The one Dimensional Girl

من یه چیزو این روزای اخیر راجع به خودم کشف کردم اونم اینه که مادامی که فشار درس (فقط درس، نه کار) روم باشه ذهنم فلج میشه. البته این فشار شامل امتحانای ترمیک نمیشه. فشاری مثل کنکور، مثل همین پایان نامه! کار درسی بزرگی که اگه انجام بشه یه موفقیت هست، نه امتحان های پایان ترم.

بعد من هربار که به زندگیم نگاه کردم دیدم دقیقا توی همون برهه از زمان که این فشارا روم بوده به بدترین حالت ممکن خودم از لحاظ روحی و ظاهری و تفریحی رسیدم!

من وقتی فشار درسی بزرگ روم باشه یه آدم کاملا تک بعدی میشم که نمیتونم هیچ کاری کنم!

اینو همین چند روز فهمیدم. اصلا مهم نیست که چقدر کار داشته باشم یا فشار کارم زیاد باشه ولی به محض اینکه تحت فشار درسی قرار میگیرم اوضاع هم چیم می ریزه بهم!

الان از روزی که از شهر دانشگاه برگشتم تقریبا داره پنج ماه میشه که توی این مدت هیچ کاری رو درست انجام ندادم! حتی برای مارس هم اونجور که باید تایم نذاشتم. حتی در کمال تاسف فهمیدم که خرید درست حسابی برای لباس هام نرفتم کاری که اغلب توی آخر هر فصل انجام میدادم! 


درسته که از همین چند روز پیش که دیگه واقعا استارت پایان نامه ر و زدم دارم هر شب یه تیکه اش رو می نویسم ولی این اصلا حالم رو خوب نمیکنه! من نمیتونم تا وقتی این فشار روم هست از زندگیم لذت ببرم!

دقیقا همین حس رو سه سال پیش که کنکور داشتم هم تجربه کردم قدیمی تر ها یادشونه... حتی کلاس نقاشی هم که دوست داشتم رو نرفتم تا کنکور رو دادم و بعد!


بعضیا با داشتن فشار کاری تک بعدی میشن. من ولی خوب یادمه که تابستون سال نود و دو که کنکور تموم شده بود و هیچ دغدغه ای نداشتم کلاسای زیادی برداشته بودم و کار میکردم و از طرفی باشگاهم رو مرتب میرفتم حتی روزایی که با کلاسام تداخل داشت قبل از رفتن به کلاس میرفتم باشگاهی که تایمش به من میخورد و یه روزایی رو هم سر ظهر کلاس نقاشی میرفتم! اوه بله همون موقع بود که فرانسه رو هم شروع کرده بودم به یادگیری!!


خلاصه دلیل این دپ بودن  و راکد شدنم رو فهمیدم! فشار درسی!!


................................................................................


کلاس های خصوصیم رو یه جوری برنامه ریختم که یه ماهه تموم شه! با این ترفند مشکل همیشگیم که همون حقوق گرفتنه ترمی بود رو حل کردم! حالا ماهیانه یه پولی دستم میاد که اندازه ی یه کارمند معمولی توی اداره ست و کلاس های آموزشگاهم هم سرجاشه!

اینطوری خیلی راحت تر میتونم برنامه ریزی کنم برای پولام و راحت تر هم میتونم خرید کنم.. حالا دیگه میتونم چیزای تزئینی و ریز ریز که پول آدمو هدر میده هم بخرم!! :))

 از این بابت دیروز رفتم یه سری به لوکس فروشی دم خونمون زدم. البته این که میگم لوکس فروشی به ذهن شما چیزای برق برقی و اکلیلی و کریستالی نیاد! اسم دقیق مغازه اش رو نمیدونم چی میگن. از همین چیزهای تزئینی برای خونه که ریز ریزن مثل مجسمه و ماگ و اینا!

دلم میخواست برای اتاق خوابمون یه آباژور یا لوستر تزئینی بخرم.

در کنار خرید هایی که داشتم یه جا کلیدی دیدم که به محض اینکه از دور دیده بودمش دیدم داره بهم فریاد میزنه 

Im yours! take me!

رفتم از جلو نگاهش کردم، رنگاش باهام حرف میزدن! بعد این رو تصور کردم که مارس از راه می رسه و کلیدهاشو اونجا آویزون میکنه! دیدم که هیچی به اندازه ی اون جا کلیدی ریزه میزه ی خوش رنگ نمیتونه برای خونه ی ما باشه!


بعد از اونجایی که گاهی توی خلوتمون عود روشن میکردیم ولی همیشه مشکل اینو داشتیم که خاکسترش میریخت روی زمین، یه جا عودی هم گرفتم. تعجبی نداره که جاش چوبی بود. من اینو هم جدیدا کشف کردم که هر چیزی که توش چوب باشه یا نمایی از چوب، من رو به شدت به سمت خودش جذب میکنه! تازه دارم کم کم میفهمم که علاقه ام به این عنصر(عنصر میگن به چوب؟ یا المان؟؟!) توی طبیعت خیلی زیاده!




........................................................................................

این روزا عصر که میشه وقت آلبالو خوردنه. از راه که می رسم یه بشقاب آلبالو میریزم  واسه خودم و میام زیر باد کولر و دونه دونه آلبالو ها رو نمکی میکنم و میذارم توی دهنم... آلبالو بهترین میوه ی تابستونیه...


نظرات 21 + ارسال نظر
مهشید جمعه 12 تیر 1394 ساعت 16:55

والا جریان پایان نامه من یکم طولانیه من پارسال شهریور دفاع کردم . تقریبا اماده بود اما چون تو شرکت مشغول به کار بودم و البته تنبلی خودم هم بود به اموزش تحویلش ندادم. و الان وقت تحویل دادن داره تموم میشه و من ایراداتی که استادا برام گرفتن رو باید درست میکردم و خب میدونی ایراد برطرف کردن سخت تر از از اول نوشته. به هر حال فعلا درگیرشم امیدوارم که زودتر تموم بشه.

خوش به حالت که دفاع هم کردی.. من که هنوز یه فصل کامل هم ندارم...

پرسه جمعه 12 تیر 1394 ساعت 16:47 http://www.galexii.blogfa.com

آخ آخ بعد انقدر این حس بده که مزه همه خوشی ها رو نصفه نیمه میزاره دقیقا. امیدوارم که هر چه سریع تر تموم شه و نفس راحت بکشی.
اینجور مغازه ها خیلی خوبه، سلیقه خود ِ آدم براش یهو رو میشه.

ایشالا زودتر تموم شه.. :((

آره خیلی موافقم :)

سمنو جمعه 12 تیر 1394 ساعت 15:33

وای میلو واقعا؟؟ :))))))))))
اگه بدونی چقدر دیروز به خودم خندیدم!!
به خودم میگفتم چته انگار بیسوادی این چه وضعشه :))))

بله :))
سمانه کار با اینستا یکمی فقط از بقیه ی سوشال نت ورک ها سخت تره. ولی اصن نگران نباش سریع راه میفتی :*

مهشید جمعه 12 تیر 1394 ساعت 15:15 http://comingspring.blogfa.com

واااااای نظرمو بدون اسم ثبت کرد. کامنت قبلی من بودم که یکم طولانی نوشتم.
مهشید هستم

مرسی عزیزم متوجه شدم. ممنون واقعا از کامنتت پر از مهرت :**

[ بدون نام ] جمعه 12 تیر 1394 ساعت 15:13

سلااااااام
حالا وقت کامنت گذاشتنه.از موقعی که ادرس جدید رو بهم دادی تازه دیشب و امروز فرصت کردم پستات رو بخونم برای هرکدومشون میخواستم کامنت بذارم بسته بودن.
میخواستم بگم که برات خیلی خوشحالم اول از همه اتفاقای خوبی که افتاده و رسمی شدنتون رو تبریک میگم بهت.
از دیشب که دارم میخونمت در لحظه لحظه نوشته هات حس متفاوت داشتم گاهی خندیدم گاهی بغض کردم و گاهی از هیجان تا اوج سکته و اینا رفتم. جدی میگم اون قسمتای اول که مربوط به باباتون و معرفی و واکنش ایشون میشد اووووووج هیجانش بود.
میلوی عزیز تو یه نویسنده خیلی خوبی باور کن هر کدوم از پستاتو که میخوندم مثل فصل های یه رمان جذاب بود که میخواستم سریع قسمت بعدشو بخونم و اونجا که گفتی قبل داستان مینوشتی اصلا تعجب نکردم. قلم خیلی خوبی دارم.
متاسفانه ما تو شرایط خوبی با هم اشنا نشدیم وقتی شناختمت کامنتاتو بستی و من فقط شدم یک خواننده خاموش و نشد باهم ارتباط داشته باشیم و بعدش هم که بلاگفا داغون شد و من گمت کرد. اون روزایی که نمیخوندمت باور کن احساس میکردم که یه چیزی کم دارم.
از این خوشحالی تو خوشحالم. برات ارزو میکنم که زندگی خوبی رو شروع کنی البته با شناختی که از تو دارم و از قدرت مدیریتت و حس اعتمادی که به خودت و تواناییات داری میتونی همه چیز رو به بهترین شکل ممکن پیش ببری.
یه چیزی بگم؟ گاهی حسودیم میشه به پریتنی و خواهر کوچکت و حتی جناب مارس یا حتی مامان و بابای محترم که تو رو از نزدیک در کنارشون دارن.
در مورد پایان نامت هم همه چی بالاخره تموم میشه. این پست آخرت دقیقا من بودم. منم اگه قرار باشه میتونم هزار جور کار و کلاس و تمرین رو با هم پیش ببرم اما بحث پایان نامه نباشه. منم این روزا درگیر تحویل دادن پایان نامم هستم و کامل درکت میکنم. انشالا که به زودی تموم میشه
و البته چون این کامنت مربوط به پستای قبل هست میخوام خصوصی باشه اما اگه دوست داری نشونش بده.

عزیزم مرسی مهشید جان که برام اینهمه وقت گذاشتی و نوشتی.. خب واقعا لطف داری شما به من و بی نهایت ممنون از حرفات

مرسی که پستامو همه اش رو خوندی و اینکه حس کردیشون
خب من چزی ندارم بگم از اینهمه مهربونی...

اه پایان نامه مسخره ترین چیز تویزندگی آدماست!! الکی فقط وقت آدمو میگیره :(( مراحل پایانی اش هستی؟؟

مهسآ جمعه 12 تیر 1394 ساعت 10:13 http://mi-amor-m.blogfa.com

میلووووو !
سلام.
امیدوارم حالت عالی باشه !
دلم خیلی برات تنگ شده بود میومدم وبت ولی میدیدم هیچی نیس نمیدونستم اینجای مینویسی که
دیروز اومدم دیدم اوووو چه تغییراتی توی زندگیت ایجاد شده ! اصن ذوق زده شدم اشک و لبخندم قاطی شد
خلاصه تبریک میگم بهت و امیدوارم بقیه رویاهای خاص و زیبات هم تیک بخوره.
وقتایی که افسرده م خوندن پست های شادی دوستای خوبم منو سرحال میکنه!
ممنونم ازت

سلام مهسا جان عزیزم خوش اومدی :)
اونجا که خراب بود بعدشم که اکی شد دیگه حوصله اش رو نداشتم..
ای جان مرسی عزیزم :***

سمنو جمعه 12 تیر 1394 ساعت 00:14

میلو من داغون درگیرم با اینستا :))))
یکم عجیب غریبه برام هنوز :دی
مثلا برنامه های دیگه نیست که زود ارتباط برقرار کنم باهاش
بعد من تو رو فالو کردم، الان فکر کردم دیدم انگار قبلا هم انجامش داده بودم :/
نمیدونم خلاصه خواستی بگم ببخش، اگه یه بار قبول نکردی، ناخواسته دوباره درخواست دادم.
ببخش عزیزم :) :*

سمانه تو خودت هی فالو رو میزدی برام ریکوئست میومد تا میومدم تایید کنم میدیدم ریکوئستت رو کنسل کردی :|
البته من هنوز درگیرم که دوستای بلاگیم باشن اونجا یا نه..

لونا پنج‌شنبه 11 تیر 1394 ساعت 18:33

خرید چیزای کوچیک واقعا لذت بخش ِ و به آدم انرژی میده
مخصوصا اون حسی که آدم هی گوشه به گوشه خونه خودشو تصور کنه و واسه قسمت های مختلف خونه ایده های جدیدی به ذهنش بیاد :×
ایشالا که همه خریدایی که میخوای رو انجام بدی و هرچی تو ذهنت هست توی بازار پیدا کنی :×

دقیقا همینطوره...
اوه انقد تنوع هست که نگو :پی

بی تای بدون تا پنج‌شنبه 11 تیر 1394 ساعت 12:44

منم دقیییقااا اینجوریم.هیچ چیزی مثل فشار درسی مغز منو از عملکرد اصلیش قفل نمیکه!
میلو نمیشه یه خلاصه از این مدتت برام بگی؟؟؟پستات زیاده فک کنم یه 1 هفته ای طول بکشه

اه خیلی بده بی تا...
:)))) باشه! خلاصه اش این که مارس از طریق مدیر آموزشگاهمون اقدام کرد و با بابام صحبت کرد و بابا هم در کمال ناباوری همون دفعه ی اول که مارس رو دید اونقدر به دلش نشست که حتی نخواست تحقیق کنه! بعد دیگه توی مراحل بعدی با تحقیق و پرس و جو از محل کارش و چک کردنه خانوادش و غیره بهشون اکی داد و چند وقت دیگه عقد میکنیم :)

Ziba پنج‌شنبه 11 تیر 1394 ساعت 12:04

خودت راتنبیه کن تا کارات را انجام ندادی حق نداری بری جیش خخخخخ
مبارکه خریدای کلبه عشقتون
ها من فهمیدم کامنتام چی شدن اینجا برعکس بلاگفاست کامنتای جدید میان بالای صفحه من همش میرفتم اون پایین را چک میکردم خخخخ

هاها :))

مرسی عزیزم :)
آره میاد بالا

ندایی پنج‌شنبه 11 تیر 1394 ساعت 10:47

وای من برعکسم
شده 5 تا کار رو همزمان انجان بدم و اخخ نگم اما امان از رکود که شبیه مردابه برام :((

از ترشی جات نمیگذرم اما نمیدونم چرا نمیتونم با البالو دوست شم :

منم از رکود بدم میاد و کارای زیادی رو میتونم همزمان انجام بدم. ولی اگه فشار درس روم باشه تعطیل میشم!

عه چه عجیب!!

سیاهچاله پنج‌شنبه 11 تیر 1394 ساعت 09:33

سلام :)
میلو دقیقا این قضیه درباره منم صدق میکنه... خب وقتایی که من قراره درس رو به صورت کاملا تک بعدی دنبال کنم(مثلا دوران دانشجویی که هم سر کلاس می رفتم و هم درس می خوندم اینجوری نبود) بسیار بسیار میتونه منو خسته و گوشه نشین و افسرده کنه :/ مثلا اینکه بشینم توی خونه و فقط روی درس متمرکز بشم... حتی اگه از شدت درس خوندن هم خود کشی نکنم اما همین که می دونم یه مدتی رو فقط باید درس بخونم و تفریح دیگه ای درکار نیست بسیار حاله منو بد میکنه :/
وای وای این چیزای کوچیکی که اصلا به چشم نمیان ولی وقتی تو چشم بازمیکنی می بینی کلی از پولت رو بابتشون دادی:/ من عاشق این چیزام... چیزای تزیینی کوچول یا زیرآلات یا جعبه های مقوایی(اغلب خودم درستشون میکنم اما یه وختایی هم می خرم) آخ آخ کاغذ کادو خریدن دفتر یادداشت های جینگولی خریدن...

سلام :**
اصلا فشار درسی خیلی بده :(
خریدای ریز خیلی حال آدمو خوب میکنه :)

پاپیون پنج‌شنبه 11 تیر 1394 ساعت 01:52

دقیقا مث من! با این تفاوت که من با وجود حس عذاب وجدان ناشى از انجام ندادن پایان نامه مدام ازش فرار مىکنم!
باورت میشه تو این یه ماه دوتا تابلو کشیدم و یه سیاه قلم فقط واسه اینکه سمت پایان نامه نرم و بیکارم نباشم!
پایان نامه مزخرف ترین چیز تو دنیاس

منم همینطورم... منم ازش فرار میکردم ولی الان مجبورم دیگه وقت نداریم آخه :((

خیلی مسخره ست :((

ریحان چهارشنبه 10 تیر 1394 ساعت 22:51

وای هوس آلبالو کردم.

منم میخوام باز :((

نارسیس چهارشنبه 10 تیر 1394 ساعت 20:21 http://ng65.mihanblog.com/

من یادمه همون روزهااا که تو میرفتی کلاس نقاشی و اینااا میگفتن این دختر چرا خسته نمیشه :دی چقد فعالیت داره :دی

خو من فک میکنم صبح ها زودتر بیدار شو و خودت رو وادار کن که کار پایان نامه رو پیش ببری و در غیر این صورت یه برنامه تنبیهی برا خودت بزار :دی

الان یه دونه جا کلیدی و جاعودی و سبدها و یه قوطی فلزی گل گلی برای خونه تون خریداری شده

یادته تو یه پست تولد نوشته بودم دلم میخوااا تا ابد ببینم چیکار می کنی ؟ یه همچین چیزی نوشته بودم خلاصه :دی
الان خوشحالم که این روزهات رو دارم می بینم :) :*

نارسیس آرزومه باز این پایان نامهه تموم شه من بتونم برم به اون کارام برسم.. :(( نمیتونم وقتی ذهنم درگیر درس باشه حتی خودم رو دوست داشته باشم!!

آخ آخ صبح زود.. معضل همیشگی زندگیه من..

اون قوطی رو چه خوووووب یادتههههههه

نارسیس باورت میشه منم این رو خیلی دلم میخواد که از حال شماها تا آخر خبر داشته باشم؟؟ :)

سودی چهارشنبه 10 تیر 1394 ساعت 18:49

جدیدا ب چیزا شیرین بیشتر علاقمند شدم امسال شاید ی بار گوجه سبز یه بارم البالو خوردم میلم نمیاد دیگه :-D
من برعکس وسط فشارای گنده بیشتر برنامه ریزیم میاد و کار میکنم الان همش دارم وقت میکشم الکی

جدی؟؟ :))
منم گوجه سبز زیاد نخوردم!
جدی میگی؟؟ من اصلا :((

فرانک چهارشنبه 10 تیر 1394 ساعت 18:05

آیا شما میدانستید که من از دیشب فهمیدم هم من هم شما به شکل ماهیی علاقمندیم ؟
آیا میدانستید هیچ چیز به اندازه دیدن اشیا چوبی به من آرامش نمیده ؟ مثل پارکت های چوبی ، یه نقاشی که توش کلبه چوبیه
هوومم مثل دکورای ژاپنی که همش چوبه :)
خب حالا که دانستید بدانید که من نیز درگیر فکر به موضوع پایان نامه و مغز درگیری دارم :)))

فرانک خیلییی دوست دارم طرح ماهی رو! یکی طرح ماهی یکی هم طرح درخت سرسبز!
فرانک شاید ازت بخوام واسم یه کار هنری درست کنی برای دیوار پذیراییه خونم! حق الزحمه رو هم تمام و کمال پرداخت میکنم! من عاشق سبک کارای توام و هیچ جا دیگه مثلش رو ندیدم :)

لیدی رها چهارشنبه 10 تیر 1394 ساعت 17:36 http://ladyraha.blogsky.com

عکس حبه رو گذاشتم تو وبم دوست داشتنی سر بزن

چشم :**

لیدی رها چهارشنبه 10 تیر 1394 ساعت 17:35 http://ladyraha.blogsky.com

همچین فشاری انرژی زیادی از آدم می گیره حتی اگه هیچ کاری انجام ندی...
منم از این چیزهای جینگیلی خیلی خوشم میاد

واقعا همینطوره رها. با اینکه خیلی تایمم رو نمیگیره ولی از صبح ک بیدار میشم تا وقتی که بخوابم بهش فکر میکنم :(

سمنو چهارشنبه 10 تیر 1394 ساعت 15:42

وای میلو من برعکس :))))))
تو این چندماه که من مثلا پشت کنکوری بودم، کلیییی کارا دلم میخواست
انجام بدم و انجام هم میدادم!!
ولی الان؟! از وقتی برگشتم، صبح تا شب رو تخت ولو ام و گوشی دستمه فقط!!!
..............
وای این چیزای کوچولو خریدن خیلی ذوق میده به آدم ^____^
......
نوش جان :)

آره اتفاقا منم ایده اش میاد توی ذهنم ولی انجام نمیدم تا کار درسی ام تموم شه!!

خوش به حالت.. تا درسا شروع نشده لذت ببر. همینجوری گوشی به دست یا هرکار دیگه که دوست داری...

مرسی :*

hoda چهارشنبه 10 تیر 1394 ساعت 15:38

مخصوصا آلبالوى یخ زده

من تازه اش رو دئست دارم ولی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد