبوده شاید...

آژو چهارشنبه 10 تیر 1394 ساعت 13:16

خیلی مسخره س . خیلی میلو .من هنوز شوکه بودم مادری که تا دیروزش راه میرفت یهو مرد بعد باید جواب ملتو با احترام میدادم حتی یه خلوت هم نداشتم
من و ازاده و کامران اصلا نتونستیم سوگواری کنیم واسه همین چیزای مسخره
متاسفم روحشون شاد
پدر همون دخترخاله ته که بهت حسودی میکنه؟!

:((( خب میبینی چقدر بده؟؟ :((


نه شوهر خاله بزرگم..

نیگولی چهارشنبه 10 تیر 1394 ساعت 00:37

اکثر مراسما همین جوری شدی
همه یه کاره روتین مسخره رو انجام میدن و هیشکی هم نمی دونه داره چیکار می کنه و اصن دلیل این دور هم جمع شدنه چی بوده!
میوه هو چاقوی یبار مصرف اخه
هی روزگار هی

دقیقا همینطوره نیگول. هیچکس نمیفهمه اصن فلسفه ی این کارا چیه!

رونی ادری سابق سه‌شنبه 9 تیر 1394 ساعت 23:16

هی میلو...پس داری عروس میشی؟؟؟
گمت کرده بودم و حالا این همه خبرای خوب منو خوشحال کرد...
دیگه کلیشه ای شده که بگم خوشبخت باشی...
فقط بهت میگم همیشه اون لبخند میلویی رو لبت باشه ... همون لبخند قشنگ و نگاه اروم ... هنوز اخرین عکسی که ازت دیدمو یادمه زیبا...اون مرد خوشبخت میشه

اردیییی عزیزمممم :**** اردی من توی اینستا اکثر بچه های بلاگی رو داشتم و بعضیاشون رو هم شماره اشون رو. و روزی که اینجا رو زدم به همه از همون طریق اطلاع دادم متاسفانه دیگه فراموش کردم به شماها اطلاع بدم :((
خیلی خوشحالم که اینجایی باز :**
مرسی عزیز من :** واقعا ممنون :)

Ziba سه‌شنبه 9 تیر 1394 ساعت 19:35

منم شوهر خالم که فوت کرد همین اوضاع بود تا ساعت 12 1شب هم میومدن پیش خالم دلداری دادن اونم رپز اول بعد از خاکسپاری و اینا که ادم چقدر از نظر روحی و جسمی خرد میشه دیگه سری اخر مهمونا که ساعت 1اومد بودن خالم و مامانم نشسته بودن پیششون ما هم هی سر میزدیم میرفتیم یهو دیدم خالم نشسته بود یهو کجکی رفت!!!انقدر ترسدیم نگو بنده خدا از خستگی خوابش برده بود :| انقدر دلم براش سوخت مهمونا هم که انکارفهمیدن بد ساعتی اومدن شروع کردن عذر خواهی پاشدن رفتن!!!واقعا ایرانا شورش همع چیزو در میارن

ساعت یک شب دیگه نوبره والا :|
واقعا به خدا فرهنگمون خیلی خیلیییی ضعیفه... هیچی رو در حد تعادل نداریم...

سمنو سه‌شنبه 9 تیر 1394 ساعت 18:28

ای وای، ایشالا روحش در آرامش ابدی باشه...
......
فکر کنم میفته تو روز تولدت، هوم؟ ^_^
...
آره واقعا اینطوریه، تموم مراسمای ما کلی هزینه بردارن و حاشیه ای
امیدوارم همه چی به خیر و خوشی تموم شه :**

مرسی عزیزم :**
:))) آره ^___^ البته نه دقیق همون روز ولی یه تاریخ رند تر :))

مسخره س...
مرسی عزیزم :**

شاپری سه‌شنبه 9 تیر 1394 ساعت 15:55

ایشالا هر چی خیر ه همون بشه عزیزم... خدادل خانواده اش رو آروم و صبور کنه و روح ایشون هم قرین رحمت .. ‌

مرسی عزیزم

شادی سه‌شنبه 9 تیر 1394 ساعت 15:48 http://citrusflower.blogsky.com

تسلیت میگم. خدا رحمتشون کنه.
منم باهات موافقم برای همین معمولا مراسم این مدلی چه عروسی چه خدای نکرده عزا رو سعی می کنم نرم. حال و حوصله حرف و حدیث های پشتش رو ندارم.

مرسی عزیزم.
منم خیلی دوست دارم که نرم ولی خب نمیشه نزدیکه..

لیدی رها سه‌شنبه 9 تیر 1394 ساعت 15:30 http://ladyraha.blogsky.com

بهت تسلیت میگم عزیزم
مارس واقعا آدم دانا و پشتیبان خوبی برات...
حواشی انقدر زیاد که انگار اصل موضوع از یاد رفته...
بعد اونهمه ناراحتی بایدم دلت ریلکس کردن و دور شدن بخواهد
ایشالا مراسمتون به خوبی و تو وضعیت بهتر برگزار میشه

مرسی رها جان :**
واقعا...

دقیقا همینطوره و این خیلیییییییییی بده...
من خیلی خوشحالم که تاریخش عوض شد! چون الان افتاده توی روزی که همیشه دلم میخواسته :)

mohabat سه‌شنبه 9 تیر 1394 ساعت 15:00

Tasliat migam :(,tefli khale o bache hash...b nazaram irania mordde parastan . vaqeanam hastan va aslan eqrarq niss vase hamine k vaqti yeki az ddonya miire koliii marasem migiran
Man fek nemikonam khabis bodan bashe .. Khode man to hich marasemi sherkat nemikonam . akharish vase pesar khalam bod k 10salam bod . aslan dos nadaram beram chon vaqti nemiram fek mikonam oun Adam hanoz hastesh va qam o andohe nabodanesh azyatam
nemikone
Ama hamink miram o mibinam ta modathaaa to zehnam mimone ja dare begam inja aramgahesh ye Jaye kheeeyli ba safas:))Parke aslan :d

مرسی عزیزم :**
دقیقا همینطوره مریم مرده پرستیم ما... حالا کاری به نزدیکان فرد از دست رفته ندارم که خب طبیعیه گریه زاری کنن. ولی کسی که سالهااااس نیومده حالا الان توی همه ی مراسما میاد چیه پس؟؟؟

من نمیتونم نرم چون مثلا برای همین شوهرخاله ام من خیلی وابسته ام به خاله هام و مامانم خیلی گیره روشون که حتما راضی نگشهون داریم...
شما که کلا همه جای شهرتون بهشته

نیلووو سه‌شنبه 9 تیر 1394 ساعت 14:27

تسلیت میگم عزیزم.. ایشالا غم آخرتون باشه..
عزیزم من نمیدونم رسم شما چجوریه، چند هفته گذشته و چرا زودتر از اینا عقد نکردین، نمیتونم نظری بدم، ولی امیدوارم صبور باشین و همه چی به خوبی خودش پیش بره..
منو محمد مراسم عقدمون توی یک هفته همه چی رو پیش بردیم و به جشن خیلی کوچولومون هم رسیدیم، آرزو میکنم برای تو هم همونطور که دوس داری پیش بره.. نمیدونم چطوری این وضعیت رو داری تحمل میکنی، چون من خیلی آدم استرسی ام..

مرسی عزیزم :**
نه نیلو من واقعا آرومم و اصلا هم ناراحت نشدم از این اتفاق. راستش من فکر میکنم حتی خیلی بهتر هم شد چون افتاد توی تاریخی که دوست داشتم دقیقا :) من معنقدم هرچی که توی لحظه رخ نمیده و موکول میشه به بعد صد در صد یه چیز بهتر قراره از آب در بیاد! همیشه دیدگاهم همین بوده...

فرانک سه‌شنبه 9 تیر 1394 ساعت 13:22

عزیززم تسلیت میگم :(
خاله زیبا همون نبودن که باهم رفتین کنسرت ؟
خدا بهشون صبر بده :( به شما هم همینطور :(
آهی :(
----
راستش این حواشی میوه و اینا به کنار ، من واست یه چیزی تعریف کنم ، بابابزرگ من آذر ماه همین چند ماه پیش فوت شدن ، بعد دوستای پسرخالم و یکی از دوستای دخترخالم اومده بودن کمک واس همین میوه و اینا ، منم رفتم کمک ، وای چشت روز بد نبینه ، اون پسره که دوستِ پسرخالم بود تا منو دید زل زده بود به من ! از اونور اون دختره که دوستِ دخترخالم بود عاشقِ اون پسره شده بود و چش نداش منو اونجا ببینه و همش سعی داشت منو یجوری از اونجا دور کنه ، یعنی تمام تلاشش رو میکرد به هر نحوی ، تازه خوبه من بیشتر به فرد فوت شده نزدیک بودم تا اون! میبینی تروخدا ؟ یه مراسمی که باید درست برگزار شه رو بعضیا با چه جاهایی اشتباه میگیرن !:)) هنوزم خندم میگیره از حرکاتش ! بقیه چیزام که توی مراسم مشترکه ، همه خوابِ اون مرده رو دیده بودن ! همه میگن چه خوب بود ، کاشکی یذره فقط به فکر اون شخص فوت شده و صاحب عزا میبودن نه این چیزا :(

مرسی :*
آره خاله زیبام همون بود ولی شوهر خاله بزرگم فوت شده. خاله زیبام مجرده.

:| چی بگم والا... همه چی به نوعی مسخره بازی شده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد