دوست پسر افغانیم و دوست مورد اعتمادم :)

قدیمی تر ها یادشونه اون یکی وب منو: "منو یادت بمونه".و با اسم آرزو توش می نوشتم..

 یه روزی اونجا واسه خودش برو بیایی داشت. حدود سیصد تا خواننده ی ثابت داشت. که بعضی وقتا پستای آموزشی می ذاشتم مثل خط سرهم انگلیسی، اون روزا حتی به پونصد تا هم می رسید.

البته این که انقد آمار دقیق اعدادشو دارم رو مدیون مزاحم وبلاگم هستم. اونقد اذیت کرد و فحش نوشت که من مجبور شدم یه آمارگیر توی وبم نصب کنم. کاری که ازش بدم میومد. ولی مجبور شدم تا آی پی ها رو چک کنم. البته خیلی کمکی نکرد ولی خب بی تاثیر هم نبود.. 

این بین گاهی پستای رمزدار هم می نوشتم که خب رمزشو حدود چهل و پنج نفر به صورت ثابت داشتن. ولی خب بین این تعداد فقط ده پونزده نفر مورد اعتماد من بودن. همونایی که به محض زدنه وب میلو یواشکی کشوندمشون توی میلو و گفتم من دیگه توی منو یادت بمونه نمی نویسم.. همونایی که بیشترین تایم رو واسه خودنشون گذاشته بودم..

درسته که رمز پستای نیمچه خصوصیم رو چهل و پنج نفر داشتن ولی پستای خیلی خصوصی ترم رو فقط ده نفر داشتن. این وسط خیلی ها ناراحت میشدن ازم. من ولی واسم مهم نبود. چون اذیت شده بودم از مزاحمت های مکرر وبلاگم. دیگه اذیتا طوری شده بود که معروف شده بودم به مزاحم داشتن...

کار به جایی کشید که ایمیل کاریم، ایمیلی که بیشتر از ده سال داشتمش هک شد و به طبع وبلاگم و خیلی چیزای دیگه ام...

من ولی باکم نبود. فکر میکردم که خب آدمای مریض همه جا هستن.

همیشه هم به عشق اون ده نفر می نوشتم... تا اینکه توی وبلاگ میلو پررنگ تر شدم. دوستای زیادی پیدا کردم. ولی خب حقیقتش اینه که هیچ کدوم از شماهایی که اینجا باهاتون آشنا شدم رو اندازه ی اونا دوست نداشتم و ندارم.. خب هرچی باشه قدیمی تری گفتن! اونا دوستایی بودن که من روزای اول اوله وبلاگ نویسیم خودم رفته بودم پیداشون کرده بودم. خودم آرشیو های بلندشون رو میخوندم و میدیدم عه این چقدر با من جوره! اونا شدن محرم های من.. 

یه بار توی وب منو یادت بمونه تصمیم گرفتم عکس خودم و مارس رو به صورت نصفه نیمه بذارم. رمز اون پست رو به همون ده نفر عزیزترینام!!!!! و مورد اعتمادام!!!!! دادم... حتی به کسایی که خیلی وقت بود منو میخوندن ندادم و بهانه ام این بود که من عکستون رو ندیدم پس لزومی نداره من رو ببینید. خیلی ها ازم ناراحت شدن خوب یادمه... یادته حکیمه؟؟ 


 این البته در حالی بود که اون ده نفر فکر میکردن رمز اون پست رو هم همون چهل پنج نفر ثابت دارن. فک میکردن که خب آرزو همیشه مزاحم داره و حدود پنجاه نفر رمزشو دارن و اگه من یه فحشی بذارم فهمیده نمیشه چون یه عالمه آدم میخوننش و این اونقدر مزاحم داره که براش مهم نیس اینهمه فحش خوردن!!

خب اون پست رو اون ده نفر دیدن! اون وسط یکی پیدا شد که واسم نوشت: " آرزو جون این مارس که میگی شبیه افغانی هاست که!" با یه شکلک چشمک این کامنت رو گذاشته بود!

من؟؟؟ خوب یادمه حالی که داشتم رو. انگار یکی محکم کوبید توی صورتم! من هررروووز و هررروووز کامنتای فحش دار داشتم. به خودم به خانوادم حتی به خواهر کوچولوم هم رحم نمیکردن. برام مهم نبود. دایورت میکردم. نیلوو همیشه میگفت چه طاقتی تو داری دختر... بعد ولی اینبار داشتم از یه خودی این رو میخوردم! این بار ولی دیگه خبر از غریبه نبود. خبر از یه هکر حرفه ای نبود. حرف از کسی بود که محرم من بود. که هرجایی با خودم برده  بودمش.. بیزار شدم از وبلاگم. یادمه تا چند روز ننوشتم.. یادمه دوستام اومدن گفتن کجایی کم پیدایی.. گذشته از دردی که از ضربه به  اعتمادم خورده بودم از این رنجیده بودم که مگه من ادعایی داشتم؟؟؟ آژو، محبت، نرگس؟؟ یادتونه همیشه وقتی مارس شاگردم بود میومدم می نوشتم اه که چقدر این آدم زشت و عادیه؟؟ :))

دلم شکسته بود. خب من فکر میکردم وبلاگ باید جای خوبی باشه وقتی همه دارن از خودشون میگن.. تجربه ی جدیدی بود. من خووووب با مزاحمت های وبلاگی آشنا بودم ولی میگفتم من ده نفر طلایی رو دارم که همینا کافی اند...

که هرجایی رفتم با خودم بردمشون. یه مدتی حتی مجبور شدم کامنتای وب میلو رو ببندم.  شماها یادتونه... پستامو فوق رمزی کردم و حتی کامنتینگمو بردم توی پرشین.. یعنی کاملا پلیس بازی! بعد این وسط مونده بودم باز به این ده نفر چجوری اعتماد کنم؟؟ خب به کی میتونستم تهمت بزنم؟؟ آی پی؟؟ اصلا دلیل موثقی برای نشونه گرفتنه آدما نبود و نیست.. درسته یه چیزایی رو لو میداد ولی برای من کافی نبود... دلم نمیومد رمز رو ندم به این قدیمی ترها. چجوری میتونستم ازشون بکنم؟؟ نمیشد اصلا.. گفتم با خودم بی خیال اصلا. شاید منظوری نداشته و فقط این اومده توی ذهنش که بگه شبیه افغانیاس مارس :)) خب چه اشکالی داشت. اینم یه نظر بود برای خودش... و اینکه اون عکس کامل مارس رو ندیده بود و اگه میدید قطعا یه نظر دیگه ای میداد. با اینحال باز با خودم اوردمشون..

ولی اینبار حواسم بود دیگه. خیلی با دقت آنالیز میکردم کامنت هارو. اونقدر که خودم خنده ام میگرفت که از وبلاگ نویسی به پلیس بازی افتادم!

هربار چیزای خوبی هم دستگیرم میشد. ولی نمیخواستم باور کنم.. کی میاد باور میکنه کسی که تو دوستش داری، که دلت میخواد باهاش تایم بگذرونی، که روزایی که اوضاع رابطه اش خرابه براش رفتی هزار خط هزار خط نوشتی اومده باشه اینجوری کرده باشه؟؟ هربار که یه سر نخ ازش پیدا میکردم باز میگفتم میلو اون؟؟ نه مگه میشه؟؟!!... بیشتر دقت کن شاید اشتباه میکنی...


بی خیال این جریان شدم به معنای واقعی.. دیگه حتی دست از آنالیز و بررسی دقیق هم برداشتم.. دلم نمیخواست ذهنیتم نسبت بهش خدشه دار شه...


دوباره یه شر دیگه درست کرد چندماه قبل تر. که ذهن من رو نسبت به یه آدمی که الان میفهمم طفلک راست میگفت هم خراب کرد! این وسط خیلی موش دووند.. من ولی باز نخواستم باور کنم..

گذشت و گذشت. یک سال و چهار ماه :) شنیدین میگن ماه پشت ابر نمی مونه؟؟ :)

تا همین پست چندتا عقب تر که راجع به هیکل ایده عال نوشته بودم... من فقط نظرمو راجع به هیکلی که میپسندم نوشتم. و تاکید هم کردم که اینجوری نیستم من و دلم میخواد باشم...


در کمال تعجب این کامنت رو دریافت کردم:





خنده ام گرفت که بعد از یه سال و چهار ماه باز تاکید میکرد روی حرفش :)

این بار ولی دیگه بیکار ننشستم.. رفتم توی پرشین. اونجا دوهزار و خورده ای کامنتامو زیر و رو کردم.. باز به یه نتیجه رسیدم. همون آدم...

خب شاید تو بگی چه بیکار... پرستو دیشب میگفت من اگه جات بودم فراموش میکردم.. بی تا میگه اینجا رو خیلی جدی گرفتی...

مهسا میگه بی خیال برات مهم نباشه...

من برام مزاحمت های از نوع ناموسیش هم مهم نبود.. ولی وقتی میبینم تو شدی محرم من بین سیصد نفر، این حال خرابی نداره؟؟



جواب همین کامنتش رو هرچی لایقش بود دادم. فکر میکنم لازم نبود باز سکوت کنم. اون لیاقت اعتماد رو نداشت و باز داشت کارش رو تکرار میکرد. راست میگن که اگه دوبار در حقت ظلم شد یعنی تو بی عرضه ای.. من همون دفعه ی اول باید بهش میفهموندم که حریمت رو حواست باشه.. در حد خودت حرف بزن... اگه من زندگیتو آنالیز نکردم دلیل بر بی عیب بودنه تو نیست. اگه پاشدم اومدم باهات بیرون حتی ازت نخواستم آدمت رو نشونم بدی دلیل بر شعورم بود ولی تو حتی به دوستای اف بیم هم رحم نکردی و ازم خواستی دونه دونه ازشون اسکرین شات بگیرم برات بفرستم که باور کنی فلانی توی فرندام نیست..


البته این بار خیالم راحت شد. چون فهمیدم کسی که داره اینا رو میگه خودش توی زندگیش اونقدر مشکل داره که زندگی من براش شده یه عذاب :) نیایید بگید قضاوت نکن. میکنم چون داره بیشتر از حد خودش پاشو دراز میکنه و زندگی من رو انگولک میکنه... کاری که اصلا و ابدا اگه بفهمین کیه باور نمیکنین ازش..



و وقتی جوابم رو به کامنتش خوند اینبار این یکی رو گذاشت:

....



گیریم که با مخ بخورم زمین! چی گیر تو میاد؟؟ میتونی از اون رکودی که توش گیر کردی الان هزارساله بیای بیرون؟؟ :)

یه ساله که توسط  سمی من به پرستو معرفی شدم، و تاریخچه ی دوستی ما یه ساله.. چجوری پنج ساله تقلید میکنم؟؟ :))

من خاصم؟؟ من همیشه از چیزی که اطرافم بوده نوشتم. خوبی ها رو نوشتم و از بدی ها فاکتور گرفتم. من تزم توی زندگیم همینه. حتی ناراحتی هامو تا وقتی حل نشه به بیریتنی هم نمیگم شما که جای خود دارید.. این کجاش خاص بودنه؟؟ اصلا آره خاصم، اون روز هم بهت گفتم جای تورو تنگ میکنم؟؟ 

مارس افغانیه؟؟ :)) خب باشه :))) ایرادی داره؟؟؟ دلم میخواد عکسش رو به صورت کامل اینجا بذارم.. قسم میخورم مرد به اون جذابی و قیافه ی مردونه خیلی کم دیده باشی توی زندگیت :) خیالت هم راحت هرکی به به چه چه میکنه من رو دیده. کسی روی هوا حرف نمیزنه. مگه اینکه مثل تو دو رو بار اومده باشه و در عین مهربونی و خوب بودنش یه طرف سکه ی نفرت انگیز هم داشته باشه..


واست خیلی متاسفم :) دیگه دست از قایم موشک بازیت بردار وگرنه بار دیگه ازت کامنت ببینم همینجا هم اسمت رو  میگم هم وبلاگت رو! و هم تمام حرفایی که راجع به خیلی ها بهم زدی و این مدت با اعصاب و روانم بازی کردی و من با یه ذهن مشکوک هربار پست گذاشتم...دقیقا از همون چندماه قبل تر که برام گزارش کار بقیه رو کردی من ذهنم خراب شد نسبت به همه و تمام این مدت با یه شک و دو دلی خیلی بدی درگیر بودم و مسببش تو بودی... البته که اولش کسی باور نمیکنه. مثل من شوک میشه اگه اسمت رو بگم، مثل من شاید از حال بد تا چند ساعت دلپیچه بگیره و راحت نتونه بخوابه..





فقط یه چیزی، چجوری دلت اومد؟؟ چرا نتونستی مثل حرفات و مثل همه ی کامنتایی که با اسم خودت میذاشتی خوب باشی؟؟ چی باعث میشه اینجوری با اسم خودت خیلی مهربون و ملو و ساپورتیو باشی ولی یه ور بیمار و عجیب داشته باشی؟؟؟

میدونی از پریروز که سر نخ ها رو چسبوندم به هم و شکل کامل تو به دست اومد چی به سرم اومد؟؟ من هنوزم نمیخوام باور کنم تویی... هنوزم یاد میاد اون روزی که با هم تایم گذروندیم رو.. هنوزم یادم میاد اون شب رو.. که خیلی روزای دیگه رو.. راست گفتی دیگه وبلاگا اون جو خوب قدیم رو نداره :) راست گفتی..







* تایید کامنتای پست قبل باشه برای بعد. عذر میخوام از همتون..

قدیمی تر ها اگه تمایل داشتین ازم بپرسین من بهتون میگم که کیه. نمیخوام شما هم چوب اعتمادتون رو بخورین مثل من


بعدا نوشت: به هرکس لازم بود گفتم. دیگه خواهش میکنم نپرسید... اگه فک میکنین توی وب شما هم میاد و میخواید مطمئن شید، آی پیش رو پاک نکردم، توی کامنتاتون دنبال آی پیش باشین... البته ممکنه آی پیش رو تغییر بده با استفاده از فیلتر شکن. ولی خب کامنتایی که قبلا براتون گذاشته رو چک کنین.

نظرات 62 + ارسال نظر
نانا دوشنبه 15 تیر 1394 ساعت 16:36

میتونم بگم تقریبا درکت میکنم میلو. من توی دنیای حقیقی همچین دوستی داشتم من رو از همه دور کرد و بعدها به اونا هم ضربه زد. اینجور آدما خیلی احساس حقارت دارن
من احتمالا نمیشناسمش برای همین نمیپرسم کیه چون دوستای تو رو کلا کم میشناسم
هرچقدر اعتمادت به اون آدم بیشتره انگار زخمش برات عمیقتر میشه
یادمه میلو همه این داستانا رو
چقدر بی رحمانه! نمیتونم بگم بیخیال باشی چون خودم بدجوری سوختم

توی دنیای واقعی خیلی خیلی بده اگه کسی اینطوری باشه... من خدا رو شکر میکنم که دوست صمیمیم اینجوری نیست

من فقط دوست دارم ازش بپرسم چرا... اونی که ادعاش میشد آدما متظاهر شدن، اونی که سعی داشت بقیه رو خراب کنه پیشم و بگه جو وبلاگ نویسی دیگ مثه قدیم نیس...

marmar دوشنبه 15 تیر 1394 ساعت 16:13 http://www.m-h-1390.blogfa.com

Cheghaaad marizeee bichareee

هوم..

سمنو دوشنبه 15 تیر 1394 ساعت 16:02

وای خدایا... میلو باورت میشه چشام پر اشک شد؟؟؟
چرا چرا آخه خدایا چرا باید مایی که میتونیم مظهر خوبیها و مهربونی ها باشیم، اینطوری زندگی خودمون و بقیه رو سخت کنیم؟؟
اصلا من باورم نمیشد دختر... فکر کردم از موقعی که کامنتات رو بردی پرشین و بعدش اومدی اینجا، دیگه مزاحمه دست از سرت برداشته!!
میلو من حتی یادمه گفته بودی که چه جور حرفای بیشرمانه ای واسه خانوادت هم نوشته حتی، من فکر میکردم که پسر باید باشه...
خیلی خیلی بغضی شدم، کسی که حتا راش بدی توی اتاقت...
بعد اینجوری از پشت خنجر بزنه؟؟؟!!!!!!
خوشحالم پیداش کردی، با اینکه میدونم برات سخته، اما خوشحالم که بیشتر از این دیگه اذیتت نمیتونه کنه....
..........
میلو؟! میدونی چیه؟؟
بین همه بغضی که کردم، اون وسطا، وقتی فهمیدم که منم جزو اون ده نفر بودم خیلی خوشحال شدم...
راستی، من یادمه برات نوشته بودم که مارس شبیه شهاب حسینیه انگار!!
و گفته بودم آرزو این کجاش زشته؟؟!!!!
تعجب میکنم واقعا!! افغانی؟؟؟!!!!
......
میلو جان، اگه من میشناسمش، لطف کن به منم بگو. اگه نه که دیگه هیچی...
....
خیلی مواظب خودت باش میلو جانم :***

من دیشب دلم از درد میپیچید.. تا صبح نتونستم بخوابم...

آره خیلی ها میگن شبیهشه خصوصا ترکیب صورتش.. خوب دیگه اون از یه عکس نصفه نیمه همچین قضاوتی کرده :)
فک نمیکنم بشناسیش ولی اکی

ندایی دوشنبه 15 تیر 1394 ساعت 15:51


چه خبره
باورم نمیشه
متاسفم عزیزم
فقط میتونم بگم ادمای کوچک و ضعیفن که به قطار درحال حرکت سنگ پرت میکنن

خب منم وقتی فهمیدم کیه فهمیدم که جز همیناست... چون خیلی جای انتقاد داره زندگیش...

فرانک دوشنبه 15 تیر 1394 ساعت 15:43

میلوو یه چیزییی
اون هک و اینام یعنی کار خودش بوده یا اینکه نه اون یکی دیگه و اینم کی دیگه ؟

وای باورم نمیشه اینا چه آدمایین
بعد تا چیزیم بگی میگن وب خودته هرچی دوس داری بنویس ما خواننده هاتیم که قبولت داریم و این حرفا ، بعد به خدشون اجازه میدن اینجوری حرف بزنن ؟ :(

نه. اینارو مطمئن نیستم ولی نه در اون حد دیگه نیست...
هه هه.. یاد میاد حرفاشو...

فهیمه دوشنبه 15 تیر 1394 ساعت 15:40

عه یادم رف بگم خدایی افغانی رو خیلی بی جا گفته یک درصدم نمیشه ربط داد :))

خب مارس مدل ابروهاش رو به بالاست و کشید ست.. لابد اینجوری تونسته از یه عکس نیمه برداشت کنه. خب کسی که زیاد آدم ندیده توی زندگیش همینه دیگه.. مهم نیس...

فرانک دوشنبه 15 تیر 1394 ساعت 15:38

عجب آدمایی پیدا میشه
ولی میدونی کجاش واسم پررنگ تره؟ مارس افغانی ؟ :)) وای خدااا :))یعنی دقیقا من هی نیشم باز میشه الان :)))
یعنی چی آخه ؟
یادته که من یه سری رفتم یواشکی دید زدم و اومدم بهت گفتم
وای من چی گفتم دربارش این چی گفته :))) ای خداا این چه طرز حرف زدنه
بخدا مشکل دارن
من فکر نکنم بشناسمش :) اما واقعا متاسفم واس همچین آدمایی
آخی من دلم واس مارس سوخت :))) وای خدا نمیتونم تشبیه خنده دارشو هضم کنم ، چقد آخه باید به یه آدم فشار بیاد که اینجوری بگه ؟
منو ببخش میلو که خندم گرفته :)) هم از حسادت بی دلیل این آدم هم تشبیه مزخرفش ، آخه چقد حسادت چقد بدبختی :/

والا فرانک منم خنده ام میگیره از تشبیهش :)) شماهایی که عکسشو کامل دیدین باید قضاوت کنین :)

فهیمه دوشنبه 15 تیر 1394 ساعت 15:37

:( این جملات آخرت چه غمی داشت..... اشکالی نداره اینم تجربه میشه.... من از دوست واقعی 15ساله م خوردم میلو.. کسی که به اصطلاح نون و نمک همو خورده بودیم ولی خدارو شکر کردم که بیماری قلبی مث اون ندارم.. ناراحت کننده هستا ولی خب آدما از یه حدی فراتر که اشتباه میکنن حتی من دلم نمخواد برا نداشتنشون و از دست دادن رابطه ی مثلن خوب قبلی ناراحت شم!

خیبلی حالم بد بود فهیمه.. خیلی...
به درک بابا... یه آدم اشغال کمتر..

hoda دوشنبه 15 تیر 1394 ساعت 15:30

میلو تا نصفه پستت همش داشتم با خودم میگفتم خوب واقعا به آى پى که نمیشه اعتماد کرد, پس میلو چطورى به قطعیت رسیده, نکنه اشتباهى یکى از ماها رو حدس زده باشه, بعد که دیگه گفتى باهاش رفتى بیرون حداقل خیالم راحت شد که در مورد خودم حداقل همچین فکرى نکردى و امیدوارم که اون آدم از دوستاى صمیمیم هم نباشه
تا حالا همش بهت مىگفتم بیخیال جدى نگیر اما الان که گفتى جز اون ده نفر بوده بهت حق میدم, من خودم بعد از شیش سال وبلاگ نویسى و دوست شدن با صدها نفر در نهایت الان شیش هفت نفر رو بیشتر براى خودم نگه نداشتم که کلى هم به این آدما وابسته ام و دوسشون دارم و اگه یه روز یکى از شماها باهام اینکارى کنید واقعا بهم میریزم
اما بیا مثل همیشه که در نهایت مقاومت و صلابت و قدرتى با اینم ىرخورد کن, بیا به عنوان یه تجربه توى زندگى بهش نگاه کن, من اینقدر تورو باور دارم که مطمئنم حتى اگه این آدم مجازى نبود ازش یه تجربه مثبت واسه خودت میساختى چه برسه به الان

آره میشناسیش. اتفاقا از وب تو باهاش آشنا شده بودم :)
من واسم مهم نیس. همین که دیگه عینک بدبینیمو از اون نه نفر برداشتم و فهمیدم کار کیه خیالم راحت شد هدا. تمام این یک سال و چهار ماه به تک تک شما شک داشتم و نمی تونستم دلمو صاف کنم..
میام بهت میگم اسمشو فقط قول بده هنگ نکنی :)

باران دوشنبه 15 تیر 1394 ساعت 15:22

ای بابا! این حجم حسادت از کجا میاد آخه!؟
باید به بعضیا گفت اگه میبینی یکی بهتر از تو هم هست, سعی کن خودتو بکشی بالا!! با این مدل حرف زدن نمیشه کسیو پایین آورد

خب من الان که فکر میکنم میفهمم نفرتش از کجا آب میخوره...

نارسیس دوشنبه 15 تیر 1394 ساعت 15:20 http://x18.blogfa.com

من قلبم اومد تو دهنم اصن باورم نمیشه همچین آدمایی هم وجود دارن ،اتفاقااا من همسر شمارو دیدم به نظرمم خیلی خوش قیافه خوش تیپ و عالباته خوش هیکل هستن به چشم برادری
یا خداااا عکس دوس پسرمنو ببینن قراره چی بهم بگن پس
اگه میشناسم بهم بگوو بزار همچین تصور منم از این دنیای مجازی بد شه که پرنده دور سرم بچرخه عین این برنامه کودک هاا ...

توام میشناسیش... میخوام ببینم چه حالی میشی اگه بفهمی حتی تولدشو چندبار توی وبت تبریک گفتی :)

خب شما قیافه اش رو کامل دیدین.. بهت دایرکت میکنم..

Ziba دوشنبه 15 تیر 1394 ساعت 14:41

وای چه خبره توی این وبلاگا!!!هربار یکی از مزاحمتها و باندبازی توی وبلاگا حرف میزنه صدتا شاخ درمیارم!!!باورم نمیشه ادما انقدر بیکار و عقده ای باشن که بخوان اینطوری دوستاشون را به جون هم بندازن و ناراحتشون کنن!!! خداراشکر خداراشکر تاحالا دوست اینطوری نداشتم!!!!!چه مجازی چه واقعی...بخاطر همین هر دفعه که این چیزا را میبینم خیلی متعجب میشم
واقعا خیلی سخته به یکی اعتماد کنی و بعد توزرد از اب دربیاد...خخخ.اما ارزو خیلی کنجکاو شدم بیینم کیه!! من که فقط اژو را میخونم اونم که ماهه دیگه وب مشترکی نیست

تا دلت بخواد هستن از این آدما. من اینا رو فقط توی مجازستان دیدم. چون توی دنیای واقعیم خیلی حواسم هست واسه همینه که الان فقط یه دوست صمیمی دارم.

کنجکاو نشو. چون نمیشناسیش. من فقط به یه سری از آدمای خاص معرفیش میکنم که میدونم میشناسنش.
همینجا هم از بقیه میخوام نپرسن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد